چند تذکر درمورد مطالب جلسه قبل
در ابتدا سه مطلب را درمورد جلسه قبل تذکر میدهیم:
اول اینکه در کلام ایجی[1] و تفتازانی[2] همه تشریعات جزء امربهمعروف و نهی از منکر شمرده شده، البته اجرای تشریعات جزء امربهمعروف و نهی از منکر است نه خود تشریعات. مثلا «أَنكِحُوا الْأَيَامَى مِنكُمْ» یا « أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» تشریعات محسوب میشوند و اجرای اینها نوعی امربهمعروف و نهی از منکر است لذا امربهمعروف و نهی از منکر یک امر کلی است که اجرا را هم در بر میگیرد، پس امربهمعروف و نهی از منکر را مختص به اجرای احکام قرار ندهیم، بلکه دایره آن خیلی وسیع تر است؛ مثلا گاه با زبانمان مردم را به حق دعوت میکنیم.
دومین نکته اینکه اهل سنت میگویند اولا شرع مقدس مقاصدی دارد؛ مثلا «فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما» یا «الزَّانِيَةُ وَ الزَّاني فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ» و درثانی این مقاصد بدون نصب امام ممکن نیست. سئوال این است که آیا مقدمه اولی حق است یا دومی، یا هردو حق است یا هردو باطل است؟
مسلما مقدمه اولی حق است، اما مقدمه دوم باطل است و این امر اگرچه با نصب امام ممکن است اما نصب امام منحصر به نصب از سوی امت نیست بلکه ممکن است نصب از جانب خدا یا امت باشد و اگر از جانب خدا امام منصوب شد نوبت به امت نمیرسد.
سومین نکته اینکه در کلام آقایان تفتازانی و… آیا مقصود امربهمعروف فردی است یا امربهمعروف جمعی؟
پاسخ این است که مسلما امربهمعروف جمعی را میگویند.
این نکته را هم بگویم که حضرت امام (ره) روزی درس میگفتند و کسی حرف و نظری ابراز نکرد. امام (ره) خیلی ناراحت شدند و گفتند من که روضه نمیخوانم که شما گوش دهید، شما هم حتما نظر بدهید تا ما هم استفاده کنیم. بنابراین اگر در آینده سوالی مطرح کردیم، آقایان لطف کنند و افاضه کنند.
امربهمعروف واجب عینی است یا کفایی؛ بیان اقوال
بیان اقوال در مسأله
اما برویم سراغ اصل بحث؛ عرض شد در امربهمعروف و نهی از منکر از جهاتی باید بحث کنیم. دو جهت را قبلا بحث کردیم و الان بحث ما در جهت سوم است که آیا امربهمعروف و نهی از منکر واجب عینی است یا کفایی؟
شیخ طوسی[3] (اعلی الله مقامه) در کتاب اقتصاد و همچنین ابن حمزه[4] گفتهاند انهما من فروض الاعیان؛ واجب عینی است، اما سید مرتضی[5] میگوید واجب کفایی است. لذا بزرگان قدمای در این مسأله علی قولین.
بعد از ایشان ابن براج[6] است که هم بحث شیخ طوسی بود و سید مرتضی که به این دو نفر شهریه میداد به ابن براج 8 دینار و به شیخ طوسی 12 دینار میداد و از اینجا معلوم میشود که این دو از نظر فضیلت پیش سید مرتضی فرق داشتهاند.
اما ابن براج در این مسأله قائل به تفصیل شده و بیان کرده که بستگی دارد به حصول غرض. اگر غرض با گفتن یک نفر و دو نفر محقق میشود، واجب کفایی است اما اگر تحقق غرض نیازمند نوعی خیزش اجتماعی است، آن امر واجب عینی است. بنابراین ابن براج به نوعی مصالحه کرده و گفته گاهی کفایی است و گاهی عینی.
مرحوم محقق[7] (اعلی الله مقامه) هر دو قول را نقل کرده، هم قول به وجوب کفایی هم قول به وجوب عینی، اما میگوید وجوب عینی هو الاشبه، یعنی به اشبه به حق است و به سمت نظر شیخ طوسی میل کرده.
امربهمعروف واجب عینی است یا کفایی؛ بیان ادله
بیان ادله
میدانیم که در هر مسئله فقهی اول باید عنوان مسأله بیان شود، سپس اقوال و در مرحله بعد ادله اقوال مطرح گردد و بعد در اقوال مناقشه شود و ببینیم چیزی به نظر میرسد یا نه. پس تا اینجا عنوان مسأله و اقوال مطرح شد، اما برویم سراغ دلیل.
دلیل قول اول
که میگویند واجب عینی است، آیه 41 سوره مبارکه حج است که میفرماید: «الَّذينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ». مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ در عصر حاضر، همین جمهوری اسلامی است که خدا به وسیله فرزند زهرا (سلام الله علیها) به ما لطف فرمود و حال باید در مقابل آن چند کار را انجام دهیم؛ أَقامُوا الصَّلاةَ؛ نمیگوید صلّوا بلکه میفرماید أَقامُوا الصَّلاةَ یعنی نماز را در جامعه رواج بدهند وَ آتَوُا الزَّكاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ. این دسته میگویند این آیه نشان میدهد که امربهمعروف و نهی از منکر واجب عینی است دیگر. علاوه بر این روایاتی هم در این زمینه هست از جمله این روایت از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم): «لَتَأمُرُنَّ بِالمَعروفِ ولَتَنهُنَّ عَنِ المُنكَرِ أو لَيَعُمّكُم عَذابُ اللّه»[8] که خطاب به همه است و واجب عینی شاخ و دم که ندارد، همین است دیگر.
دلیل سوم هم روایت دیگری از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم): «مُروا بِالمَعروفِ وإن لَم تَعمَلوا بِهِ كُلِّهِ، وانهَوا عَنِ المُنكَرِ وإن لَم تَنتَهوا عَنهُ كُلِّهِ»[9] الی غیر ذلک من الاحادیث که دلالت میکند که امربهمعروف واجب عینی است.
اما فرق است بین شخصی که سطحی بنگرد و شخصی که دقت کند. اگر سطحی به ادله نگاه کنیم نتیجه اش وجوب عینی است اما شیخ محمد حسن، صاحب جواهر[10] دقت کرده و گفته این آیات و روایات دلیل بر واجب عینی نیست. مثل این است که بگویند اگر میتی مرد غسل و کفن و دفن او بر همه واجب است، اما آیا ممکن است چون خطاب ناظر به همه است، میتی را همه غسل بدهند؟ این دلیل بر این نیست که واجب عینی است. اصولا واجب کفایی همینطور است، بر همه واجب است اما اگر جمعی آن کار را انجام دادند از دیگران ساقط میشود.
این خطاب ها هم خطابهای واجب کفایی است و در واجب کفایی اولا و بالذات از همه میخواهد. چرا؟ چون اگر از جمع خاصی بخواهد ممکن است مقصدش جا بماند، لذا از همه میخواهد و اگر یک نفر انجام داد و غرض حاصل شد وجوبش از بقیه ساقط میشود.
ببینید با این توضیح برداشت از روایات از زمین تا آسمان فرق کرد. ابتدا که به ادله نگاه کردیم گفتیم بهترین دلیل بر وجوبِ عینی همین آیات و روایات است، اما وقتی نظر صاحب جواهر را مطرح کردیم که این نوع تعابیر عینا مانند تعابیر واجب کفایی است درباره غسل و کفن و دفن میت برداشتمان متفاوت شد.
تا اینجا اقوال و دلیل قائلین به وجوب عینی را گفتیم و دلیل بر وجوب کفایی هم ضمنا معلوم شد. گفتیم این آیات دلیل بر وجوب عینی نیست، بلکه دلیل بر وجوب کفایی است زیرا واجب کفایی واجبی است که بر همه واجب است اما اگر جمعی انجام دادند از بقیه ساقط است، به خلاف واجب عینی که اگر شما نماز خواندی یا روزه گرفتی از گردن من ساقط نیست.
قول مختار در مسأله
نظرنا فی المسألة
البته ما شایستگی نداریم که بگوییم نظرنا فی المسأله اما کتابت همین است. باید یک به یک مسأله را مطالعه و بررسی کنیم و بگوییم همانطور که اول درس امروز گفته شد امربهمعروف دایره وسیعی دارد و اجرای احکام قسمتی از امربهمعروف است. امربهمعروف مراتبی دارد؛
1. مرتبه اول آن امربهمعروف قلبی و فکری است. اینکه اگر مسجدی را میسازند انسان خوشحال شود. این مدرسه نواب اینطور نبود من در سال 1332 یک رمضان در این مدرسه بودم، مدرسه به این عظمت نبود. حال که این عظمت را میبینیم خوشحال میشویم. این مرتبه بر همه لازم است. اما اگر جایی دیدیم مرکز گناه شده، قلبا ناراحت شویم. این مرحله واجب عینی است.
نظرنا فی المساله: لا شک أن للأمر بالمعروف مراتب منها: و هو واجب علی الأعیان. در همین زمینه روایت بخوانیم؛ عن ابن ابی عمیر عن یحیی الطویل صاحب المقری عن ابی عبدالله (علیه السلام) قال: «حَسْب المومن غیرا اذا رأی منکرا أن یعلم الله عز و جل من قلبه انکاره»[11]؛ حسب المومن یعنی اکفی و غیرا به معنی غیرتا است. همچنین در روایت دیگری از امام علی (علیه السلام): «الرّاضي بِفِعلِ قومٍ كالدّاخِلِ فيهِ مَعَهُم ، و عَلى كُلِّ داخِلٍ في باطِلٍ إثمانِ : إثمُ العَمَلِ بِهِ ، و إثمُ الرِّضا بِهِ»[12] غایة ما فی الباب، آدمی که شراب میخورد دو گناه دارد اما آدمی که شراب نمیخورد اما راضی به فعل اوست یک گناه دارد. همچنین از امام علی (علیه السلام):«أدنَى الإنكارِ أن تَلقى أهلَ المَعاصي بِوُجوهٍ مُكفَهِرَّةٍ»[13] پایینترین انکار این است که اگر آدم گنهکاری را دیدی لااقل به صورتش نخندی و طوری قیافه بگیری که بفهمد شما از کار او بدت میآید. این مرحله مربوط به همه است و در اینجا حق با مرحوم شیخ و ابن حمزه و محقق است.
2. مرحله دوم الامر و النهی باللسان است که این مرحله هم با رعایت شرایطی که در روزهای آینده خواهیم گفت، واجب عینی است. تضافرت الروایات علی الامر بالمعروف و النهی عن المنکر باللسان، روی سماعة عن ابی بصیر عن ابی عبدالله (علیه السلام) فی قول الله عزوجل: «قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ ناراً، كَيفَ نَقِي أهلَنا؟ قالَ: تَأمرونَهُم و تَنهَونَهُم»[14] و قال امیرالمومنین(علیه السلام): « مَن تَرَكَ إنكارَ المُنكَرِ بقَلبِهِ و لِسانِهِ فهُوَ مَيِّت الأحياءِ»[15]؛ این مرده زنده نماست. این معنا و مرتبه هم بر همه ما واجب است و مربوط به جمع خاصی که مثلا عمامه به سر باشد یا پلیس اخلاقی نیست و باید با زبان استدلالی و منطقی مردم را تشویق کنیم به معروف و منکر را نهی کنیم. البته به شرط وجود شرایط و اگر نفر دیگری قبل ما نهی کرد و اثربخش شد دیگر از ما ساقط است.
3. مرحله سوم مرحلهای است که مربوط به همه نیست، بلکه مربوط به جمع خاصی است که قدرت دارد و زمام دستش است. این مرحله جمعی است. غالبا در امربهمعروف روی دسته اول فشار میآورند و روی دسته دوم کمتر فشار آوردهاند. اتفاقا در قرآن مجید هر دو دسته آمده؛ در آیه 110 سوره مبارکه آلعمران میفرماید: «كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ» این آیه اشاره به دسته اول دارد که عمومی بود، اما آیه 104 سوره مبارکه آل عمران میفرماید: «وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ» از این وَلْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ معلوم میشود که دو نوع امربهمعروف داریم؛ یک نوع که همگانی است و نوع دیگری که همگانی نیست بلکه مربوط به امتی از شماست. جمع بین این دو آیه میرساند که در اولین آیه که همه را خطاب میکند اشاره به مرتبه اول و دوم امربهمعروف دارد و در آیه دوم که بخشی را خطاب میکند مربوط به امربهمعروف قهر و غلبه و قوه و نیروست.
حالا من چند مثال میزنم: «السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما»؛ فاقطعوا خطاب به همه مسلمانان است، اما آیا همه میتوانند این کار را انجام بدهند؟ یا «الزَّانِيَةُ وَالزَّانِي فَاجْلِدُوا كُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا مِائَةَ جَلْدَةٍ» آیا همه میتوانند این کار را انجام دهند؟ این موارد ولو خطاب به همه است اما در شریعت مقدسه تفسیر شده که مربوط به دولت اسلامی است که دارای قوه و قدرت است و باید 20 شرط را در سرقت احراز کند، سپس دست را ببرد. این امربهمعروف همان است که جناب تفتازانی و ایجی میگفتند که شرع مقدس مقاصدی دارد. بنابراین این نوع امربهمعروف که جنبه قوة و قدرت لازم دارد کار بنده و جنابعالی نیست.
امروزه هم که ما گرفتار این پدیده بد شدهایم که بعضی میخواهند سَتْر را از بین ببرند، وظیفه ما نیست که متعرض آنها بشویم، بلکه وظیفه دولت است که جمعی را برای این کار تربیت کند و آنها بتوانند با قوة و قدرت این پدیده را معالجه کنند. البته اداره کشور آسان نیست و فراز و نشیب و مشکلات دارد اما مشکلات قابل حل است و باید دانست که بعضی مشکلها را همه باید حل کنیم و بعضی مشکلها مال قدرت است.
حدیثی را برای شما میخوانم: «رواه مسعدة ابن صدقة عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال: سمعته یقول، و سُئلَ عَن الأمرِ بِالمَعروفِ و النَّهيِ عَنِ المُنكَرِ أ واجبٌ هوَ عَلَى الاُمَّةِ جَميعا؟ فقالَ : لا ، فَقيلَ له: و لِمَ ؟ قالَ : إنَّما هُوَ عَلَى القَوِيِّ المُطاعِ العالِمِ بِالمَعروفِ مِنَ المُنكَرِ، لا عَلَى الضَّعیف الّذي لا يَهتَدی سَبيلاً، إلى أيٍّ مِن أيٍّ يَقولُ»[16] این همان است. حضرت نمیخواهد مرتبه قلب و لسان را نفی کند اما اگر بخواهیم فسادی را قلع و قمع کنیم مسلما مربوط به جمعی است که دارای قوت است یعنی دولت اسلامی که با یک برنامه و قدرت خاصی با پدیده مبارزه میکند.
ببینید چقدر اسلام ما قوی است و همه ارکانش موجود است. هم اولی و دومی را گفته که وظیفه همه است، هم سومی را گفته که علی القوی. این عبارت را حفظ کنید: «إنَّما هُوَ عَلَى القَوِيِّ المُطاعِ العالِمِ بِالمَعروفِ مِنَ المُنكَرِ، لا عَلَى الضَّعیف الّذي لا يَهتَدی سَبيلاً، إلى أيٍّ مِن أيٍّ يَقولُ من الحقّ إلی الباطل» بعد امام استدلال میکند: «و الدَّليلُ عَلى ذلكَ كِتاب اللّه عَزَّ و جلَّ: وَ لْتَكُنْ مِنكُمْ اُمَّةٌ يَدْعونَ إلَى الخَيْرِ…» خود امام صادق استدلال میکند که بعضی مراتب باید دست دولت اسلامی باشد.
در کتب فقهی قدیم کتابی به نام «کتاب الحسبه» داریم. محتسب و حسبه بخشی از دولت بودند و کارشان نظارت بر کارهای عمومی مثل گران فروشی و تقلب و کارهای خلاف عفت و… بود. البته ما کلمه حسبه را نمیگوییم بلکه میگوییم در هر زمانی مناسب آن زمان باید جمعی تربیت شوند تا بتوانند با پدیده بد مبارزه کنند و پدیده زیبا را برای مردم احیا کنند.
جمعبندی
پس ما به اینجا رسیدیم که هر دو قول معتبر است؛ قول عینی برای مرحله اول و دوم است که عمومی است و قول کفایی جمع و افراد خاصی را میطلبد.
در اینجا من عبارتی دارم که ذکر میکنم:
و بذلک یظهر الخلل فی کلا القولین، أمّا من قال بکونهما واجبین علی الأعیان قصّر النظر إلی الإنکار بالقلب و اللسان، و غفل عن أنّ اجراء الحدود من مراتب الأمر بالمعروف، و لا یمکن تفویض مثل ذلک إلی کلّ من آمن بالله.
شخصی که میگوید وجوب عینی است نظرش مرتبه اول و دوم است و از سومی غفلت کرده، هکذا کسی که میگوید واجب کفایی است، سومی را در نظر گرفته و از اولی و دومی غفلت کرده.
و الظاهر أن الأمر بالمعروف و النهی عن المنکر صمّام أمان لإجراء قوانین الشریعة. این تعبیر عربیِ صمّام أمان یعنی چه؟ شما میگویید دریچه اطمینان که در بخاری های گازی سبب میشود بخاری نشت نکند و عربها میگویند صمّام أمان. امربهمعروف و نهی از منکر یک دریچه اطمینانی است که احکام شرع جا نمانند و اگر امربهمعروف نباشد خصوصا سومی، احکام شرع جا میماند.
«و لذلک یجب ان تتشکّل فی المجتمع الاسلامی، هیئة خاصة تقوم بإجراء عملیة الحسبة لتطهر المجتمع عن التظاهر بالغش و ترک المعروف فهذا هو المهم فی ذلک الباب و لکن کثیرا من الفقهاء نظروا إلی هذا الأمر المهم من جانب الوظیفة الفردیة»
یعنی همان اولی و دومی را گرفتهاند و سومی را کمتر اهمیت دادهاند درحالیکه در حدیث امام صادق (علیه السلام) سومی مهم است.
پاسخ به دو اشکال
استعمال واژه امت در قرآن برای یک نفر
در اینجا ممکن است گفته شود امت در قرآن گاهی به یک نفر هم گفته شده و اینکه شما در استدلالتان به امت تکیه کردید یک نفر را هم میگیرد. مانند آیه 120 سوره مبارکه نحل: « إِنَّ إِبْراهيمَ كانَ أُمَّةً قانِتاً للهِ حَنيفاً وَ لَمْ يَكُ مِنَ الْمُشْرِكينَ»
جواب این است که این آیه از باب مبالغه است، که بگوید ابراهیم یک نفر نبود بلکه جمعی بود. گاهی یک معلم یا مدیر کار چند نفر را انجام میدهد. میگوید به ظاهر یک نفر بود، اما امتی بود. شاعر میگوید: «از شمار دو چشم یک تن کم/ وز شمار خرد هزاران بیش»
نقد کلام بعض المستشرقین
البته نباید فریب کسانی که در باب اسلام بحث میکنند را بخوریم، چراکه گاه اینها چیزهای شیرینی از اسلام میگویند و بعد سمّشان را میریزند. خیلی از این مستشرقین غالبا لعاب شیرینی در کلامشان هست اما اگر دقت کنیم در آخر سمّی میریزند. برخی از مستشرقین گفتهاند اسلام خیلی قوة تشریعیه خوبی دارد حتی قوه قضائیه هم دارد اما به شریعت اسلامی ایراد گرفتهاند که قوه مجریه ندارد. این آدم چشمش را بسته و متوجه نشده که قوة مجریه اسلام همین الآمرین بالمعروف و الناهین عن المنکر است البته به شرطی که به همین معنایی که میگویم معنا کنیم؛ از لسان و قلب گرفته تا برسد به قوه مجریه.
البته لازم نیست اسلام اصطلاحی صحبت کند و بگوید وزارت کشور یا وزارت آموزش و پرورش بلکه قرآن و حدیث به صورت کلی میگوید الآمرون بالمعروف و الناهون عن المنکر. این وزارت خانه های امروز درواقع بازکننده اجمال آمرون بالمعروف و الناهون عن المنکر هستند. اسلام نیامده است اصطلاحات را بیان کند، اسلام لبّ را میگوید و این خصوصیات را باید خود بشر تجزیه و تقسیم کند. آیه ای را هم که از سوره حج در ابتدای بحث خواندیم همین است؛ «الَّذينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ» یعنی جمهوری اسلامی، «أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ» پس ما در اسلام انتظار بیان جزئیات و اصطلاحات را نداریم. بلکه اصطلاحات کار بشر است که میتواند گاه ده وزارت خانه درست کند یا وزارت خانه ها را در هم ادغام کند.
برگردیم روایت مسعدة را بخوانیم: «سُئلَ عَن الأمرِ بِالمَعروفِ و النَّهيِ عَنِ المُنكَرِ أ واجبٌ هوَ عَلَى الاُمَّةِ جَميعا؟ فقالَ : لا ، فَقيلَ له: و لِمَ ؟ قالَ : إنَّما هُوَ عَلَى القَوِيِّ المُطاعِ العالِمِ بِالمَعروفِ مِنَ المُنكَرِ، لا عَلَى الضَّعیف الّذي لا يَهتَدی سَبيلاً، إلى أيٍّ مِن أيٍّ يَقولُ من الحقّ إلی الباطل» بنابراین اشکال مستشکل کاملا بی جاست، چراکه او خیال کرده اسلام آمده که خصوصیات را هم بگوید. حدیثی است از امیرمؤمنان (علیه السلام): «لَسْتُ أُوصِيكُمْ بِالدُّنْيَا فَإِنَّكُمْ بِهَا مُسْتَوْصَوْن»[17] اسلام نیامده تا برای مردم دنیا درست کند، البته نه به این معنا که دنیا بد است. یعنی دنیا را خود مردم درست میکنند و اسلام آمده تا چیزهایی بگوید که عقل بشر به آن نمیرسد. این افراد انتظار دارد که اسلام بگوید بابی در آموزش و پرورش، بابی در دفاع و… اینطور نیست بلکه کلیاتی را میگوید و عقل بشر است که باید روی این کلیات کار کند. پس قوه مجریه اسلام همین امربهمعروف است و لذا در این آیه هم اول فرمود: «ان مکناهم» یعنی اگر دولت دادیم، « أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ»
[1] ایجی، قاضی عضدالدین، قرن هشتم، (۷۰۸/۷۰۱-ح ۷۵۶ ق) متکلم، اصولی، فقیه شافعی و نحوی بوده است.
[2] سعدالدین مسعود بن عمر بن عبدالله تفتازانی، فقیه، ادیب، متکلم و منطقدان سده ۸ ق/۱۴م میباشد.
[3] محمد بن حسن بن علی بن حسن (۳۸۵-۴۶۰ق)، مشهور به شیخ طوسی و شیخ الطائفه (به معنای بزرگ قوم/بزرگ شیعیان)، از مشهورترین محدثان و فقیهان شیعه. وی نویسنده دو کتاب التهذیب و الاستبصار از کتابهای چهارگانه حدیثی شیعه است.
[4] محمد بن علی بن حمزه طوسی مشهور به ابنحمزه طوسی، فقیه امامی در قرن پنجم و ششم قمری و نویسنده کتاب الوسیلة است. او به جهت تألیف این کتاب به صاحب وسیله نیز شهرت دارد
[5] علی بن حسین بن موسی (۳۵۵-۴۳۶ق) معروف به سیدِ مرتضی، شریف مرتضی و علم الهدی، فقیه و متکلم امامی و از شخصیتهای پرنفوذ اجتماعی شیعه در دوره آل بویه بود.
[6] اِبْنِ بَرّاج با نام کامل سعدالدین ابوالقاسم عبدالعزیز بن نحریر طرابلسی (۴۰۰-۴۸۱ق/اکتبر ۱۰۸۸م)، معروف به قاضی ابن براج و قاضی عبدالعزیز حلبی و ملقب به عزالمؤمنین، فقیه و قاضی شیعی امامی در قرن پنجم هجری قمری بود.
[7] ابوالقاسم نجم الدین جعفر بن حسن بن یحیی بن سعید حلی(۶۰۲-۶۷۶ق)، مشهور به محقق حلی و محقق اول، فقیه، اصولی و شاعر شیعه در قرن هفتم بود. در آثار فقها، استفاده از کلمه «محقق» بدون قرینه و نشانه، اشاره به اوست.
[8] الوسائل: 10، الباب 3 من أبواب الأمر و النهی، الحدیث 12
[9] الوسائل: 10، الباب 10 من أبواب الأمر و النهی، الحدیث 10
[10] محمدحسن شریف اصفهانی یا محمدحسن نجفی (۱۲۰۲-۱۲۶۶ق) معروف به صاحب جواهر از فقهای شیعه در قرن سیزدهم قمری در نجف بود. مهمترین اثر او کتاب جواهر الکلام است و از این جهت در میان بزرگان شیعه به صاحب جواهر شهرت دارد.
[11] الوسائل: 11، الباب 5 من أبواب الأمر و النهی، الحدیث 1
[12] نهج البلاغه: قصار الحکم، برقم 154
[13] الوسائل: 11، الباب 6 من أبواب الأمر و النهی، الحدیث 1
[14] الوسائل: 11، الباب 9 من أبواب الأمر و النهی، الحدیث 3، و لاحظ بقیة روایات الباب
[15] الوسائل: 11، الباب 3 من أبواب الأمر و النهی، الحدیث 4، و لاحظ بقیة روایات الباب
[16] الوسائل: 10، الباب 2 من کتاب الأمر و النهی، الحدیث 1
[17] بحار الانوار: 75 ، صفحه 147