00:00
00:00
  • عنوان جلسه: ‌نشست علمی «بررسی مباحث ادبی مجمع البيان» 00:00
توسط: حجت الاسلام حسین حسین زاده و دکتر سعید نمازی زادگان

مقدمه

اعوذبالله من الشیطان الرجیم بسم‌الله الرحمن الرحیم خیرمقدم عرض می‌کنم خدمت آقای دکتر نمازی‌زادگان و حجت‌الاسلام حاج‌آقای حسین‌زاده. شروع می‌کنیم جلسۀ میزگرد تخصصی با موضوع بررسی مباحث ادبی مجمع‌البیان را، همان‌طور که مستحضر هستید و خدمت اساتید عرض کردیم، این نشست به‌صورت اختصاصی برای بچه‌های ادبیات و ادبیات با گرایش ترجمۀ بلاغی هست، بعضاً طلاب سطح چهار و به‌صورت تخصصی دارد ارائه می‌شود و دوستان، رشتۀ تخصصی‌شان، رشتۀ ادبیات هست و این دوستان بعضاً سال اول و بعضاً سال دوم و سال سوم رشتۀ ادبیات هستند، ناظر به این موضوع و بعضاً در مباحث ادبی و بلاغی، در حال تحقیق و پژوهش و تتبع الحمدلله هستند.

روال جلسه، برای اینکه به‌صورت مختصری ابتداءا خدمت عزیزان عرض بشود، ما موارد میزگرد را ابتداءا یک ربع تا بیست دقیقه، هر کدام از بزرگواران شروع به ارائه می‌کنند. در گام بعدی و در یک ربع و بیست دقیقۀ بعدی، و بعد از آن یک مرحلۀ دیگر 15 دقیقه یا 20 دقیقه در خدمت عزیزان هستیم؛ یعنی هر کدام از دو استاد بزرگوار، ان‌شاءالله 15 یا 20 دقیقه در خدمتتان هستیم تا ان‌شاءالله به جمع‌بندی و نتیجه‌گیری مباحث خواهیم رسید.

در خدمت آقای دکتر نمازی‌زادگان هستیم، ان‌شاءالله حدود 15 دقیقه تا 20 دقیقه، فقط حمل بر بی‌ادبی نشود، من در انتهای زمان یک تذکری دو سه دقیقه قبل می‌دهم. در خدمت آقای دکتر نمازی‌زادگان هستیم با صلواتی بر محمد و آل محمد.

ارائه دکتر نمازی زادگان

بسم‌الله الرحمن الرحیم. و به نستعین انه خیر ناصر و معین و الحمدلله رب‌العالمین و صلی‌الله علی‌محمد و آله الطاهرین. حقیقتش چون حالا بحث ادبیات هست و متخصص ادبیات هم اینجا هستند، بحث آن جوری که به من گفتند، بیشتر درس پس‌دادن است.

بیوگرافی استاد

عرض شود که، من قبلش خودم را معرفی بکنم: من حدود 7 یا 8 یا 10 سال، دروس طلبگی را از مدرسۀ حاج‌آقای موسوی‌نژاد شروع کردیم و دنبال کردیم و بعدش دانشگاه رضوی آمدیم و آنجا یک 7 یا 8 سالی فقه و اصول را تا کفایه خواندیم، کفایه و مکاسب و بعد هم رشتۀ تخصصی‌مان هم قرآن و حدیث شد. در کنار آن دانشگاه فردوسی رشتۀ فقه و ارشد ادبیات و تاریخ ادیان و عرفان و دکترین ما هم که باز قرآن و حدیث هست؛ اما در کنار تحصیلاتمان که تدریسی که داشتیم هم در دانشگاه بیشتر در این زمینۀ قرآن بوده است، به شکل خاص در دفتر تبلیغات، شاید حداقل ده یا پانزده سال، به شکل متمادی توفیق مطالعه و پژوهش دررابطه‌با واژگان قرآن کریم را داشتیم در خدمت اساتید حوزه که می‌دانم اینجا هم ظاهراً تدریس دارند، استاد امین نیا، استاد عبدالله‌پور، استاد مددی، فیض‌آبادی و دیگران و نیز از اساتید دانشگاه که بیشتر چون ما فرهنگمان دوزبانه بود و به انگلیسی هم بود، از اساتید ادبیات انگلیسی دانشگاه فردوسی هم استفاده می‌کردیم، خانم دکتر شاهسوندی اصلاً تخصصشان زبان‌شناسی انگلیسی بود و خیلی به این مباحث معناشناسی و زبان‌شناسی مسلط بودند و به‌هرحال عرضم این است که 10 یا 15 سال ما یک مطالعۀ مداوم روی واژه‌های قرآن داشتیم. البته فرهنگ واژگان قرآن کریم که اسم کاملش، فرهنگ کاربردی واژگان قرآن کریم هست، جلد یکش سال‌ها قبل چاپ شده و درآمده است و با یک وقفه و تعطیلی کار، جلد دوم و سومش هم تمام شده است و الان در حال چاپ هست که ان‌شاءالله به‌زودی، این سه جلدش به زبان فارسی و انگلیسی منتشر شود.

پیوند ناگسستنی اجزای قرآن به یکدیگر

بر اساس حدیثی از امام علی علیه‌السلام که دیگر اهل‌بیت هم نقلش کردند که »ان کتاب الله علی اربعه اشیاء العباره و الاشاره و اللطائف و الحقایق«[1]  آغاز فهم قرآن از عبارت شروع می‌شود و حالا آن اشاره و لطائف هم می‌تواند بخشی‌اش در عبارت در حقیقت وجود داشته باشد و دخالت داشته باشد و حقایقش مربوط به انبیاء است، مربوط به باطن قرآن هست. در یک تقسیم‌بندی دیگری که قرآن را می‌کنند، ظاهر و باطن، آن ارتباط بین ظاهر و باطن و آن چهار مرحلۀ فهم عبارت، اشارت، لطائف و حقایق، یک ارتباط محکم و وثیق هست؛ یعنی حتی شما در تعبیر قرآن که مربوط به باطن هست، می‌گویند تعریف درست آن تعریفی است که مناسب و سازگار با ظاهر و عبارات قرآن باشد. دیدید دیگر، بعضی از تعابیر نادرست که هیچ ربطی به قرآن ندارد، کردند.

بحث دیگری که پایۀ بحث ماست و در واژگان قرآن بر اساس اصل »القرآن یفسر بعضه بعضاً«[2] تمام اجزای قرآن از واژگان گرفته تا جملات، تا آیات، تا سوره‌ها، یک پیوند ناگسستنی با هم دارند و همان‌طور که ما برای فهم یک موضوعی نیاز داریم به بررسی کل سوره‌ها و آیات قرآن، در فهم دقیق و درست معنای واژه و مقصود واژه، نیاز به کل قرآن داریم. پس مقدمه عرض کنم خدمتتان که همان‌طور که بیان شد واحد سازندۀ جمله، واژه است و اصلاً قرآن از ترکیب واژگان تشکیل شده است و بر اساس آن ارتباط و پیوند واژه‌ها با یکدیگر در جمله و جملات و سوره، ما نیاز داریم به تمرکز روی واژگان قرآن از ابعاد مختلف.

علوم مورد نیاز برای تفسیر ادبی

شما حتما مستحضر هستید که در تفسیر مجمع‌البیان، در این بخش ادبیاتش، سرآمد هست؛ به شکلی که برخی اصلاً تفسیر مجمع‌البیان را یک تفسیر ادبی معرفی کردند. در واژگان، ما با علوم مختلفی سروکار داریم؛ از جمله، برای فهم واژگان، از جمله فقه اللغه، علم اشتغال و بعد جایگاه آن کلمه و واژه در جمله که در بحث اعراب و نحو مطرح می‌شود و بعد مقام کاربرد آن واژه در مقتضای حال خودش که مربوط به معانی‌وبیان می‌شود، این‌ها یک بخش از اطلاعاتی است که باید برای فهم درست نسبت به واژه داشته باشیم. یک‌بخشی‌اش هم بر می‌گردد به علوم مختلف که برای فهم واژه نیاز داریم، غیر از ادبیات؛ یعنی ما برای فهم دقیق و درست واژه، همان‌طور که عرض کردم از قرآن، یفسره بعضه بعضاً استفاده کنیم، از حدیث استفاده کنیم، از امثال‌وحکم و شواهد شعری که مربوط به دوران عصر نزول هست، استفاده بکنیم. از علوم مختلف تجربی در شاخه‌های مختلف، چون ما خودمان حقیقتاً گاهی اوقات در فهم دقیق واژگان قرآن گیر می‌کردیم و زنگ می‌زدیم؛ مثلاً دانشکدۀ کشاورزی یا دامپزشکی دررابطه‌با زنبور یا نخل سؤال می‌کردیم و شما می‌دانید که حتی در تفسیر، می‌گویند تفسیر، چون قرآن جامعیت دارد و یکی از ابعاد اعجازش، جامعیت هست، در تفسیر ما باید جامع علوم باشیم. مسلماً یک شخص نمی‌تواند جامع علوم باشد، می‌گویند همه چیز را همه‌کس داند؛ بنابراین باید از یک گروه متخصصی مدلش، مثل تفسیر کامل قرآن [استفاده شود].

بنابراین ما در علوم‌تجربی به شکل خیلی ملموس، نیاز را احساس می‌کردیم و مراجعه می‌کردیم. در رشتۀ نجوم هم همین‌طور. در علوم‌انسانی بیشتر [است]. رابطۀ قرآن با علوم‌انسانی بیشتر است. حالا اگر در بحث اعجاز علمی، اگر صحبت می‌شود، بیشتر نگاه به علوم‌تجربی [است]؛ گرچه ما آن بعد اعجاز علمی را در بعد علوم‌انسانی هم داریم؛ اما آیات علمی را بیشتر ناظر به علوم‌تجربی می‌گیرند؛ اما در حقیقت کل قرآن را می‌توانیم بگوییم با علوم‌انسانی ارتباط مستقیم دارد؛ از علم تعلیم‌وتربیت گرفته تا علم روان‌شناسی تا جامعه‌شناسی و… اگر این‌ها را بدانیم، خیلی به فهم دقیق ما از قرآن کمک می‌کند و آحاد معنایی و ساختار که واژگان باشد، در جزء.

مراحل فهم واژگان قرآن

دررابطه‌با فهم واژگان قرآن، ما مراحلی را باید طی بکنیم که همان‌طور که عرض کردم، واقعاً این مراحل، برخی خیلی صریح با ادبیات مرتبط می‌شود و برخی غیرمستقیم؛ چون به‌هرحال واژه و لغت، یکی از ارکان ادبیات است دیگر. علم اللغه و ما برای فهم آن، نیاز به موضوعات مختلفی داریم که برخی ممکن است ارتباطش یک مقدار کمتر بشود. مهم‌ترین چیز در فهم لغت که از اول بخواهیم شروع بکنیم، ریشه‌شناسی لغت هست که به‌هرحال توجه به مبدأ اشتقاق و بحث صرف واژه و تغییر و تحولی که در معنا در گذر زمان برای این واژه اتفاق افتاده است، این را باید یک اطلاع اجمالی داشته باشیم و اگر شما ملاحظه بفرمایید در مجمع‌البیان، در بحث اللغه به این مطالب می‌پردازد.

رویۀ کتب در لغت‌شناسی

کتاب‌هایی که دررابطه‌با فهم لغت یا دررابطه‌با لغت به‌خصوص که من کارم قرآن بوده است، پرداختند، در لغت‌شناسی یکسان عمل نکردند. برخی مثل التحقیق مرحوم مصطفوی آمدند کاربرد واژه در کل قرآن را مطالعه کردند و این‌ها را به یک معنای کلی برگرداندند که شامل همه بشود؛ در حقیقت ایشان کثرت را در لغت به وحدت بر می‌گرداند.

برخی درست نقطۀ مقابل هستند؛ یعنی بنائشان برعکس است، یعنی کتاب وجوه و نظائر را اگر ملاحظه کرده باشید، این‌ها بنایشان بر تکثیر است. درست نقطۀ مقابل است؛ به شکلی که گاه حتی افراط می‌کنند و شما سروکار داشتید در یکی از منابعمان که بود، در برخی واژه‌ها خلط بین معنا و مصداق هم می‌شود گفت. یعنی وجوه و نظائر با اینکه می‌خواهد معانی مختلف یک واژه را در کل قرآن به آن اشاره کند، وارد مصداق هم می‌شد؛ یعنی مصداق را به‌عنوان یکی از وجوه و نظائر می‌آورد؛ به‌عنوان‌مثال آن چیزی که در ذهنم هست، واژۀ رسول را یکی از وجوهی که برایش آورده است، پیامبر اکرم (ص) است یا واژۀ کتاب، یکی از وجوهی که برایش آورده است، قرآن هست، انجیل هست، تورات هست؛ اما این‌ها مصداق‌های مفهوم کتاب هستند.

و برخی از این منابع که به واژگان قرآنی پرداختند، بینابین هستند؛ مثل مفردات و مثل قاموس قرآن قرشی و یکی از کتاب‌هایی که ما خیلی از آن استفاده می‌کردیم، نمی‌دانم با آن آشنا هستید یا نه، معجم الفاظ قرآن کریم، مجمع اللغه العربیه مصر. دو جلد هست، نمی‌دانم در کتابخانۀ اینجا وجود دارد یا نه؛ ما از آن خیلی استفاده می‌کردیم. این‌ها اساس کارمان بود و بعد تک تک این لغات را در کل آیات بررسی می‌کردیم. یعنی المعجم المفهرس را از اول تا آخر، دانه به دانه بررسی می‌کردیم؛ حتی چون فرهنگ ما شامل ادات هم می‌شود، اگر یک معجم ادات و ضمائر که چاپ برگی بزرگی هم هست، حتی آن را هم ما دانه به دانه، خیلی مفصل است، بررسی کردیم که معانی مختلف این واژه‌ها و ادات را متناسب با آن بافت آیه که حالا بعداً به آن اشاره می‌کنم، معانی‌اش را در واقع کشف کنیم.

مجری: از آقای دکتر تشکر می‌کنم. من مجدداً عذرخواهی می‌کنم بابت این سروصدایی که در کنار ما هست. البته ما به آن‌ها گفته بودیم. از قبل اعلام کرده بودیم که ما ساعت یک و نیم اینجا برنامه داریم؛ اما ظاهراً امکانش را ندارند. بفرمایید.

ارائه حجت الاسلام حسین زاده

ویژگی‌های تفسیر مجمع البیان

اعوذبالله من الشیطان الرجیم. بسم‌الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب‌العالمین و صل الله علی سیدنا محمد صلی‌الله علی و آله و سلم و لعنه الدائمه الابدیه علی اعدائهم اجمعین، من الآن الی لقاء یوم‌الدین. خب در خدمت دوستان هستیم. آقای دکتر مطالب خیلی خوبی بیان فرمودند و باتوجه‌به اینکه بحث ما دررابطه‌با رویکرد ادبی مجمع‌البیان است، افتخارمان این است که این مؤلف بزرگوار یک‌بار قبض روح شدند، دار دنیا را وداع کردند، در مقدمه مفصل است و نیازی به تکرار این‌ها نیست. از آن طرف، خدا عمر دوباره‌ای را دادند، شاید بعضی‌ها که در همان مقدمۀ کتاب هم اشاره می‌کنند، مفسرین و محشین، می‌گویند شاید این عمر دوبارۀ مرحوم علامه امین الاسلام طبرسی به اعتبار همین نکات علمی و ادبی که در قرآن کریم، ایشان با این رویکرد جدید، چون من نگاه کردم، تقریباً تا زمان علامه طبرسی، هیچ مفسر دیگری با این رویکرد وسیع و عمیق البته، این دو ویژگی خیلی مهم است. همان‌طور که آقای دکتر هم می‌فرمایند، با این رویکرد وسیع و عمیق به واژگان قرآن یک، جملات قرآن، چون واژگان بحث تجریه هست، جملات بحث نحوی است. نقشش است. همۀ این‌ها بماند، من حالا باز برای اینکه عینی بشود، دو سه تا آیه را، البته آقای دکتر ببخشید، چون ماه مبارک رمضان هم نزدیک بود، من همین چند آیه 183 و 184 و 185، حالا فرصت نیست همه را ارائه کنیم؛ ولی این نکاتی که می‌خواهم خدمت شما عرض کنم. حالا خدمتتان عرض می‌کنم. این نکته که ما، بنابراین مشهدی‌ها و خراسانی‌ها، اگر دیگران هم وامدار علامه امین الاسلام طبرسی باشند، ما بیشتر هستیم.

نکتۀ دوم هم من باید در بحث تفسیر مجمع‌البیان یاد کنم از اساتیدی که ما فیض حضور محضر این عزیزان را داشتیم. در همین مدرسۀ نواب، خدا رحمت کند آقا شیخ یعقوب آقای واعظی، ایشان هم امام‌جماعت مدرسۀ نواب بود و جزء آن اساتیدی بود که شاید چندین دوره… آن زمان مرسوم نبود! الان است که یک مقدار بحث تفسیر و نکات ادبی و نکات بلاغی قرآن با این رویکرد‌های جدید، شما دارید می‌بینید. بهتر از همه هم الان به نظر من این آقای آقا سید رضای صفوی هست که نمی‌دانم کتاب‌هایشان را دیدید یا نه، خیلی کتاب‌های متعددی ایشان هم در ترکیب و هم در ارتباط بین آیات و… خیلی زیاد قلم‌زده است و تقریباً قلم خوبی‌ زده است؛ مرحوم آقا شیخ یعقوب واعظی اینجا بود، خدا حفظشان کند، مرحوم آقای جعفری کاشمری بود که مدرسۀ آقای خوئی می‌گفت، مرحوم آقای سعیدی کاشمری، من یادم است چندین دوره از بین همۀ تفاسیر، این‌ها کسانی بودند که ما فیض حضور محضرشان را داشتیم و درک کردیم؛ ولی دیگران هم زیاد.

من خودم مجمع‌البیان خودم را که نگاه می‌کردم، می‌دیدم که یادداشت‌هایی که از این عزیزان در حاشیه‌ها نوشتم، خیلی مطالب و نکات خوبی است.

نمونه‌ای از تفسیر آیات

نگاه کنید، چرا ما می‌گوییم مرحوم امین الاسلام طبرسی این‌قدر دقیق، هم واژگان و هم جملات را کنار هم قرار داده است؟ یکی از آیات، آیۀ 183 سورۀ مبارکۀ بقره هست. اعوذبالله من الشیطان الرجیم »یا ایها الذین آمنوا کتب علیکم الصیام کما کتب علی الذین من قبلکم لعلکم تتقون« اولین واژه‌ای را که ایشان مطرح می‌کنند و خودشان نوشتند و بعد هم به خود متن رجوع کنید این است که نوشتند صیام، همان صوم است.

بررسی واژه صیام

دو تا مصدر است. ایشان هم این دقت را داشته است که بعضی از فعل‌ها دو تا مصدر دارند. چرا؟ به‌خاطر کاربرد زیادشان [است]. یک جا آن مصدر استفاده شده است و یک جا این مصدر، حالا این نکات بلاغی‌اش را ایشان صریح بیان نکرده است؛ اما نگاه کنید در صوم که می‌رسند می‌فرمایند »الصوم فی اللغه« آنجا باید اللغه می‌آمد در امساک، اللغت آن حذف شده است »الصوم فی اللغه الامساک« خود اینکه صوم را که چه ارتباطی با امساک دارد را ایشان آن قدر زیبا مطرح می‌کند که انسان لذت می‌برد. بعدش نمونه می‌آورد. می‌فرماید »و منه یقال للسمع صوم« سمع چیست؟ یعنی سکوت‌کردن. یعنی عرب به سکوت هم عرب می‌گوید این صائم است، به اعتبار اینکه سخن نمی‌گوید. خودش هم می‌گوید »لانه امساک عن الفناء». [3]

واژۀ صیام را در ادامه باز دارد که صیام مثل قیام است و از ریشۀ صوم گرفته شده است. باز به مناسبت، حالا من اضافه می‌کنم؛ عرب می‌گوید هنگامی که اسبش به چرا نمی‌رود و از رفتن به چمن‌زار و خوردن علف، سر بر می‌تابد، می‌گویند صام الفرس. می‌گویند دو تا دلیل دارد: یا به دلیل اینکه زیاد خورده است و میل به چرا ندارد یا نه، او هم همین‌طور که انسان‌ها، ما هم به اعتبار حیوانیتمان [است]، همان‌طوری که او ممکن است احساس مشکلی در وجودش بکند، لذا نمی‌رود. این یک نکته [بود].

یا در ادامه، حالا من این را آنجا نیاوردم، می‌گوید صامت الریح. یک نکته‌ای که در تأیید کلام آقای دکتر هست، ایشان یک واژه را به یک مثال بسنده نمی‌کند. باز می‌گوید این چیزی را که گفتیم، فقط این نیست که در مورد سکوت، عرب می‌گوید صام. نه، باز مجدداً در مورد باد هم همین است. می‌گوید صامت الریح، باد میوزیده است و باد که از وزیدن دست بر دارد، عرب استعمال می‌کند و می‌گوید صامت الریح یا خورشید، خیلی جالب است، صامت الشمس. باور بکنید به ضرث قاطع حتی در خیلی از کتاب‌های لغت هم نمی‌شود پیدا کرد. چه زمانی عرب می‌گوید صامت الشمس؟ وقتی که در حد زوال بیاید. زوال را می‌دانید. آفتاب در هر روزی در ایام چهارفصل سال، در بالاترین نقطۀ خودش قرار بگیرد. حالا این را به نسبت تابش آفتاب، به نسبت خط استوا فرق می‌کند. در کشور‌هایی مثل ما که ساعت آفتابی در وسط مسجد جامع گوهرشاد بود و الان هم هست، در صحن جمهوری هم هست. وقتی است که این آفتاب از سمت شرق که طلوع می‌کند، این سایه در سمت مغرب، فرض کنید این ستون شاخص باشد، سایۀ این شاخص در اول صبح خیلی طولانی است. هر چه آفتاب بالا بیاید، سایۀ این کم می‌شود تا به مینیموم و پایین‌ترین حد خودش می‌رسد. وقتی سایۀ این شاخص به پایین‌ترین حد خودش می‌رسد، عرب آنجا می‌گوید صامت الشمس اذا استوت فی منتصف النهار. می‌گوید وقتی که خورشید در منتصف نهار قرار گرفت؛ یعنی در نصف روز قرار گرفت؛ یعنی همان موقعی که ما از آن به زوال تعبیر می‌کنیم و زوال هم تعبیر می‌کنیم به دلیلی که از آن لحظه به بعد، این سایه کم که نمی‌شود که هیچ، این سایه تا یک مدتی اضافه می‌شود و چون دوباره خورشید از سمت مشرق طلوع کرده است و در وسط آسمان است، دوباره به سمت مغرب می‌رود. هر چه که از سمت نصف النهار زائل شد و به سمت مغرب رفت، دوباره سایه در سمت مخالف یعنی در جانب مشرق نیمۀ ظهر به بعد را شما می‌بینید سایه در کجاست؟ در مغرب. ببخشید که من این‌قدر زیاده‌روی می‌کنم.

بیان تعریف فقهی از صوم

این در اینجا بماند که ایشان می‌فرماید صوم. پس بنابراین برای واژگان عمیق، توضیح‌دادن، مرحوم امین الاسلام طبرسی این مقدار هزینه می‌کند. به این هم اکتفا نمی‌کند. معلوم می‌شود که ایشان در حقیقت ذو علوم و ذوفنون بوده است. شما لمعه را خواندید دیگر. مرحوم شهید اول و شهید ثانی با این همه ید طولایی که در فقه دارند، باز در تعریف صوم مانده‌اند. مرحوم امین الاسلام طبرسی اینجا به درستی صوم را تعریف می‌کند. می‌گوید »و هو فی الشرع امساک عن الاشیاء المخصوصه علی وجه المخصوص ممن هو علی صفات المخصوصه فی زمان مخصوص«[4] ممکن است بگویید که اینکه همه‌اش مخصوص در مخصوص شد! بله دیگر. ویژه یعنی خاص است، شرعا هم همین‌طور است. مرحوم شهید اول که، اگر بگویم یادتان می‌آید، همان اول بند می‌فرمایند »الصوم هو الکف«[5] شهید ثانی باز ایراد می‌گرفت که این کف، هر جور خودداری‌کردن که صوم نیست؛ لذا می‌گفت »و هو الکف نهارا« بعد چندین صفحه هم خود مرحوم شهید ثانی می‌گوید که ما چرا آنجا قید نهارا را اضافه کردیم »عن الاکل و الشرب و الفلان« و بقیه‌اش؛ لذا ببینید مرحوم امین الاسلام طبرسی توجه داشته است. می‌گوید صوم، امساک است؛ ولی امساک از چه؟

 ارتباط‌دادن واژگان

نکتۀ دیگری که از اینجا می‌توانیم برداشت کنیم و به‌دقت مرحوم علامه طبرسی [پی ببریم]، ارتباط‌دادن بین واژگان است. در ادامه اینجا ایشان یک بحث اصولی را مطرح می‌کند. بعد که ایشان به اینجا می‌رسد، می‌فرمایند »فلاسم شرعی«[6] می‌فرمایند این واژۀ صوم یا صیام از جملۀ کلماتی است که حقیقت شرعیه‌اش هم اثبات شده است. همین اختلافی که بین اصولیین که آیا الفاظی مثل صوم، مثل صلات، مثل زکات، مثل حج، حقیقت شرعیا، حقیقت متشرعا یا اینکه استعمال لفظ در این معانی ثانوی مجازی است، ایشان می‌فرماید که شرعی. پس ببینید، معلوم می‌شود که ایشان چه‌قدر مسلط بوده است! ببینید در زمان ما، چنین کتاب‌هایی را به‌دست‌آوردن و نوشتن، سخت است؛ آن هم با لجنه‌ها! همین که آقای دکتر فرمودند، واژگان قرآن کریم را افراد متعددی آمدند و رفتند و آمدند و رفتند و چه‌قدر هم طولانی شد، آقای دکتر بیان نفرمودند؛ ولی طولانی شد. حالا آن زمان نسبت به مرحوم علامه مجلسی که کتابشان، بله، می‌گویند لجنه داشتند، درست است؛ اما علامه امین الاسلام طبرسی را هیچ‌کس نگفته است که لجنه داشتند. می‌گویند همه‌شان مال خودشان است. خودش جمع‌آوری می‌کرده است. لغت را یا مسلط بوده است یا نه.

بعدش در ارتباط با این نکته که می‌رسد، ایشان باز بهره‌برداری علمی می‌کند. آن را هم من اینجا نیاوردم، می‌فرمایند »و فیه معنی اللغه« آقای دکتر بهتر از من می‌توانستند این بحث را توضیح بدهند. همیشه محققین و پژوهشگران، می‌گویند تا جایی که امکان دارد ارتباط بین معنای لغوی و اصطلاحی باید حفظ بشود؛ بلکه اگر بتوانیم صددرصد معنای لغوی را در دل معنای اصطلاحی جای دهیم، کار خوبی کردیم؛ لذا مرحوم علامه طبرسی می‌فرمایند که اینجا واژۀ صیامی که اینجا به کار گرفته شده است، اتفاقاً تمام معنای لغوی را در بر دارد. این نکتۀ اول. اگر وقتم تمام است، اگر هنوز وقت دارم…

بررسی اعراب

من فقط به اعرابش می‌رسم. این آیه تمام بشود که بعد در خدمتتان باشیم. نگاه کنید در بحث اعراب که ایشان در این آیه می‌رسد، یکی از جا‌هایی که تقریباً بحث دارد این است که دلیل رفع صیام چیست. »یا ایها الذین آمنوا کتب علیکم الصیام« آن مشخص است. می‌فرمایند که صیام، مفعول ما لم یسم فاعله بوده است توضیح‌دادن. این‌جور نکات را برای شما که گروه ادبیات هستید، خوب است. مرحوم جلال‌الدین سیوطی هم در کتاب سیوطی همان اول که بحث نائب فاعل می‌رسد، ایشان آنجا اشاره می‌کنند، می‌گویند آیا تعبیر به نائب فاعل خوب است یا تعبیر به مفعول ما لم یسم فاعله؟

جلال‌الدین سیوطی می‌گوید از نظر من تعبیر به نائب فاعل بهتر است. چرا تعبیر به نائب فاعل بهتر است؟ می‌گوید به دلیل اینکه ما وقتی گفتیم مفعول ما لم یسم فاعله، غیر از مفعول که به‌جای فاعل می‌نشیند، ظرف هم به‌جای فاعل می‌نشیند و فاعل می‌شود. جار و مجرور هم در بعضی از موارد می‌نشینند؛ لذا باید شامل آن‌ها هم بشود، با اینکه آن‌ها که همیشه مفعول نیستند. اشکال مهم‌ترش این اشکال است، می‌گوید در مواردی که فعل، دومفعولی است، مثلاً من می‌گویم اعطیت زیدا درهما، این فعل دومفعولی است. به‌اتفاق مفعول به اول، فاعل می‌شود. مفعول به اول که نائب فاعل شد، مفعول به دوم منصوب است. آن منصوب را به آن مفعول ما لم یسم فاعله گفته می‌شود؛ چون فاعل در کلام وجود ندارد؛ ولی به او اطلاق نائب فاعل نمی‌شود. حالا این نکته را گفتم برای اینکه مرحوم علامه طبرسی در اینجا تعبیر می‌کنند به مفعول ما یسم فاعله. تا آن زمان هنوز بحث نائب فاعل مطرح نبوده است. این اختلاف در ادبیات هست که آیا ما درست از نظر ادبی را در کلماتمان مطرح کنیم یا آنکه همان غلط رایج را [مطرح کنیم؟ ]. ظاهراً ایشان همان غلط رایج را می‌گویند بوده است یا اینکه نه، آن زمان اصلاً جزو مفعول ما لم یسم فاعله چیز دیگری به‌عنوان نائب فاعل استفاده نمی‌کردند؛ لذا می‌فرمایند کتب علیکم الصیام، این کتب فعل مجهول است و الصیام، نائب فاعلش می‌شود.

بررسی جایگاه حروف

اما نکتۀ بعدی در رابطۀ با این است، »کتب علیکم الصیام کما کتب علی الذین من قبلکم« به نظر من رفقایی که مغنی را خواندید، اگر واقعاً بعضی وقت‌ها جایگاه حروف، تازه آقای دکتر فرمودند واژگان، من می‌گویم حتی اگر بخواهیم جایگاه حروف را در قرآن کریم پیدا کنیم، یکی‌اش همین آیه نه، شبیه این آیه زیاد است که مرحوم علامه طبرسی بیان فرمودند.

بررسی لفظ «ما»

در کما کتب می‌فرمایند که ما، مای مصدریه است. من باز یادسپاری از مباحث ادبیات بکنم. یکی از مباحث خیلی مفصل بود. در ما این اختلاف بود که آیا ما، حرف است یا اسم است؟ عده‌ای گفتند که ما هم می‌تواند حرفیه باشد و هم می‌تواند اسمیه باشد. اگر اسم بود، به منزلۀ اسم نکره است و به معنای شیء باشد یا به منزلۀ اسم معرفه باشد، به معنای الشیء باشد. این نکاتی بود که ما در مغنی می‌گفتیم. اینجا مرحوم علامه طبرسی می‌فرمایند که ما، مصدریه است. اگر ما، مصدریه بود، ما بعدش را مثل ان مصدریه، چون ما به این‌ها موصولات حرفی می‌گفتیم: ان و لو و ما و ان که این‌ها جزو موصولات حرفی بودند. این‌ها حروف مصدری هستند و مابعدشان را به تأویل مصدر می‌برند. ایشان هم می‌فرمایند که کما کتب، ما مصدریه است و این‌طور می‌شود. کتب علیکم الصیام، کتابه، می‌خواهد بگوید در اینجا خداوند تبارک‌وتعالی می‌خواهد بگوید، ما بر شما روزه را واجب کردیم. صیام و امساک را واجب کردیم؛ اما تأکید بر خود صوم است؛ اما می‌خواهد بگوید فکر نکنید که این صیام، بر امم قبل از شما واجب نبوده است و فقط یک تکلیف سنگینی است که ما بر امت پیامبر گذاشتیم. می‌گوید نه.

بررسی لفظ «کاف»

لذا می‌فرماید، نسبت به کاف را در اینجا صحبت نکردند و در جای دیگر می‌گوید. می‌گوید کاف در اینجا به معنای مثل است؛ اصلاً حرف نیست. مثل کتابته علی الذین من قبلکم. لذا ما گفتیم ما در حقیقت مصدریه است و اگر مصدریه بود، ما بعد خودش را به تأویل مصدر می‌برد. لذا ایشان می‌فرماید مصدر به‌وسیلۀ این ما حذف می‌شود. این‌ها همه‌اش نکات بلاغی است! یعنی ما می‌خواهیم چه‌کار کنیم؟ جملۀ طولانی خودمان را دلیل بر اختصار داشته باشیم. الان بین ادبیات عرب با ادبیات فارسی و انگلیسی و سایر ادبیات فرق است و فرقش این است که در ادبیات عرب، شما از این کار‌ها می‌توانید بسیار انجام بدهید. یک حرف یا یک مای مصدریه را می‌آورید و می‌گویید این مای مصدریه، خاصیتش همین است. خاصیتش چیست؟ می‌گوید ما بعدش را به تأویل مصدر می‌برد. مصدر را حذف می‌کند و صفتش را به‌جای او بیان می‌کنید. لذا می‌گویید که‌ای کسانی که اهل ایمان هستید، روزه بر شما نوشته شده است؛ به‌مانند نوشتن این روزه بر امت‌های قبل از شما. این هم نکتۀ بعدی [است].

در مورد کاف هم می‌فرمایند احتمال دارد که موضع کاف بنابر حالیت منصوب باشد. ببینید این ارتباطات تنگاتنگ و [حاکی] دقت مرحوم علامه طبرسی است. می‌فرمایند بله، چرا؟ چون گفتیم که ما، مابعدش را تأویل به مصدر می‌برد. کما کتب، فعل را بر می‌داریم و به جایش کتابت می‌گذاریم. کتابت را هم که برداشتیم، به جایش صفت را جانشین آن کردیم. در حالت دوم که می‌گوید ممکن است کاف، محلا منصوب باشد، می‌گویند بنا بر حالیت [است]. در حقیقت ابن مالک می‌گفت که »الحال وصف عزله منتصب« پس حال هم وصف است، همان وصف است؛ منتها با چه تفاوت؟ در مورد وصف، نیاز به موصوف ماقبلش دارد؛ اما در مورد حال می‌گفتید که شما حال می‌آورید و یا هیئت فاعل را بیان می‌کنید یا حال هیئت مفعول به را بیان می‌کنید. ایشان می‌فرماید در اینجا این کاف در محل حال است؛ بنابراین مفروضاً می‌شود؛ چون شما از کتب، فرض را استفاده می‌کنید؛ در این حالی که بر شما فرض شده است، طبیعتاً ما گفتیم مفعول به، به‌جای فاعل نشسته است، حال هم می‌تواند همان‌طور که از فاعل بیاید، می‌تواند از نائب فاعل هم بیاید. خیلی شرمنده شدم که شاید تندتند صحبت کردم یا نتوانستم القاء کنم. آقای دکتر شرمنده که وقت شما را بیشتر گرفتم.

طلبه: بعضی وقت‌ها پیش می‌آید ما می‌خواهیم آیه را تفسیر کنیم، منتها طبق مبانی ادبیاتی خودمان. نمی‌دانیم تفسیر را بگوییم، یا یک روایتی داریم، تفسیر هم چیزی گفته است یا نه؛ بر طبق همان قواعد صرف و نحو از دل همین آیاتی که هست، یک مطلبی را بیرون می‌خواهیم بکشیم، آیا این تفسیر به رأی محسوب می‌شود یا نه؟ طبق مبانی صرف و نحو.

استاد: وقتی تفسیر درست است که با ضوابطش انجام بشود، یعنی اگر ضوابط و قواعد تفسیر رعایت نشود، تفسیر به رأی را دو جور معنا کردند: یکی اینکه شما یک نظری داری و می‌خواهی نظرت را به قرآن تحمیل کنی و از قرآن برای اثبات نظر خودت سوءاستفاده کنی. این یک معنا از تفسیر به رأی است که در این معنا، شما می‌خواهی قرآن را تحریف کنی؛ اما در دومی ممکن است قرآن را تحریف نکنی؛ اما باز هم تفسیر به رأی محسوب می‌شود؛ چون ضوابط را رعایت نکردی. من عرض کردم که تمام قرآن را باید یکپارچه در نظر بگیری.

طلبه: تفسیر مجمع‌البیان مگر طبق مبانی نیست؟

استاد: من عرض می‌کنم که یک بخشش این است.

طلبه: پس همان مقدارش، تحلیل شده است.

استاد: عرض می‌کنم دیگر، مجمع‌البیان همه را با هم می‌بیند، یعنی تمام ضوابط را رد می‌کند و آخرش شروع می‌کند به المعنی. المعنا تفسیر است دیگر. عرض شود چون فرمودید که رشتۀ تخصصی دوستان، ترجمه هست، اهمیت این مطالب بیشتر می‌شود. عرض کردم خدمتتان که چون در فهم معنا یک بحث است، بخواهی شما این معنا را به یک‌زبان دیگر برگردانی، باز کار دومی است که چه‌بسا حتی نسبت به اولی سخت‌تر باشد. حالا من فقط اشاره کنم که این مطالبی که عرض می‌کنم، تقریباً از مجمع‌البیان گرفته شده؛ چون یکی از منابع اصلی ما در همان کار، مجمع‌البیان بود. ما اگر تفسیر را به انواع مختلفی تقسیم کنیم، مجمع‌البیان از لحاظ نظم، بی‌همتاست. امتیازات دیگری دارد که حتی مفسران و ارشد علمای اهل‌سنت از آن تعریف کردند؛ اما نظمش را به این شکل نداریم، همین‌الان با اینکه تفاسیر مختلفی را دیدم و انواع مختلف تفسیر که جدیدترینش تفسیر راهنما و نور هست که مطالب را این‌طور شماره‌گذاری می‌کند و به ترتیب می‌گوید، من شاید با این مرحله‌بندی، مجمع‌البیان از همان اول، مکی و مدنی را می‌گوید. خود مکی و مدنی بودن در فهم معنا و واژه مهم است.

جایگاه اختلاف قرائت و شأن نزول در تفسیر

من الان آدرس آیه خاطرم نیست که »قل لا اسئلکم علیه اجرا الا الموده فی القربی«[7] در القربی، این است که مقصود چیست؟ اگر شما مکی بگیرید یک معنا می‌شود که اهل‌سنت، مکی گرفتند. چرا؟ چون خود سوره، مکی است. فکر کنم سورۀ شوری باشد و اگر مدنی بگیری، قربی اهل‌بیت می‌شوند و کلاً معنا عوض می‌شود. مکی و مدنی بودن، این‌قدر مؤثر است. عرض می‌کردم که این چیز‌هایی که مجمع آورده است، همه حساب شده است؛ حتی مثلاً فرض کنید ارتباط این سوره با سورۀ قبل که تحت عنوان نظم از آن یاد می‌کند، حتی آشنایی با نام سوره در فهم کلیت قرآن، بی‌تأثیر نیست. چون نام‌های سوره باز فلسفه‌ها و حکمت‌های زیادی پشتش هست؛ اما بی‌تأثیر نیست.

بعد از القراءه شروع می‌کند. در القراءه فکر می‌کنم می‌خواهد همین‌طور طردا للباب قرائت‌های مختلف را در این آیه بگوید، این‌طور نیست؛ چون همه‌اش می‌خواهد به المعنا برگردد. به‌عنوان‌مثال، فرض کنید در سورۀ نجم، آیه 11 »ما کذب الفؤاد ما رأی« می‌گوید اینجا دو تا قرائت هست »کذب و کذّب« و معنایش کلاً متفاوت می‌شود. اگر کذب بگوییم، یعنی آنچه را که پیامبر دید، آنچه که قلب پیامبر آن را دید، دروغ نبود. اما اگر کذّب بگوییم، یعنی قلبشان آن را تکذیب نکرد.

یا آیۀ معروف در رابطۀ با بعد عادت خانم‌ها که »و لا تقربوهن حتی یطهرن« یا یطّهرن دو تا قرائت است. اصلاً حکم فقهی‌اش هم فرق می‌کند. آیه 222 سورۀ بقره که و لاتقربواهن حتی یطهرن یا یطّهرن که دو تا حکم فقهی می‌شود. معنا خیلی عوض می‌شود. دقت کردید؟

یک مورد دیگر هم استاد راجع به ادات فرمودند، من عرض کردم که ما ادات را کامل در آنجا کار کردیم، حتی خود ادات و حرف معنایش… می‌دانید مغنی باب اول، معانی مختلف را آورده است. فرق می‌کند. یکی از اختلافات ما با اهل‌سنت، در وضو است و در وضو در آیۀ مربوط به وضو که می‌فرماید هرگاه خواستید نماز بخوانید، به وضوگرفتن شروع کنید، صورت‌هایتان را بشویید و »فاغسلوا وجوهکم و ایدیکم الی المرافق«[8] الی را اهل‌سنت به معنای جهت می‌گیرند. یعنی به‌سوی؛ ولی افراد یک معنای دیگر که خود مغنی هم آورده است و ما آن را در فقهمان قبول داریم، معنای غایت است. کل معنا عوض می‌شود.

مثلاً در »اتموا الصیام الی اللیل«[9] دیگر شما نمی‌توانید اینجا معنای به‌سوی بکنید. به‌سوی شب تمام بکنید. یعنی آخرش شب است. حتی خود حرف، تابع غایتی است که می‌گوییم. یعنی حتی از حضرت پرسیدند که چرا بخشی از سرمان را مسح بکنیم؟ می‌فرمایند لمکان الباء. باء چه‌قدر می‌تواند در معنای آیه و حکم فقهی می‌تواند تأثیرگذار باشد!

بعد حجت می‌آورد برای قرائت بهتر و آنکه آن‌ها بر چه اساس چیز کردند… مطلب بعدش، حجت و لغت است. من تکیه‌ام بیشتر روی لغت است؛ چون می‌گویند اساس جامعه، خانواده است و در خانواده هم اساس خانواده، زن و شوهر است. بعد که ریز بشوید، اساس قرآن، شما از سوره در آیات بیایید و در جمله بیایید به واژگان و کلمات می‌رسید. این لغت‌شناسی خیلی مهم است. اِعراب [را] هم حضرت استاد فرمودند و این‌ها خیلی در اینکه ما چطور اعراب آیه را در نظر بگیریم، معنایش عوض می‌شود.

همین آیۀ وضو که خدمتتان عرض کردم، دارد که »وامسحوا برئوسکم و ارجلَکم«[10] اصلاً به‌خاطر همین، اهل‌سنت روی این تکیه می‌کنند که اگر مسح پا هم بود، می‌گفت برئوسکم و ارجلِکم. این‌قدر این‌ها در فهم معنا مؤثر است.

و بعد که خود نزول که سبب نزول، شأن نزول، بعد ما دایره‌اش را وسیع‌تر کنیم، خود دانستن تاریخ اهل اسلام چه‌قدر در فهم آیات مؤثر است، این خودش خیلی مؤثر است. گاهی اوقات شما اگر سبب نزول و شأن نزول تاریخ را ندانید، فهم آیه‌تان اصلاً اشتباه می‌شود. مثل آن آیه شریفۀ که هر وقت خواستید »فمن حج البیت او اعتمر فلا جناح علیه ان یسوف بهما«[11] فلا جناح، یعنی اشکال ندارد. این را اگر توجه به سبب نزول و شأن نزول نداشته باشیم و تاریخ صدر اسلام را ندانیم، اصلاً معنا عوض خواهد شد.

این‌ها همه را به‌عنوان مقدمات فهم، به ترتیب مرحوم طبرسی می‌آورد و بعد به تفسیر از معنا می‌پردازد. من چگونگی کشف معنا را چون خیلی فرصتم کم است، خیلی تیتروار عرض می‌کنم. چون گرایش شما ترجمه هست، انگیزه‌ام بیشتر شد که روی این حرف‌ها تأکید بیشتری داشته باشم.

مصادیقی از ترجمه‌های نادرست آیات

شما می‌دانید قرآن ترجمه‌های مختلفی شده است و ما ترجمۀ خیلی زیادی می‌دیدیم. ترجمه‌ها و تفاسیر زیادی را با استفاده از نرم‌افزار جامع التفاسیر می‌دیدیم. حالا بعضی از ترجمه‌ها که خیلی دم دستمان بود. یک بخش کار به ترکیبات در آن مثل‌ها و اصطلاحات قرآنی برمی‌گردد که در ترجمه‌ها اینجا خیلی بد فهمیدند و بد ترجمه کردند. به‌عنوان‌مثال من خدمتتان عرض کنم، سورۀ نساء، آیه 47 اصحاب السبت را شاید تعجب کنید که بعضی‌ها به یاران شنبه ترجمه کردند. انگار که شنبه، یک کسی است، مثل یاران پیامبر. داریم در افغانستان که در جمعه اسم شخص باشد یا شهر دوشنبه داریم، اما مثلاً اینجا به یاران شنبه ترجمه کردند؛ درحالی‌که باید بگوییم حرمت‌شکنان روز شنبه که اشاره دارد به قوم بنی‌اسرائیل که چقدر شما درست ترجمه نکنی و قبلش فهم درستی نداشته باشی یا مثلاً فرض کنید »تأتی حیتانهم یوم سبت شرعا و یوم لا یسبتون لا تأتیهم«[12] و روزی که شنبه نمی‌کردند. روزی که شنبه نمی‌کردند؟ یوم لا یسبتون. شنبه نمی‌کردند، پس چه‌کار می‌کردند؟ شما این را تکی بگیری. یوم لا یسبتون را روز غیر شنبه بگیرید؛ یعنی روز شنبه ماهی‌ها می‌آمدند، روز غیرشنبه لاتأتیهم. برای امتحان بود. روز شنبه ماهی‌ها می‌آمدند؛ حال اینکه ماهیگیری ممنوع بود.

یا مثلاً فرض کنید »ذلکم قولکم بافواهکم« [13] این را اگر شما بخواهید ترجمۀ تحت اللفظی هم بکنی، اگر بخواهی بگویی یک چیزی هست که از دهان شما خارج می‌شود، این هم مقصود را نمی‌رساند؛ حال اینکه دقیق ترش این است که بگوییم این، سخنی است که شما به زبان می‌گویید؛ یعنی اصلاً هیچ حقیقت و هیچ واقعیتی پشتش نیست. لا رطب و لا یابس الا فی کتاب مبین. این را باید در فارسی معادل‌سازی کنید. ‌تر و خشک یعنی چه؟ مگر اینکه بگویید مقصود نهایی‌اش این است که هیچ نکته‌ای نیست، هیچ موضوعی نیست؛ مگر اینکه در قرآن، یا در قرآن یا لوح محفوظ. کتاب را بعضی‌ها می‌گویند لوح محفوظ و بعضی قرآن می‌گویند.

مجری: استاد اگر می‌شود جمع‌بندی کنید.

استاد: پس من تیتروار اشاره می‌کنم. مبادی را که باید رعایت کنیم، غیر از این ترکیبات، خود اجزای معنایی، ما یک معنای لغوی داریم و آن معنای لغوی، آحاد معنایی دارد و این آحاد معنایی گاهی اوقات ممکن است در قرآن کم بشود؛ یعنی یک آیه تمام آن مؤلفه‌ها را نخواهد. مثلاً رجل، یک جا به‌عنوان جمع مذکر به کار می‌رود و یک جا به‌عنوان پسر به کار می‌رود و یک جا به‌عنوان شوهر به کار می‌رود، رجال قوامون، یک جا به‌عنوان برده به کار می‌رود، یک جا برای مولا به کار می‌رود. اینکه باید بعد از معنا توجه به مقصود داشته باشیم؛ اینکه قال من انبئک، قال را خیلی از ترجمه‌ها گفتند، گفتن؛ اما بهتر است که شما بگویید پرسید. مقصود از قال در اینجا پرسید، است. پرسید »من عندک قال نبئنی« پاسخ داد که…

یا فرض کنید سبک‌های معنایی مثل همین قال را که خدمتتان بگویم، »و ان تصبهم سیئه یقول هذا من عندک« یعنی یک‌بار عاطفی در آن هست؛ یعنی از سر کینه و دشمنی این حرف را گفتند یا از سر غرور و خودپسندی گفتن، و »قالوا من اشد منا قوه« یعنی این حس در این گفتنشان هست یا از سر حسادت گفتن، »قالوا لیوسف اخو احد». ما بحث معنایی داریم، ترفیع و تنزل معنایی داریم که معنا مثبت می‌شود یا معنا منفی می‌شود و بار معنایی منفی پیدا می‌کند؛ مثلاً فرض کن نزل به معنای وسیلۀ پذیرایی است که برای جهنمی‌ها هم به کار می‌رود که وسیلۀ کیفر محسوب می‌شود. این‌ها را خیلی تیتر‌وار عرض کنم و برای هر کدامش هم آیاتی برای توضیح بیشتر آوردند.

سؤالات

جایگاه فعل معلوم و مجهول در مجمع البیان

طلبه: تشکر می‌کنم از جناب حجت‌الاسلام حسین‌زاده و همچنین دکتر نمازی زادگان. این سؤالات محل ابتلای خودم هست؛ چون حضرات به تفسیر مجمع‌البیان اشراف دارند. یک اینکه آیا علامه اشاره‌ای به معلوم و مجهول بودن فعل‌ها کردند؟ مثلاً خلقنا با خلق که کجا‌ها خلقنا استفاده می‌شود و کجا‌ها خلق؛ چون هم خلق الانسان ضعیفا و هم خلقنا الانسان فی احسن تقویم هست و در همین آیۀ شریفه است که فرمود کتب علیکم الصیام، چرا نفرمود کتبنا؟

یکی دیگر هم اینکه رسیدیم به اینکه نظر علامه نسبت به جانشینی حروف جر چیست؟ آیا قائل هستند به اینکه در معنای یکدیگر به کار ‌می‌روند یا نه؟

استاد: سلام‌علیکم و رحمه الله مجدد. بله. عرض به خدمت با سعادت شما که آیات زیاد است. مرحوم علامه طبرسی، اولا اینکه می‌دانید که قرائت‌ها، تابع قرائات است، قرائاتی که از قدیم بوده است و الان هم هست. اتفاقاً یکی از نکاتی که مرحوم علامه طبرسی به آن قوی پرداخته است، بحث اختلاف قرائات است. این یک نکته [است]. دیگران هم در تفاسیر خودشان، اختلاف قرائات را آوردند. فرق مرحوم علامه طبرسی با بقیه فقط این است که ایشان دلیل این اختلاف قرائت را هم اتفاقاً بیان کردند. یک نمونه برای اینکه کامل بحث ایشان مناسبت با آیۀ دوم، 184 دارد. ببینید اعوذبالله من الشیطان الرجیم »ایاما معدوده فمن کان منکم مریضا او علی سفر فعده من ایام اخر و علی الذین یطیقونه« این جمله، »فدیه طعام مسکین« یا مساکین حتی خواندند که آنجا گفتیم. فمن تطّوء بخوانیم یا فمن یطّوء. اتفاقاً در همین آیه، دو سه تا اختلاف قرائت هم بود که من دو موردش را در اینجا که یک موردش را آوردم و مورد دوم را اینجا یادداشت کردم. سه مورد دارد که در کلمۀ تطوء بخوانیم یا یطوء بخوانیم یا حتی مجهول بخوانیم که مرحوم علامه طبرسی این‌ها را اشاره کرده است.

جانشینی حروف جر

این یک نکته که در حقیقت جواب آن سؤال اول شما باشد، سؤال دوم راجع به چه بود؟

طلبه: جانشینی حروف جر.

استاد: ببینید جانشینی حروف جر، مبنای نحویین است. این بحث شما اطلاع دارید که ما دو تا مبنای ادبی، یعنی نحوی عربی بیشتر نداریم؛ یا می‌آییم حرف جر را به معنای حرف دیگری استعمال می‌کنیم که این را یک عده‌ای می‌گویند، یک عدۀ دیگر می‌گویند نخیر، آن فعلی که به این متعدی می‌شود، آن فعل را به تأویل ببریم و تضمین بکنیم. آن فعل اولی متعدی است، یعنی آن فعل، با آن لفظ، متعدی به این حرف جر نمی‌شود. فعل را تضمین بکنید به یک فعلی که… مرحوم علامه طبرسی در بعضی جا‌ها قائل شدند، آن هم می‌گویند چرا؟ می‌گوید به اعتبار همین اختلاف قرائات است. می‌گوید چون آن جور قرائت وارد نشده است؛ لذا در بعضی از جا‌ها ایشان می‌فرمایند که حرف جر به معنای حرف جر دیگر است، در بعضی جا‌ها می‌گویند که فعلی متضمن فعل دیگر است. ظاهراً هر دو نظر را به جرئت نتوانستند یکی را رد بکنند و بگویند ما آن را در حقیقت نپذیریم و مورد بعدی‌اش… این همان اختلاف اساسی است که تقریباً به یک معنا همۀ نحویین نتوانستند، چه آن‌هایی که حرف جر… در خیلی جا‌ها دچار مشکلاتی می‌شوند و به عکسش هم همین‌طور است؛ لذا می‌گوید در بعضی جا‌ها ممکن است مجبور باشیم آن کار را انجام بدهیم و بعضی جا‌ها مجبور به این کار بشویم.

طلبه: ذیل همین سؤالی که کردند، مبانی ادبی‌شان جمع‌آوری شده است؟

استاد: بله. مبانی ادبی مرحوم علامه طبرسی، یعنی کتاب مستقلی باشد؟

طلبه: بله.

استاد: نه متأسفانه. من که تا الان ندیدم.

طلبه: جای کار دارد که انجام بشود؟

استاد: خیلی زیاد است. من اتفاقاً در آخر می‌خواستم یکی از نتیجه‌گیری‌هایی که بکنم، همین بحث است. واقعاً این کار یک نفر و دو نفر نمی‌تواند باشد. یعنی یک لجنه‌ای با یک امکانات بسیار خوبی از ابتدا، اصلاً شما اگر فقط دلیل، حتی همین موردش را، همین مورد اختلاف قرائاتی که با دلیل…

بررسی مناسبتی یک آیه

چون ببینید در همین آیه‌ای که مد نظرتان است، دو تا قرائت است.

اختلاف قرائت

 ببینید »قرأ ابوجعفر و نافع و ابن عامر فدیه طعام مساکین علی اضافه فعل الی ترا و جمع مساکین« این یک قرائت است »قرأ الباقون فدیه منونه طعام مرفوع رب مسکین موحد مجرورا«[14] یعنی مفرد است، مجرور باشد، می‌شود فدیه طعام مسکین که به‌عنوان مضاف الیه می‌شود. باز در دلیل، الحجه می‌گوید. خیلی جالب است! هیچ تفسیر دیگری این را ندارد. مرحوم علامه طبرسی می‌آید در حقیقت دلیل این اختلاف قرائات را برای ما بیان می‌کند که این اختلاف قرائات از کجا آمده است؟ در بحث دلیل، در حقیقت هر دو را می‌گوید. می‌گوید اگر گفتید فدیه طعام، مرفوع خواندید و بعد مسکین را مفرد خواندید و مجرور، در اینجا فدیه که مرفوع است، طعام مسکین عطف بیان می‌شود. عطف بیان چه بود؟ یادتان است چه می‌گفتید؟ »عطف بیان تابع شبه الصفه، حقیقه القصد به منکشفه« یعنی شما با زمانی که عطف بیان… می‌گویند شبه صفت است، لذا وقتی می‌گویی شبه صفت است، پس شامل خود صفت دیگر نمی‌شود و خود صفت را دارد خارج می‌کند. همان‌طوری که موصوف با آمدن صفتش در حقیقت معنایش روشن می‌شود و مقصودش این است که کدام زید آمد، زید عالم آمد، زید جاهل آمد یا چه کسی آمد، به‌وسیلۀ عطف بیان هم روشن می‌شود.

بعد هم ایشان می‌گوید که بنابراین، عطف بیان می‌شود؛ اما اگر فدیه را به طعام اضافه کردید، می‌گوید اگر اینکه شما در ترجمه‌ها می‌گویید، ایشان چند مرحله را می‌گذارند تا به معنا و ترجمه می‌رسد: 1. خود اختلاف قرائات؛ 2. دلیل اختلاف قرائات را ایشان مفصل و کامل بحث می‌کند. اینکه تمام می‌شود، تازه سراغ لغتش می‌رود. آیۀ قبلی ما این دو مرحله را نداشتیم؛ لذا به آن اشاره نکردیم؛ چون ابتدا از اینجا شروع می‌شد، ما خدمتتان ارائه کردیم، بعد از اینکه لغت تمام می‌شود، ایشان سراغ اعراب می‌رود، می‌گوید اعرابش چطور است.

بررسی اعراب

در اعراب، مثلاً از باب نمونه، آیه‌ای که الان خدمتتان عرض کردم، در ایاما که اصلاً چرا ایاما منصوب است؟ برای ایاما ایشان به نظر من اینجا نزدیک به شش وجه بیان می‌کند. یک نظر، نظر جناب زجاج است. می‌گوید جناب زجاج گفته است که دلیل نصب ایاما دو وجه است، دو قول است؛ هیچ قولی را بر دیگری ترجیح نمی‌دهد. این دیدگاه جناب زجاج. باز می‌گوید ابوعلی فارسی گفته است که در انتصابش دو وجه جایز است؛ باز دو وجهش را کاملا بیان می‌کند. بعدش سراغ ابواسحاق می‌آید. ابواسحاق یکی از نحویینی بوده است که خیلی منتقد بوده است، یعنی حالت ادبیات، حالت نقدی است. یعنی نقد می‌کرده است؛ حتی مثل سیبویه. ایشان هم از باب این کار می‌آمده است و بعدش مرحوم علامه طبرسی دو وجه، آن هم دو وجه، چهار وجه، دیدگاه ابواسحاق را هم بیان می‌کند و بعد از همۀ این‌ها می‌گوید به نظر من دلیل نصب ایاما این است که اشکالاتی که ابوعلی آمده بود بر چه کسی وارد کرده بود؟ یکی بر ابواسحاق و ابوعلی فارسی نقل کرده بود و بر جناب زجاج، آن اشکالات هم طبیعتاً در حقیقت جواب می‌دهد. لذا مجموعش در حقیقت می‌شود چهار و این هم پنج و با نظر خودشان شش وجه می‌شود؛ یعنی برای یک کلمۀ ایاما [شش وجه گفتند]. این‌ها کجا ارتباط پیدا می‌کند؟ گاهی در معنا می‌رسد. در معنا هم که می‌رسد، می‌گوید اگر ما نظر ابو زجاج را گفتیم ایاما منصوب است، این دلیلش است و ترجمه این‌طور می‌شود. نظر ابواسحاق را گفتیم، این‌طور می‌شود؛ نظر ابوعلی را گفتیم این‌طور می‌شود و این هم نظر خود ماست.

بعد هم خود فعده را اینجا می‌رسد و این دو قرائت که دلیلش را هم خدمتتان عرض کردیم و بعد هم در این آیه به‌خاطر اینکه ابتر نماند، فعده را ذکر می‌کند. می‌گوید این عده، البته اول واژگانش چیست؟ می‌گوید عده قبلا داشتیم که در واژگان که ایشان توضیح داده بود، فرمودند که عده همان فعل است، مصدر است. مصدر دلالت بر نوع بکند یا مصدر دلالت بر عدد که اگر دلالت بر نوع کرد، می‌گفتیم فِعله، جلسه الامیر. بعد از اینکه این را ذکر می‌کند، می‌گوید این عده هم رفع است و دلیل بر رفعش هم باز دیدگاه سیبویه فرق می‌کند، دیدگاه اخفش فرق می‌کند، نظر خودش هم فرق می‌کند و آخرین کلمه هم اُخر هست که ذیل منصرف است.

نکات ادبی منحصربه فرد مجمع البیان

یک نکته‌ای را فکر کنم رفقا در ادبیاتی که خواندیم، کم شنیده باشیم که این است که بعضی از نکات ادبی است که به نظر من جز در کتاب مجمع‌البیان، شما حتی در کتاب‌های ادبی هم پیدا نمی‌کنید و آن این است. نگاه کنید، این قشنگ است، شنیدنش هم می‌ارزد در این دو دقیقه جمع‌بندی‌ام بشود. ایشان می‌گوید »و اُخر لا ینصرف«[15] دلیل برای منع صرفش چیست؟ می‌گوید »لانه وصف« وصفیت است، دوم چیست؟ می‌گوید »معدول« به نظر شما، معدول از چه شده است؟ تا حالا شنیدید؟ اگر کسی گفت، یک جایزۀ خوب می‌شود داد.

طلبه: همان که می‌گوید عمرو…

استاد: باریکلا. همین را که می‌گویم هیچ جا نشنیدید و شنیدنش می‌ارزد، می‌گویم که وقت تمام است و سید هم ما را ببخشند. ببینید این خیلی برای من قشنگ بود. می‌گوید »لانه وصف معدول عن الالف و اللام« چرا معدول از الف و لام شده است؟ »لان نظائر‌ها من الصور« چون صور هم همین است، اخر هم همین است. وزن فُعل را گفتیم که جمع صغری است، کُبَر جمع کبرا است. در قرآن کریم هم داریم که »ان‌ها لایزن کبر« این جمع کبراست. اولی، اُوَل می‌شود. اول که خیلی داریم. اول، جمع اولی است. برخی رفقای طلبه اشتباه می‌کنند و می‌گویند اول، جمع اول است. می‌گوید نه، اول، اوائل است. جمع مذکر سالم هم اول دارد. این نکته‌اش همین است که در اینجا می‌خواهد بگوید اُخر، وصفیت دارد و حتی من این نکته را در کتاب‌های بعضی از بزرگان ادبیات نگاه کردم که گفتند در اینجا یک وجه کفایت می‌کند. ایشان تصریح می‌کند که چرا یک وصف کفایت کند؟ با یک سبب که منع صرف نمی‌شود؛ چون اسم باید به فعل شباهت برساند، دو تا فقط سبب داریم که یک سبب، قائم‌مقام دو سبب است. وصفیت به‌تنهایی قائم‌مقام دو سبب نیست. ایشان این مشکل را اینجا حل کرده است. می‌گوید نخیر، این اخر جزء الفاظ و کلماتی است که با ال [بیاید]؛ یعنی باید الاخر می‌گفتند. اینجا عدول کرده است و الف و لامش حذف شده است؛ لذا نگاه کنید. در انتها می‌گوید »لا یجوز نسوه صغر«[16] باید چه می‌گفتیم؟ نسوه الصغر. پس اینکه اینجا بدون الف و لام استعمال شده است، این دلیل بر این است که این اسم، عدول پیدا کرده است. آقا شرمنده، من در خدمتتان هستم.

کتاب جوامع الجامع

طلبه: رابطۀ بین مجمع‌البیان و جوامع الجامع باتوجه‌به اینکه این کتاب را ایشان دیده است…

استاد: بله. جوامع الجامع را چون ایشان مجمع‌البیان را نوشتند، آقای دکتر اگر شما توضیح بدهید، من جسارت است که محضر شما… مجمع‌البیان خیلی طولانی و مفصل شد، بعد از اینکه ایشان مجمع‌البیان را نوشتند، عده‌ای از طلبه‌ها و غیرطلبه، فرمودند این کتاب شما را ما باید مثلاً 5 سال طول می‌کشد که همۀ این‌ها را بخوانیم. گفتند اشکال ندارد. من با همان کیفیات می‌آیم آن را تلخیص می‌کنم و به یک معنا، جوامع الجامع تلخیص مجمع البیانی است که در اختیار همگان باشد و مختصر [است]. البته خیلی از چیز‌ها را هم ندارد و بعضی از چیز‌ها را هم آنجا دارد که باز خیلی کم است. نکاتی را هم در جوامع الجامع آورده است که در مجمع‌البیان نیاورده است. خیلی اندک است و زیاد نیست.

طلبه: در مواردی نظر ایشان عوض شده است.

استاد: گفتم اصلاحاتی شده است.

طلبه: به اعتبار مجمع خدشه وارد نمی‌شود؟

استاد: نه مشکلی ندارد. آن قدر زیاد نیست که بخواهد از نظر ادبی… بله شاید بعضی جا‌ها از نظر معنایی… ضمن اینکه نکتۀ دیگری که من نگفتم، مجمع‌البیان به‌شدت هر چه تمام، مسلط بر مذاهب اربعۀ فقهی بودند. من ذیل همین دو سه تا آیه، حالا وقت نشد بیاورم، ایشان به مناسبت بحث صوم که وارد بحث فقهی می‌شود، می‌گوید نظر شافعی در اینجا این است، نظر مالکیت این است، نظر حنفیه این است، نظر حنبلی‌ها این است و ما هم این‌طوری نظر خودمان را بگوییم. چرا؟ بعدش خودش می‌گوید که نظر ما متوقف بر این مقدمات تفصیلی است. ما چیزی از خودمان نیاوردیم؛ لذا اینی که دوستان گفتند این تفسیر به رأی می‌شود یا نه، ما اصلاً تفسیر به رأی را قبول نمی‌کنیم. از اینکه تصدیع شد، خیلی شرمنده و عذرخواه هستم. اینکه ما واقعاً قابل نبودیم که در جمع شما باشیم و چند دقیقه وقت شما را تلف کنیم، خیلی شرمنده هستیم. آقای دکتر جدی می‌گویم بی‌تعارف خیلی شرمنده شدم. خیلی خوشحال شدیم. ان‌شاءالله که عزم جدی باشد، واقعاً رفقا اگر دوست دارند، چون می‌دانید مجمع‌البیان یک حالتی دارد، همان موقعی که خودمان هم می‌خواندیم، خسته‌کننده است. خیلی خسته‌کننده است! یکی خسته‌کننده است و یکی اینکه خیلی از جا‌ها و بعضی آیات را تا 5 تا آیه قبلش یا 5 تا آیه بعدش را نفهمی، آنجا را نمی‌توانی درک کنید. حتی بعضی وقت‌ها، فهم آیات ابتدایی قرآن، محتاج به فهم اواخر قرآن است که چون بعضی‌ها این نظر را دارند که ممکن است بعضی‌ها از آیات کوچک شروع کرده و مقدمه و جزء اول را بعداً نوشته باشد؛ چون می‌گویند سورۀ حمد را که ایشان نوشته است، معلوم است که بقیه را نوشته است، بعداً اینجا آمده است و…

ترجمه‌اش هست. در حد اینکه استفاده کنید. همۀ ترجمه‌ها که علیه‌السلام نیستند. اصلاً این‌ها را گفتم، گفتم اگر ترجمه‌ها را می‌آوردم و مقایسه می‌کردید که… همین‌الان آقای صفوی که کار خوبی که انجام داده است، ترجمۀ قرآن کریم را بر اساس تفسیر المیزان نوشته است. اگر قرار باشد بر اساس این‌ها ترجمه‌های قرآن را نگاه کنیم که اصلاً کمیت خیلی لنگ است. از آن که پایین بیایید. اینکه بالاخره به آن نتیجه برسیم، خیلی کار دارد.

استاد: متأسفانه روی مجمع خیلی کم کار شده است. کتاب به تعداد انگشتان دست نیست.

استاد: و آخر دعوانا ان الحمد لله رب‌العالمین.


[1]. امام علی (ع): »إِنَّ كِتَابَ اَللَّهِ عَلَى أَرْبَعَۀ أَشْيَاءَ عَلَى اَلْعِبَارَۀ وَ اَلْإِشَارَۀ وَاَللَّطَائِفِ وَ اَلْحَقَائِقِ فَالْعِبَارَۀ لِلْعَوَامِّ وَ اَلْإِشَارَۀ لِلْخَوَاصِّ وَ اَللَّطَائِفُ لِلْأَوْلِيَاءِ وَ اَلْحَقَائِقُ لِلْأَنْبِيَاءِ»؛ عوالی اللئالی، ج4، ص105.

[2]. مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج93، ص127.

[3]. طبرسی، امین الاسلام، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج2، ص5.

[4]. طبرسی، امین الاسلام، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج2، ص5.

[5]. شهید ثانی، الروضه البهیئه فی شرح اللمعه الدمشقیه، ج2، ص91.

[6]. طبرسی، امین الاسلام، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج2، ص5.

[7]. شوری، 23.

[8]. مائده، 6.

[9]. بقره، 187.

[10]. مائده، 6.

[11]. بقره، 185.

[12]. اعراف، 163.

[13]. احزاب، 4.

[14]. طبرسی، امین الاسلام، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج2، ص7.

[15]. طبرسی، امین الاسلام، مجمع البیان، ج2، ص9.

[16]. طبرسی، امین الاسلام، مجمع البیان، ج2، ص9.

فهرست

فهرست

همچنین بخوانید...