موضوع:

*مقارنه نحو جاری با نحو قرآنی بر پایه ی کتاب نظریة النحو القرآنی و النحویون و القرآن*

 تقدیم به:

…مفرد مذکر غائب…

  • مقدّمه:

علم نحو، مولود تفکّر در قرآن کریم است؛ یعنی: منشأ پیدایش آن، قرآن کریم می باشد که از جریان أبوالأسود دوئلی آغاز شد و تعلیم و تعلّم آن، در قدیم الأیام، به صورت وصیّت و سینه به سینه از زبان قدماء به دستان امثال خلیل ابن أحمد فراهیدی و فرّاء رسیده است و سپس طیّ گذشت زمان، به این صورت قاعده مند و معیاری و کشف ملاک و إجتهادی در آمده که موجب کثرت تأویلات ملال آور و تفکّرات فیلسوفانه ی عقلی بعید از روح لغت و زبان شده است و باعث إختلافات و إجتهادات بسیاری گردیده.[1] متأسفانه در نزد نحویان، رجوع إستشهادی به أشعار عرب نسبت به آیات قرآن، بسیاااار زیاد بوده است؛ مثلا در الکتاب سیبویه 1061 شاهد شعری وجود دارد در حالی که شواهد قرآنی آن، در حدود 373 مورد است.[2] و باید بدانند مسؤول این إعتماد بیش از حدّشان به أشعار عرب هستند؛ أشعاری که روایتشان شَفَویّ و مورد تحریفات بسیاری قرار میگیرند أعمّ از عمدی و سهوی.[3]

علاوه بر این، نحویان سنتی با رجوع فراوان به عقل گرایی در حوزه ی زبانشناسی عربی و إستناد إفراطی به أشعار عرب، ضوابطی را به وجود آورده اند تا آنجا که کار به جایی رسید، وقتی آیه ای از آیات قرآن، با ضوابط قراردادی و مجعول آنان سازگار نبود، آیه را قربانی توجیهات و تأویلات خود می کردند نه قواعد و تعلیل هایشان.[4]

به همین منظور، در این نوشتار، بر آنیم که نحو قرآنی را إثبات و مبانی آن را تثبیت کنیم و به مسائل مهمی از آن به همراه بررسی تفصیلی إختلافات و تناقضات قواعد نحوی با آیات قرآن بپرداریم؛ باشد که همه ی ما با قرآن که «کتابٌ أُحِمَت آیاتُ» می باشد، مأنوس باشیم و همانطور که قواعد عقلانی و عقلائی و کلامی و أخلاقی و فقهی و…. را از آیات إلهی إستخراج می کنیم، قواعد زبانی و گفتاریمان را هم از این آیات نورانی بلاشکٍّ و شبهةٍ إستخراج کنیم.

—————————————————————————————-

  • فهرست مطالب:
  • تعریف و چیستی نحو القرآن
  • تفاوت نحو القرآن با إعراب القرآن
  • سیر تطوّر و نشأت نحو القرآن
  • أهداف نحو القرآن
  • تضاد با نحو جاری یا تکامل
  • إشکالات نحو جاری
  • مبانی نحو القرآن
  • برتری قرآن از دیگر شواهد
  • ویژگی نحو القرآن
  • معرفی منابع مختص به نحو القرآن
  • شبهات
  • چند نکته

—————————————————————————————–

  • تعریف و چیستی نحو القرآن:

نحو القرآن یعنی: النحو مِن القرآن؛ که (مِن) حرف جرّ به معنای إبتدائیة و نشویة است. یعنی: نحوی که مرجع و سر منشأش، آیات إلهی قرآن باشد. نحو در اینجا به معنای عامّ آن است؛ یعنی: شامل علم صرف و نحو و بلاغت و… هم می شود. پس به بیانی روان، نحو القرآن یعنی: قواعد زبانی که از آیات قرآن استنباط می شود.عبد الستار الجواری در تعریف نحو القرآن می گوید: الأُسس و القواعد و الأصول التی علی أساس القرآن الکریم؛ سواء کانت معها شواهدُ أُخری تَدعَمها أم لم تکن..[5] 

  • تفاوت نحو القرآن با إعراب القرآن:

با این بیان، تفاوت ایندو با هم واضح و روشن می شود به این صورت که: در إعراب القرآن، توانمندی علم نحو و مبانی آن، مفروغٌ عنه و پذیرفته شده است؛ یعنی: با پیش فرض ذهنی ای که از قواعد ساخته شده دارند، متن قرآن را تجزیة و ترکیب می کنند اما در نحو القرآن، معتقدیم که قواعد نحوی [به أدلۀ ای که بیان خواهد شد] توان این را ندارند که آیات قرآن را بررسی کنند؛ در واقع یعنی: صلاحیت این را ندارند؛ زیرا که پایین تر از قرآنند و شواهد قرآنی، سیّد الشواهد هستند و همانطور که خود قرآن، إعجاز است و هیچ چیزی بر او برتری ندارد و حاکم بر او نیست، قواعد برگرفته از کلام ما دون إعجاز هم نمی نواند کلام معجزة را بررسی کند و حاکم بر او باشد. به بیانی دیگر: معرِّف، باید أجلی از معرَّف باشد. پس نحو القرآن یعنی: النحو مِن القرآن؛ و نحو جاری و إعراب القرآن یعنی: النحو علی القرآن و ما بینهما قون بعید.

  • سیر تطوّر و نشأت نحو القرآن:

بحث از نحو القرآن _به صورت یک فرضیة و نظریة_ بحث جدیدی نیست و علماء قدیمی هم به این مهم إشاره داشته اند. مثلا: أبوحیان می گوید: لسنا کَمَن جَعل کلامَ الله تعالی کَشِعرِ إمرؤ القیس و شعر الأعشی یحمله جمیع ما یحتمله اللفظ مِن وجوه الاحتمالات فَکَما دنّ کلام الله مِن أفصح الکلام، فکذلک ینبغی إعرابُه أن یحمل علی أفصح الوجوه.[6] همینطور عباس حسن_مؤلّف کتاب النحوالوافی_در مورد انگیزه اش از تألیف کتاب خود می گوید: …الفرار مِن علل الزرافة و تعدد الآراء الضارّة فی المسألة الواحدة…و القرآن الکریم بقرائاته الثّابتة الواردة عن الثّقات فی مکان الصّدارة مِن هذا لا نقبل فی أسلوبه تأوّلاً و لا تمحّلاً.[7] و علاوه بر اینها، خود نحویان، بسیاری از قواعد و أسالیب را از آیات قرآن إثبات کرده اند و این واضح و روشن است. امّا نحو القرآن، به عنوان یک مکتب و مبنای مدوَّن و مبوَّب، که از مرحله ی نظر، به مرحله ی عمل برسد، در این دوره بروز و ظهور کرده است. أحمد مکّی الأنصاری در این رابطة می گوید: إنّی لستُ أوّل مَن دَعا إلی هذه لنظریة……غیر أنّ الدعوة إلی هذه النظریة شیءٌ و محاولة إخراجِها إلی حیّز الوجود شیءٌ أخَر.[8]

  • أهداف نحو القرآن:
  1. خدمت به قرآن کریم؛ تا اوّل مرجع برای قانون گذاری و ساخت قواعد باشد؛ یعنی: نحو، تابع قرآن باشد نه اینکه قرآن تابع نحو باشد.
  2. خدمت به نحو جاری؛ زیرا که با این کار، قوم و فراگیری و استواری به آن می بخشیم.
  3. یک ثمره ی علمی باشد برای درس ها و تعلیم های که گذشتگان به ما آموختند.
  • تضاد با نحو جاری یا تکامل:

ممکن است سؤالی برای شما پیش بیاید به این صورت که نحو القرآن برای منهدم کردن و از بین بردن قواعد نحوی جاری طرّاحی شده است و یا برای کامل کردن آن؟ و به بیانی دیگر: نحو القرآن در طول نحو جاری است یا در عرض آن؟

پاسخ به این سؤال، به طور إجمالی در بخش أهداف نحو القرآن بیان شده است؛ اما برای توضیح آن  می گوییم: نحو القرآن، هم در طول نحو جاری است و هم در عرض آن..!! یعنی: اگر قاعده ی نحوی، همسان با آیات قرآن باشد، پس نحو القرآن و نحو جاری در طول هم هستند؛ اما اگر قاعده ی نحوی، بر خلاف آیات قرآن باشد، در اینجا چهار حالت: توسعة و تضییق و تعدیل و تأسیس قاعدة برای ما ممکن است پیش بیاید _که در آینده بالتفصیل بررسی خواهد شد_ و مراد و هدف نحو القرآن، در همه ی اینها، به تکامل رساندن نحو است نه دشمنی با آن و یا بی ارزش شمردن زحمت های گذشتگان و باید گفت: ما قائل به تقدیر از گذشتگانیم نه تقدیس آنان که فرق بسیار زیادی در این دو کلمه وجود دارد و این کلام خداوند خالق است که مقدّس است نه قواعد نحوی ای که از مصنوعات بشر است.

  • إشکالات نحو جاری:[9]
  1. کمبود إستقرائات در آیات قرآن: یعنی: نحویان، در جای جای کتاب های خود، حکم می کنند که فلان أسلوب یا فلان کلمه، أصلاً در آیات قرآن إستعمال نشده یا کم شده و یا کثیر الإستعمال است؛ اما وقتی به آیات قرآن رجوع می کنیم، إنکَشَفَ الخلافُ.[10]
  • قواعدی که ریشه ی قرآنی ندارد: یعنی: نحویان، قواعدی را تأسیس کرده اند که وقتی به آیات قرآن رجوع می کنیم، میبینیم که بر خلاف آیات قرآن است که ابن یعنی: قرآن را منبع و حَکَم خود قرار نداده اند.[11]
  • قواعدی که حتی بر خلاف کلام عرب است: در این باره عبد الستار الجواری می گوید: ………..

أُقَرِّرُ أنّ کثیراً مِن الأصول النحو و نظریاته قد قام علی غیر أساس من إلتزام ما ورد فی المأثور من کلام العرب.[12]

  • حکم به خلو قرآن از برخی أسالیب: در حالی که هیچ تحقیقی در رابطه با آن نداشته اند که بالتفصیل إرائه خواهد شد.[13]
  • تلحین قرّاء: یعنی: نحویان، وقتی که می بینند قرائتی از قرائات آیات قرآن، با قاعده ی از پیش خود ساخته شان معارض است، یکی از راه های کنار گذاشتن آیات قرآن، این است که قاریان قرآن را محکوم به تلحین[یعنی: لهجه] می کنند.[14]
  • کثرة إختلاف در إعراب القرآن: کسی که با إعراب القرآن های مفسّرین و معرِبین محشور باشد، این وجه را به خوبی درک می کند که در تزجیه و ترکیب هر آیه ای از آیات قرآن _[مبالغةً]_ اختلاف وجود دارد.[15]
  • خوض در أشعار: این وجه هم از واضحات در مورد علماء نحوی است. أحمد مکّی الأنصاری می گوید: لو قیس إستشهاده [سیبویه] بالقرآن بإستشهاده بالشعر، لَوَجدنا الشعرَ قد غَلَبَ علیه…[16]
  • محکوم کردن برخی آیات به قبح و خطأ و…: برخی از نحویان، واقعاً نسبت به قرآن جرأة و گستاخی به خرج می دهند که آیات إلهی را محوم به قبح و خطأ و توهم و… می کنند و این وجه، نشان دهنده ی هر معنای زشتی أعمّ از تعصّبات و عداوات و جهالات و.. می تواند باشد.[17]
  • تفضیل غیر قرآن بر قرآن: با آنکه در أصول نحو، قرآن حدأقلّ یکی از منابع و مصادر تأسیس قواعد نحوی است [نه أفضل آنان] _با این حال_ برخی از نحویان، غیر قرآن را بر قرآن تفضیل و برتری می دهند.[18]
  1. دفتر تمرین دانستن آیات إلهی: وقتی به أعمال و شیوه ی برخورد نحویان با آیات قرآن و این کتاب مجز و عزیز می نگریم، آنچه از این برخورد به فهم زبانشناسی ما می رسد، این است که برای علماء نحو، قرآن فقط یک کتاب تمرین تجزیه و ترکیب است که قواعد خود را به آن تحمل و در آن به کار ببندند؛ در حالی که شأن آیات إلهی، بسیااار بالاتر از این أهداف و مقاصد پست تعصّبانه است.

نکته: إشکالات نحو جاری، بالتفصیل در فایل های بعدی خواهد آمد که فهرست آن را در بخش فهرست این نوشتار ذکر می کنیم.

  • مبانی نحو القرآن:
  1. علم نحو مولود تفکّر در قرآن است و منشأ پیدایش آن قرآن است: و این والد است که بر مولود حکومت دارد نه اینکه مولود بر والد حکومت کند و به عبارتی دیگر أصلاً علّت وجودی علم نحو، قرآن است و این علّت است که بر معلول حکمرانی می کند نه معلول بر علّت.

به عبارتی دیگر: علم نحو، بوجود آمده تا متشرّعین قرآن را بفهمند یا به مبنایی دیگر تا قرآن حفظ بشود از تحریفات تا تلحینات؛ پس نقس علم نحو در اینجا یک نقش آلی و مقدّمی و فرعی است و أصل، قرآن است؛ و این أصل است که بر فرع حکومت دارد نه فرع بر أصل.

  • ما در خدمت قرآنیم نه قرآن در خدمت ما: در این باره علّامة خویی می فرمایند: علی المفَسِّر أن یجری مع الآیة حیث تَجری؛ یَکشف معناها حیث تَشیر؛ یَوَضِّح دلالتَها حیث تدلّ….علی المفسِّر أن یَوَضِّح الفنَّ الذی فی الآیة و الأدبَ الذی یتجلّی بلفظها؛ و الحقُّ إنّی لم أجد مَن تَکَفَّلَ بجمیع ذلک مِن المفسِّرین.[19]
  • قرآن به جمیع روایاتش حجّت است: در این باره محمد عبد الخالق عضیمة می گوید:و القرآن الکریم حجّة فی لعربیة بقرائاته المتواترة و غیر المتواترة؛ کما هو حجّة فی الشریعة. فالقراءة الشّاذّة التی فَقَدَت شَرطَ لتواتر، لا تَقِلُّ شأناً عن أوثقِ ما نُقِل إلینا مِن ألفاظ اللغة و أسالیبها. وقد أَجمَع العلماءُ علی أنّ نَقلَ اللغة یُکتَفی فیه بروایة الآحاد.[20]
  • قواعد نحوی باید عرضه به کتاب شوند: یعنی: باید قرآن، خاتم و ممضی و مؤسِّس قواعد باشد و قواعد با قرائات، تصحیح شوند نه ینکه قرائات با قواعد تصحیح بشوند چرا که قرآن، فوق نحو و فقه و همه ی مذاهب است که هرچه موافق با آن بود، مقبول است و هرچه مخالف ب ان بود، مردود. امام صادق(علیه السلام) در اینباره می فرماید:{…ما وافَقَ الکتاب فخُذوه و ما خالَفَ الکتاب فدَعوه}[21]و{کلُّ شیءٍ مردود إلی کتاب الله و السّنّة و کلّ حدیث لا یوافق کتاب الله فهو زخرف}[22]
  • هیچ منبعی در تنوع أسالیب و تراکیب و معانی و…مانند قرآن نیست: لغة قرآن، أفصح الأسلوب علی الإطلاق است و هیچ کلامی نمی تواند در مقابل آن، قد عَلَم کند زیرا اوست که حجّة الله البالغة[23] است و از جهت سندی، هیچ تردیدی در آن نیست.

أحمد عبد الستار الجواری در این رابطة می گوید: و القرآن، کتاب العربیّة الأکبر…إذن فتراکیبُه و أسالیبه هی الأصل الذی یستأهل أن تقوم علیه دراسة التراکیب العربیة و الأسالیب العربیّة و القرآن فی ما إشتمل علیه مِن معالجات أدبیة متنوّعة متعدّدة قد أسّس للأسالیب و التراکیب التی إستطاعت…أن تکون….وِعاءاً للعلم….و لقرآن إذن هو الخَلیق بأن تکون أسالیبه و تراکیبُه المثال الذی یُقتَدی به و ینحی نحوَه و یهتدی به[24]

  • قرآن، مقدّس و کلام معجز بی نقص و عیب است: این، پُر واضح است و نیاز به توضیح ندارد.
  • تعبّد و تعصّب و تقدیس نحاة، ممنوع: در نحو القرآن، هیچگونه تعبّدی به أقوال نحاة بصرة و کوفة و.. وجود ندارد و آنچه که برای ما مقدّس است، آیات إلهی است و هرگونه نقدی بر نحویان وارد است هرچند از زحماتشان، فراوان تقدیر تشکّر می کنیم.
  • برتری قرآن از دیگر شواهد:

مصادر سماع در أصول نحو، سه مورد است: (1) قرآن کریم (2) حدیث نبوی با شروطی که دارد

(3) کلام عرب [أعمّ از شعر و نثر].

قرآن، _از جهت سندی_ موثّق ترین علی الإطلاق در بین این مصادر است و _از جهت أسالیب_ ناب ترین أسلوب های نحوی و بلاغی را می توان در آن یافت و آیات آن، از این جهت هم مجزه ی إلهی هستند که نمونه های آن، در کتب علوم قرآن و کتب بلاغی، موجود است.

  • ویژگی نحو القرآن:
  1. طریقی است: یعنی: هیچیک از مباحث نحوی، موضوعیت ندارد؛ بلکه وسیله ای برای رسیدن به معارف قرآن هستند.
  2. انتقادی است: یعنی: به کتب و منابع زبان و ادبیات عرب مراجعه می کنیم و مورد تأمّل قرار می دهیم ولی آن ها را ملاک قرار نمی دهیم و نه اینکه آن ها را منهدم کنیم و بگوییم این ها باطل هستند، بلکه یعنی: این ها خانه ی آمال ما نیستند.
  • شبهات:
  • همه چیز که در قرآن نیست، بسیاری از أسالیب و کلمات و قالب ها هستند که از آنها در آیات إلهی استفاه نشده است..!!

در پاسخ می گوییم: ما قائل به این نشدیم که قرآن کریم، متضمّن و دارای تمامی أحکام نحوی است؛ پس هرچه که نظیرش در قرآن نیست، نباید به آن توجه و عمل بشود بلکه می گوییم: آنچه که در آیات إلهی وارد شده، حجّتی قاطع است و باید به آن تمسّک نمود و آنچه که در قرآن نیامده را از کلام عرب أخذ کنیم. این عمل، نظیر همان کاری است که در أحکام شرعیة می شود که اگر حکمی در قرآن بود، به آن عمل می شود و اگر نبود، در سنّت و غیر آن به دنبالش می گردیم.[25]

  • همه ی قرائات که صحیح نیست و خداوند آیات قرآن را به یک صورت نازل کرده است؛ پس در بین قرّاء، فقط یک قرائت، قرائت صحیح و موثّق است و یا حداقلّ قرّاء سبعة که متواترند، مورد قبول هستند.

در پاسخ می گوییم: با تمامی إختلافاتی که در مباحث حجّیت و تواتر و روایت یا إجتهادِ قرّاء بودنِ قرائات وجود دارد، باز هم حداقلّ به عنوان یک عرب فصیح و به عنوان یک تراث إسلامی،

می توان به تمامی قرائات گوش سپرد و حداقلّ از آنها در مباحث أدبی _که بحثی لفظی و معنایی است_ استفاده کرد هرچند در مباحث فقهی و کلامی و… _بنابر مبانی برخی علماء_ نتوان از آن ها استفاده نمود.

برای تحقیق و تدقیق در این بحث، به کتاب [البیان فی تفسیر القرآن علّامة خویی] مراجعه شود.

  • در پایان چند نکته…:
  • متن و نصّ وحیانی همانند گمرک است؛ گمرکِ فهم و اندیشه ها. یعنی: همه ی اندیشه های اسلامی باید از آنجا جواز عبور و تأییدیة بگیرند تا فهم و إستنباط و درک او، قاچاقی نباشد و از راه صحیح[ثقلین] عبور کرده باشد و ما به عنوان یک طلبة، مسؤول دین بانی، دین داری و دین دانی هستیم.
  • کسی که أدبیات قوی مستقلّ نداشته باشد، هرچه که از متون إسلامی إستنباط می کند و می فهمد، إجاره ای است و فهم او مالکانه نیست.
  • أدبیات، نه در طول هیچ رشته ای است و نه در عرض آن بلکه مانند أکسیژنی است که در همه جا و همه ی لحظه ها باید باشد و قَرین با انسان است؛ أدبیات، أکسیژن فهم است.
  • ما باد در أدبیات، نگاهی شبکه ای و جامع داشته باشیم؛ یعنی: فقط از منظر صرفی و نحوی به کلمات ننگریم بلکه از حیثیات مختلف [لغت_إعراب_قراءت_بلاغت_زبانشناسی و..] بررسی کنیم که کتب تفاسیر أدبی و إعراب القرآن های فنّی، مظهر این نگاهند.
  • توصیه و پیشنهاد ما به مجامع علمی این است که این مبنا را جدی بگیرند و در رابطه با آن بحث و گفت و گو ها و مناظرات و جلساتی برگذار نمایند تا علوم نشأت گرفته از وحی و معصوم بر سر زبان ها و در أعماق دل ها باشد نه علومی که منشأشان مخلوط با ظلمت است. در این باره ثعلب می گوید: إشتغل أهل القرآن بالقرآن ففازوا و إشتغل أهل الحدیث بالحدیث ففازوا و إشتغل أهل الفقه بالفقه ففازوا و إشتغلت أنا بزید و عمرو فیالیت شعری ماذا تکون حالی فی الآخرة؟[26]
  • منابع مختص نحو القرآن:
  1. مقاله ی النحو القرآنی/ ا.م.د. حسن غازی السعدی
  2. نظریة النحو القرآنی نشأتها و تطوّرها . مقوّماتها الأساسیة/ د. أحمد مکّی الأنصاری
  3. دراسات لأسلوب القرآن الکریم/ محمد عبد الخالق عضیمة
  4. النحو القرآنی قواعد و شواهد/ د. جمیل أحمد ظفر
  5. مقاله النحو القرآنی فی ضوع منهج جدید/ ا.م.د. وفاء عباس فیاض
  6. النحویون و القرآن/ د. خلیل بنیان الحسون
  7. پایان نامه نحو القرآن فی دراسات المعاصرین/ زکی فلیح الموسوی
  8. نحو القرآن/ أحمد عبد الستار الجواری
  9. البحث اللغوی عند العرب/ أحمد مختار عمر
  10. الإعجاز النحوی فی القرآن الکریم/ فتحی عبد الفتاح الدجنی
  11. نحو القرآن بین تقصیر القدامی و قصور المعاصرین/ کاصد الزیدی
  12. اللغة العربیة معناها و مبناها/ کمام حسّان
  13. القرآن و أثره فی الدراسات النحویة/ عبد العال سالم مکرم
  14. التأویل النحوی فی القرآن الکریم/ عبد الفتاح أحمد حموز
  15. الدفاع عن القرآن ضدّ النحویین و المستشرقین/ أحمد مکّی الأنصاری
  16. نحو النصّ فی ضوع التحلیل اللسانی فی الخطاب/ مصطفی نحاس
  17. النحو القرآنی فی ضوع لسانیات النصّ/ د. حناء محمود إسماعیل
  18. المعانی الثانیة فی الأسلوب القرآنی/ فتحی أحمد عامر
  19. النظام القرآنی اللغة الموحّدة الحلّی القصدی/ عالم سبیت نیلی
  20. لغة القرآن لغة العرب المختارة/ محمد روّاسی قعله چی
  21. مِن هدی القرآن/ امین الخولی
  22. تعلیم اللغة القرآن/ دوّان موسی الذبیحی
  23. نظریة النحو القرآنی/ فخر الدین قباوة
  24. اللغة العربیة فی رحاب القرآن الکریم/ عبد العال سالم مکرّم
  25. موسوعة الدراسات القرآنیة/ مجموعة مِن العلماء
  26. النحو القرآنی الدلالی/ هادی نهر
  27. مقالة النحو القرآنی بین الحقیقة و الخیال/ محمد بن حجر
  28. دراسات فی النحو القرآنی/ عبد الجبّار فتحی الزیدان
  29. دراسات فی النحو القرآنی/ صباح غلّاوی السامرائی
  • منابع تحقیق:

أسالیب النحویة فی ضوء القرآن الکریم/ ص7/ د. مزبان

الشواهد و الإستشهاد فی النحو/ ص29/ د. ألوان

نحو القرآن/ ص7/ عبد الستار الجواری

البحر المحیط/ ج1ص62/ أبوحیان

النحو الوافی/ ج1ص/ عباس حسن

نظریة النحو القرآنی نشأتها و تطوّرها/ ص37/ أحمد مکّی الأنصاری

دراسات لأسلوب القرآن الکریم/ ق1ج1ص5_91/ محمد عبد الخالق عضیمة

النحویون و القرآن/115_214/ خلیل بنیان الحسون

البیان/ ص12/ علّامة خویی

حرّ عاملی/ محمد بن حسن/ وسائل الشیعة/ ج18ص78


[1] أسالیب النحویة فی ضوء القرآن الکریم/ ص7/ د. مزبان

[2] الشواهد و الإستشهاد فی النحو/ ص29/ د. ألوان

[3] الشواهد و الإستشهاد فی النحو/ ص40/ د. ألوان

[4] نحو القرآن/ ص7/ عبد الستار الجواری

[5] نحو القرآن/ ص12/ عبد الستار الجواری

[6] البحر المحیط/ ج1ص62/ أبوحیان

[7] النحو الوافی/ ج1ص/ عباس حسن

[8] نظریة النحو القرآنی نشأتها و تطوّرها/ ص37/ أحمد مکّی الأنصاری

[9] دراسات لأسلوب القرآن الکریم/ ق1ج1ص5_91/ محمد عبد الخالق عضیمة

[10] دراسات لأسلوب القرآن الکریم/ ق1ج1ص5_6/ محمد عبد الخالق عضیمة

[11] دراسات لأسلوب القرآن الکریم/ ق1ج1ص6_8/ محمد عبد الخالق عضیمة

[12] نحو القرآن/ ص12/ أحمد عبد الستار الجواری

[13] دراسات لأسلوب القرآن الکریم/ ق1ج1ص9_10/ محمد عبد الخالق عضیمة

[14] دراسات لأسلوب القرآن الکریم/ ق1ج1ص12_13/ محمد عبد الخالق عضیمة

[15] دراسات لأسلوب القرآن الکریم/ ق1ج1ص13/ محمد عبد الخالق عضیمة

[16] نظریة النحو القرآنی نشأتها و تطوّرها/ ص21/ أحمد مکّی الأنصاری

[17] النحویون و القرآن/115_214/ خلیل بنیان الحسون

[18] النحویون و القرآن/ص165_183/ خلیل بنیان الحسون

[19] البیان/ ص12/ علّامة خویی

[20] دراسات لأسلوب القرآن الکریم/ ق1ج1ص1_2/ محمد عبد الخالق عضیمة

[21] حرّ عاملی/ محمد بن حسن/ وسائل الشیعة/ ج18ص78

[22] حرّ عاملی/ محمد بن حسن/ وسائل الشیعة/ ج18ص78

[23] سوره أنعام/ آیه149

[24] أحمد عبد الستار الجواری/ نحو القرآن/ ص6

[25] عضیمة عبد الخالق محمد/ دراسات لأسلوب القران الکریم ق1ج1ص12_13

[26] عضیمة عبد الخالق محمد/ دراسات لأسلوب القران الکریم ق1ج1ص15

توضیحقاعده قرآنیقاعده نحویشماره
نظرية النحو القراني \ قاعده١ص٧٤ _تعديل_مقبول   خود ابن مالك, اين لزوم تكرار را قبول ندارد و هم نظر يونس و اخفش و زجاج و كوفيين است و در ادامه مينويسد: و ليس عندى لازما إذ قد أتَى* في النظم و النثر الصحيح مثبَتا*  يجوز عطف الاسم الظاهر علي الضمر المخفوض بدون اعادة الخافض.   توضيح: عطف اسم ظاهر بر ضمير مجرورى, بدون تكرار حرف جر دهنده جائز است.و عودُ خافضٍ لدي عطْفٌ علی* ضمیرُ خَفضٍ لازماً قد جُعلا*   توضيح: و تكرار شدن حرف جر دهنده, در وقت عطف كردن, بر ضمير مجرور, به تحقيق,لازم قرار داده شده است.  ۱
همان \ قاعده٢ص٧٨_تسوية_ مقبول   اين قاعده را علمائی مثل: سيبويه_ابن خالويه_فراء_زمخشري_ابوعلي فارسي ابوالبقاء عكبري_صاحب مجمع البيان و….در ذيل آيه١٣٧سورة انعام قبول ندارند. و ابن انباري هم در الانصاف موافق با همين نظر عدم جواز است.يجوز الفصل بن المتضايفين في النثر بالمفعول به.   توضيح: جائز است جدايي بين مضاف و مضاف اليه در نثر به وسيله مفعول به.فصلَ مضافٍ شبهِ فعلٍ ما نَصَب* مفعولا او ظرفا أجِزْ و لم يُعَب*   توضيح: جدا كردن شبه فعلي كه اضافه شده, از مضاف اليه آن, بوسيله ى مفعول يا ظرف, اشكالي ندارد.  ۲
همان قاعده٣ص٨٥_توسعة_ مقبول   کسائی، به صورت مطلق و فراء، به شرط اينكه اعراب اسم (إنّ) مخفي باشد, هم نظرند با نحو القرآن. البهجة المرضية_ذيل همين بيتيجوز العطف بالرفع علي موضع ان بعد استكمال الخبر بالاجماع و قبله علي القول الراجح.   توضيح: جائز است عطف به صورت رفعى بر محل اسم (إنّ) بعد از آمدن خبر اجماعاً و قبل از آمدن خبر بنابر نظر بِهْ.و جائزٌ رفعًك معطوفاً علي* منصوبِ إنّ بعد أنْ تستكملا*   توضيح: و جائز است كه معطوف به منصوب إنّ(اسمش) را, بعد از اينكه بوسيله ى خبرش كامل شد, مرفوع كنى.  ۳
همان \ قاعده٨ص٩٦_تعديل_ مقبول   نکات: 1_ در خود الفية اين قاعدة نيامده اما شروح و حواشي الفية, اين قاعدة را بيان ميكنند. 2_ در آيات زيادي[از 18 مورد به بالا] اين نوع استثناء به كار رفته كه تعداد قابل توجهى از آن قابل تاويل نيستند. 3_ كتبي مثل: بدائة النحو و الفوائد الصمدية و شرح الكافية, استثناء مفرغ را در كلام منفي به طور غالبى ميدانند و كتبي مثل:حاشية الصبان و ملا جامى و معاني النحو, فائده ي بلاغي مبالغه را بر استثناء مفرغ در كلام موجب بار ميدانند.  يجوز وقوع الاستثناء المفرغ بعد الايجاب.   توضيح: وقوع استثناء مفرغ در كلام موجب جائز است.ولايجُزْ وقوعَ الإستثناء في* حالِ مفرَّغ و بعد الموجَبِ*   توضيح: وقوع استثناء مفرغ را بعد از كلام مثبت, جائز ندان. “شعر از خودم…”  ۴
همان \ قاعده١٥ص١١٢_تعديل_ مقبول   سيبوية  در الكتاب\ج1ص274\ اين اسلوب را ضعيف ميشمارد در حالي كه در 37 جاى قرآن كريم استعمال شده است.يجوز وقوع كلّ المضافة للنكرة مفعولاً به دون ضعف.   توضيح: بدون ضعف,كلمه ي [كل] ميتواند در حالي كه اضافه ى به نكره شده است, خودش مفعول به باشد.و يَمتنعْ وقوعُ كلّ مضافةً* للنكرة مفعولا إنّه تَأَنّ*   توضيح: كلمه ى [كل] در حالى كه اضافه شده باشد به اسم نكره اى, ممنوع است كه خودش مفعول به باشد؛ اين را داد بزن و طالب رضايت باش. “شعر از خودم…”  5
همان \ قاعده١٦ص١١٤_توسعة_ مقبول   نکات: 1_ اخفش و كوفيين هم جواز را قبول دارند. 2_ نظر خود ابن مالك در اين بحث واضح و روشن نيست؛ زيرا در صورتي كه كلمه ى [الزموا] فعل امر باشد, هم نظر با بصريين است و در صورتي كه فعل ماضي باشد, ظاهرا هم نظر با كوفيين است و دلالتش واضح نيست.  تجوز إضافة إذا الشرطية إلي الجملة الفعلية كثيرا و الاسمية قليلا.   توضيح: اضافه ى [إذا] در هردو جمله, صحيح است و جائز؛ اما در فعلية كثير و در اسمية قليل است.و ألزَموا إذا اضافةً إلي* جُمَلِ الأفعال كهنّ إذا اعتلي*   توضيح: لازم ميدانند كه [إذا] به جمله ى فعلية اضافه ميشود {نه به جمله ى اسمية}.۶
همان \ قاعده٢١ص١٢٠_توسعة_ مقبول   نکات: 1_ اين حكم, در صورتي است كه اسم فاعل, [أل] نداشته باشد و إلا بدون شرط، عمل ميكند. 2_ كسايي, در صورتي كه اسم فاعل معناي ماضي داشته باشد, قائل به عمل كردن آن است.اسم الفاعل النكرة يعمل النصب فيما بعده كثيرا إذا كان بمعني الحال أو الاستقبال و قليلا إذا كان بمعني الماضي. 3_ 15 مورد در قرآن آمده است كه اسم فاعل به معناي ماضي, عمل كرده است. اما توجيهاتي مثل: حكاية حال و حذف ناصب و… براي عمل اسم فاعل شده است.كفعله اسم فاعل في العملِ* إنْ كان عن مضيّه بمَعزلٍ*   توضيح: اسم فاعل مثل فعل خودش عمل ميكند در صورتي كه به معناي ماضي نباشد.۷
همان \ قاعده٢٥ص١٢٣_توسعة_ مقبول   در شروح الفيه، مثل سيوطي در بحث حال, ج2- ذيل بيت: و جملةُ الحال سِوى ما قُدِّما* بواو أو بمضمر أو بهما* اين نكته را متذكر شده اند.    يجوز مجيء الحال جملة فعلية فعلُها  ماضٍ مطلقا سواء أ كان مسبوقا بقد و هو الكثير أو غير مسبوق بها و هو القليل.   توضيح: فعل ماضي, ميتواند حال واقع شود مطلقا؛ اما كثيرا به همراه [قد] است و قليلا بدون آن.فجملةَ الحال بِقَد مقترنة* إذا جعلتَ فعلَ ماضٍ حاكية*   توضيح: زماني كه فعل ماضي را حال قرار دادي كه حكايت كند [از حال كسي يا شيئي], بايد به همراه [قد] باشد. “شعر از خودم…”  ۸
همان \ قاعده32ص132_توسعة_ مقبول   علاوه بر كتب نحو القرآن, در كتبي مثل: اوضح المسالك_الخصائص_شرح الكافية_الكشاف_الكتاب_المقتضب_معاني النحو, اين اسلوب را جائز و داراي فائده ي بلاغي مثل: مبالغة ميدانند.  يجوز الاخبار عن اسم الذات مطلقا سواء أ كان الخبر اسم ذات و هو الكثير ام كان اسم معني و هو القليل.   توضيح: إخبار از اسم ذات مطلقا جائز است اما به وسيله ى اسم ذات, كثير است و به وسيله ى اسم معنى, قليل است.عن ذات الإخبارُ بالمعني مُنع* كزيدٌ انطلاقٌ إنّه وُضع*   توضيح: قاعده اى كه وضع شده, اين است كه خبر دادن به اسم معنى از اسم ذات جائز نيست. “شعر از خودم…”    ۹  
همان \ قاعده٣٧ص١٣٦_تعديل_ مقبول   جواز نصب,از سه قرائت نافع_حفص_كسائي؛ از قرائات سبعية متواترة اثبات شده است.يجوز النصب كما يجوز الرفع في كلمة (بين).   توضيح: در كلمه ى [بين] همانطور كه رفع, جائز است, نصب هم جائز است.  و النصبُ في كِلْمَة بَيْنَ لايُجَز* و الوجهُ في الرفع الذي العربُ أَخَذ*   توضيح: كلمه ى [بين] جواز نصب ندارد و عرب, رفع را داراى وجه ميداند. “شعر از خودم…”  ۱۰
النحويون و القرآن قاعدة1ص12_تعديل_ مقبول   ادلة: 1_ آية2_سورة حجر 2_ اشعار
3_ استعمالات علماء و ادباء در كتب   توجيهات: ١_ از باب حكايت ٢_ مضارع به منزله ماضي ٣_ [كان] مقدر است ٤_ إخبار عن ما مَضى  
[رُبَّ] تتعلق بالفعل المضارع و لاتختص بالفعل الماضي.   توضيح: [ربما] اختصاصي به داخل شدن بر فعل ماضي ندارد و ميتواند بر سر مضارع هم بيايد.و رُبّما على المُضِيّ تدخُلُ* و بالمضارع إلزم أن لاتنزَلُ*   توضيح: [ربما] فقط بر سر فعل ماضي داخل ميشود و بر فعل مضارع إصابتي ندارد. “شعر از خودم…”١١
همان \ قاعدة2ص18_تعديل_ مقبول   مذهب جمهور بصريين بر اين است كه [من] به شرط اينكه در جمله ى منفي باشد و مجرورش نكرة باشد, ميتواند زائدة باشد. اخفش و كوفيين هم نظر با نحو القرآن هستند. دليل اين نظرية,آيات قرآن است مثل: نساء124 و فاطر33  [مِن] تزاد في الإيجاب و في غير الايجاب.   توضيح: حرف جر [من]در كلام موجب هم ميتواند زائدة باشد.    و زِيدَ في نفي و شبهِه فجَرّ* نكرةً كما لباغٍ مِن مَفَرّ*   توضيح: [من] در جمله ى منفي و شبه منفي[نهي؛استفهام] در صورتي كه مجرور آن, اسم نكرة اي باشد, زائدة مي آيد مانند: ما لِباغٍ مِن مَفَرّ12
همان \ قاعده٣ص٢١_تسوية_ مقبول   نکات: 1_ جمهور بصريين بر اين باورند كه [من] براي ابتداء غايت زمانى نميباشد؛ زيرا كه نظير [منذ] است. و سردمدار اين ادعاء, سبوية است. اما اخفش و كوفيين نظر به جواز دارند. 2_ موارد بسيارى در قرآن وجود دارد كه [من] بر اي غايت زمانى استعمال شده كه صريح در زمان هستند؛ مثل: [من قبل] و [من بعد]. اما توجيهاتي براى اين آيات ذكر شده که از این قرار است: الف): [من] به معناى [في] است. ب): [من] زائدة است. ج): مجرور [من] صفت زمان است؛ نه خود زمان. د): مضاف, در تقدير است.      [من] تكون لابتداء الغاية الزمانية و المكانية.   توضيح: [من] هم براي ابتداء غايت مكانى است و هم براي ابتداء غايت مكانى.بَعِّضْ و بَيِّنْ و ابتَدِئْ في الأمكنة* بمِن و قد تأتي لِبَدْءِ الأزمنة*   توضيح: به وسيله ى [من] تبعيض وتبيين كن و ابتداء در مكان را برسان و قليلا براي ابتداء زمان هم مى آيد.  13
همان \ قاعده۴ص۲۵_تعديل_ مقبول نکات: 1_ بصریون و خلیل و زجاج و سیبویه قائل به عدم جوازند و زمخشری قائل به جواز است مطابق نحو القرآن. 2_ در آیات عدیده ای مثل: ۱۱۷ مائده و ۱۰۴ اسراء و ۶۶ اسراء و ۹۷:انبیاء و….جمع فاء و إذا صورت پذیرفته است.یجوز الجمع بینفاء الربط و إذا المفاجأة فی جواب الشرط.   توضیح: فاء ربط و إذا مفاجأة می‌توانند به عنوان رابط، بر سر جمله ی جواب شرط وارد شوند.الفاءُ لاتُجمَعُ قَرْنَه إذا* ربطاً لشرط و جواب صائباً*   توضیح: فاء و إذا قرین و متصل به هم و با هم، رابط برای جمله‌ی شرط و جواب، جمع نميشوند در حالی که همین کار، کار صواب است. “شعر از خودم…”  ١٤
همان \ قاعدة5ص28_تعديل_ مقبول   نکات: 1_ رضي وابو حيان همين قاعدة را قائلند اما در دوازده آية از آيات قرآن، [لا] نافية با [فاء] آمده مثل: انعام136_يونس49_نحل85 و….   2_ نظر نحوالقرآني در اين بحث، مورد قبول است اما شاهد مثال هاي مذكور در كتاب، خالي از اشكال نيست, زيرا كه جواب شرط ادات جازم، بايد مجزوم شود، و حال انكه در ايات مذكور، مجزوم نشده است؛ در نتيجه، معلوم ميشود كه ادات در آيات، از موصولات هستند نه از ادات شرط؛ مثل: [ و مَن يعمل مِن الصالحات…فلايخاف و لا هضماً ] \طه112\  يجوز اقتران [لا] النافية بالفاء في جواب الشرط.   توضيح: اقتران [لا] نافية به [فاء] ربط, جايز است.و فی جواب الشرط لاتُؤَصِّلَنْ* بالفاء لا النافیةَ لا ما و لن*   توضيح: در جواب شرط منفي به [لا] نافية, [فاء] رابط جواب شرط را متصل به [لا] نكن؛ بجز اينكه حرف نفي, [ما] و [لن]باشد. “شعر از خودم…”۱۵
همان/قاعده6ص30-تعدیل- مقبول   این قاعده؛ از مذهب عکبری است که در کتاب [التبیان فی إعراب القرآن-ج1ص39] ذیل ترکیب آیه23سوره بقره ذکر شده است.   آیات: آل عمران184-توبه58-سبأ50-فصلت49-جمعه6  إنا لَنجد فی القرآن (إن) الشرطیة داخلةً علی الفعل الماضی التامّ الدالّ علی ما هو واقع فی الماضی فی عدد من الآیات.   توضیح: در قرآن یافتیم که (إن) شرطیه بر سر فعل تام ماضی المعنی وارد شده است.  علی فعلِ مُضیٍّ تامٍّ مَعناً* دخولُ حرفِ إن قد کان ممنوعاً*   توضیح: داخل شدن (إن) شرطیة بر فعل ماضی تامّ جایز نیست.16
همان/قاعده7ص32_تعدیل- مقبول   این قاعده را ابوحیان به بصریین نسبت میدهد و مبرد و سیوطی و ابن عصفور و..هم این را قبول دارند. ابوحیان میگوید: در نثر، حتی اسمِ بنابر إضمار و تقدیر فعل نمی آید. اما اکثراً، مثل: مبرد می گوید: لایلیها إلا الفعلُ مضمراً أو مظهراً. طبق معمول، اینها دست به تأویل در آیات وارده مثل: إسراء100-بقره103-رعد31-صافات168؛ اما در آیاتی مثل: لقمان27_مائده36-هود80 نمیتوان تأویل کرد؛ زیرا که آن اسم، جامد محض بوده و یا فعل ظاهر و مضمر مربوط به اسم مدخول به، وجود ندارد.  و قد وردت (لو) الشرطیة فی القرآن داخلةً علی جمل إسمیّة.   توضیح: (لو) شرطیه بر جمله ی اسمیه داخل شده است در آیات قرآن«لو» لایلیها الاسم الا فی ضرورة الشعر.   توضیح: «لو» داخل بر جمله‌ی اسمیه نمی‌شود.17
همان/قاعده8ص35-تعدیل- مقبول   این قاعده، مورد قبول أبوحیان و أخفش میباشد اما در آیه103سوره بقره «و لو أنّهم أمَنوا و اتّقُوا لَمَثوبۀٌ»، جواب [لو] جمله ی اسمیه آمده است که مدعیان قاعده، آن را تأویل به جمله ی فعلیه میبرند در حالی که میتوان به ظاهر قرآن تمسک کرد به جای اینکه کلام خدا را تأویل بُرد بدون هیچ دلیلی بجز تعصب به قواعد خودشان. علاوه بر این، فائده ی بلاغی در این آیه وجود دارد و آن، ثبات (مثوبه) و استقرار آن است که از جمله ی اسمیه فهمیده میشود و از جمله ی فعلیه، فهمیده نمیشود. این نکته را زمخشری در کتاب [الکشاف ج1ص174] بیان کرده است.  یجوز أن یکون جواب (لو) جملة إسمیة.  (لو) لایکون جوابها جملة اسمیة.18
همان/قاعده9ص36-توسعة- مقبول   أبوجعفر نحاس، این حرف را به کسایی نسبت میدهد و خودش هم آن را قبول دارد و این مقبولیت را ذیل آیه20 سوره ملک، در ج1ص657 کتاب [إعراب القرآن] خود، بیان میدارد؛ اما غافل از اینکه در آیات متعددی از قرآن، [إن] نافیة آمده ولی نفیش با [إلّا] نقض نشده است. یونس68-أنبیاء109-أنبیاء111-فاطر41-جن25      [إن] تأتی نافیةً مطلقاً.   توضیح: [إن] مطلقا میتواند به صورت یک حرف نفی، در جمله استعمال شود؛ چه با [إلّا] و چه بدون آن.إنْ»«لاتأتي نافیة إلا مع «إلا».»19
همان/قاعده10ص38-توسعه- مقبول   از طرفداران این قاعده، ابن عصفور است و دلیلش بر این قاعده، این است که اگر خبر [کان] ماضی باشد، لازمه اش این است که وجود [کان] عبث و بیهوده باشد(فُضلة)؛ زیرا فلسفه ی وجودی [کان] این است که زمان را برساند، و اگر این فائده را با خبر[کان] بیان کنیم، دیگر دلیلی برای وجود [کان] در جمله، باقی نمیماند. / شرح الجمل-ج1ص380\ اما باید گفت که در ایات متعددی از قرآن، [کان] بدون اینکه بر سر خبرش که فعل ماضی باشد، [قد] آورده شود، استعمال شده است. آیات: أحزاب15-قمر14-مائده116-أنعام35-أعراف106-أنفال41-یونس71-یونس84-یوسف26؛27-ممتحنة1  فقد جاء فی القرآن خبرُ [کان] فعلاً ماضیاً غیر مسبوق ب[قد].   توضیح: خبر [کان] در قرآن، بدون اینکه [قد] بر سرش بیاید، به صورت فعل ماضی آمده است.[کان] لاتأتی خبرها فعلاً ماضیاً إلّا أن یکون مسبوقاً ب[قد].20
همان/قاعده‌۱۱ص۴۰_توسعه_ مقبولقد جاءت«لیس» فی القرآن نافیة للمستقبل فی مواضع؛ منها: هود۸_بقره۲۴۹_انعام۱۳۰_نساء۱۷۶_ آل‌عمران ۲۸_نور۶۱   و قد جاءت للإثبات مع الاستفهام لما هو متجه إلی المستقبل: أ لیس الله بکاف عبده/زمر۳۶/ عنکبوت۶۸_زمر۶۰  [لیس] لاتنفی المستقبل.   ذهب الزمخشری فی المفصّل و ابن یعیش فی شرحه موافقا له ‌ج۷ص۱۱۱. و قال ابوحیان فی إرتشاف الضرب …ذهب المبرد و ابن السراج و ابن درستویه و الصیمری إلی أنها تنفي الاستقبال . ج۲ص۷۹21
همان/قاعده۱۵ص۵۱_تعدیل_ مقبول   دلیل مانعین: عدم تطابق شرط و جواب در زمان، محال است؛ زیرا ک شرط، متوقف بر مشروط خود است فلذا جوابش باید به نسبت شرط، مستقبل و جلو باشد؛ وگرنه موجب تقدم مستقبل بر ماضی می‌شود در عالم خارج یا ذهن.   دلیل جواز: 1_ استعمالات قرآن. 2_ اینکه ماضی در عالم وجود و حدوث، مقدم بر مستقبل است، امری مسلم است اما لازم نیست که د عالم حدیث و گفتار هم اینچنین باشد زیرا منطق لغت با منطق عالم خارج متفاوت است که مخاطب لغت، إحساسات  مشاعر است فلذا بهتر است که منطق و مبنای آن، تأثیر در نفوس باشد نه عالم خارج. فلذا اشکالی ندارد که یکی بر دیگری مقدم شود و عاقبت کاری را قبل از ابتدای آن ذکر کرد.  یجوز أن یکون فعل الشرط مضارعا و الجواب ماضیا.   أنفال۷۱_أنفال۳۸_توبه۴۰_هود۵۶٫۵۷_ تحریم۴  لایجوز أن یکون فعل الشرط مضارعا و الجواب ماضیا.   و هو مذهب جمهور النحویین و حینما نصل إلی أبی حیان نجده یبلغ عنده حدّ الاستحالة.۲۲
همان/قاعده۱۷ص۵۵_توسعه_ مقبول   آیات: ۱_ و إذا رأوا تجارة أو لهواً انفضّوا إلیها….فإنّ الآیة نزلت بعد انفضاضهم. ۲_ و لا علی الذین إذا ما أتوک لتحملهم قلت لا أجد. ۳_ بقره۱۱_۱۴   فکل ذلک إنما هو إنباء بما  وقع فعلا بعد وقوعه.   آیات دیگر: کهف۷۴_۷۷_۸۶_۹۰_۹۶_ جن۲۴_انعام۳۱_اعرف۳۸_مجادله۸_ مریم۷۳_لقمان۷_سبأ۴۳  «إذا» للمستقبل و قد ترد للماضی بحسب مقتضی السیاق.   و یبدو أنّ ابن مالک هو أوّل من نبّه علی أنّ «إذا» تأتي للماضی ایضاً. ٫همع‌الهوامع ج۳ص٫۱۷۹  «إذا» ظرف لما یستقبل من الزمان و لایستعمل لما هو ماض.   أطبق النحویون قبل ابن مالک علی أنّ «إذا» ظرف للمستقبل و لا یستعمل لما مضی. سیبویه‌ج۴ص۲۳۲“” جرجانی_المقتصد‌ج۲ص۱۰۹۶ زمخشری_شرح‌المفصل‌ج۴ص۹۵۲۳
همان/قاعده18ص58_تعدیل_ مقبول   آیات: مریم39_غافر18_غافر70″71_بقره165_انعام93_ انفال50-سجده12«إذ» تستعمل للمستقبل.   ذکر ابن مالک أن استعمالها للمستقبل مما غفل عن التنبیه علیه اکثر النحویین.«إذ» لا تستعمل للمستقبل.   نسب السیوطی إلی الجمهور انهم ینکرون استعمال «إذ» للمستقبل {الاتقان ج1ص147} «إذ» لما مضی من الدهر و «إذا» لما یستقبل منه…. شرح المفصل ج4ص95          ۲۴
همان/قاعده19ص61_تعدیل_ مقبول   نکات: 1_ دلیلی که در کتاب، ذکر شده برای توضیح بیشتر، مورد قبول نیست.   2_ آیه ی دوم، در صورتی برای ما نحن فیه و مدعای ما مورد استفاده قرار میگیرد که جمله ی « لمًا رأوا العذاب» را معمول (تری)» بدانیم. 3_ آیه در مقام حال است؛ یعنی: آنها وقتی آتش را می بینند این جمله را می گویند.جواب «لمًآ» یأتی مضارعا أیضا.   لِوُروده فی القرآن: (فلمًا ذهب عن إبراهیم الروع و جاءته البشری یجادلنا فی قوم لوط)”هود74″ (و تری الظالمین لمًا رأوا العذاب یقولون هل إلی مردً من سبیل)”شورس44″     3_  زمخشری: الف): «یجادلنا» جمله ی مستأنفه است و دال بر جواب محذوف که (إجترأ علی خطابنا یا فطن لمجادلتنا) می باشد. ب): قیل: «لمًا» مضارع را به معنای ماضی تغییر می دهد. “الکشاف ج2ص412  «لمًا» الحینیة جوابها ماض و لا یأتی مضارعا.   توجیهات نحویین: 1_ ابوالبرکات ابن الانباری: الف): جواب لمًا محذوف است: (إقبل یجادلنا) ب): قیل: مضارع بر وجه حکایت، در جای ماضی آمده است. “البیان فی غریب اعراب القرآن ج2ص23”   2_ طبری: اگر آن فعل، زمان بَر و طولانی باشد، اشکالی ندارد که ظاهراٌ فعل مضارع بیاید اما در واقع یک فعل«جعل» به معنای شروع در تقدیر است. ” الطبری ج15ص405 406  ۲۵
همان/قاعده12ص68_تعدیل_مردود   این کتاب، برای اثبات قاعده ی خود از عام و خاص، سخن به میان آورده و می گوید: «یظنّ» اعم از ظن و علم و شک ایت و «ظنّا» خصوص شک است؛ خب اینکه تاکبد نمی شود بلکه مفعول مطلق نوعی که نوع خاصی از ظن را از جنس ظن خارج کرده است. فلذا قاعده ی نحویون هنوز صحیح است و نیازس هم به تاویل و یا تقدیر هم نداردغ زیرا که در علم بلاغت، نکره بودن چیزی، گاهاً تلازم با تحقیر و تقلیل آن دارد ؛ پس صفتی در ضمن این مصدر وجود دارد: إن نظن إلا ظناً حقیراً……یجوز التفریغ فی المصدر الموکد.   آیه: «إن نظنً إلا ظنًاٌ»_«و ما کان قولهم إلا أن قالوا»   توجیهات: 1- ابن عصفور: مفعول مطلق نوعی است به تقدیر صفت محذوف؛ یعنی: (ضعیقاٌ) “شرح الجمل ج1ص397”                                                                2- ابوالبقاء عکبری: الف): تقدیره: إن نحن إلا نظنّ ظنّاً   ب): «نظنّ» اعم از علم و شک است و «ظنّا» به معنای شک فقط. “التبیان فی اعراب القرآن ج2ص1153  لا یجوز التفریغ فی المصدر الموکد.   مذهب الجمهور: أن التفریغ یجوز فی کل المعمولات باستثناء المصدر الموکد.   دلیل منع: مستلزم تناقض است به این صورت که فعل مقدم، دلالت بر حدث دارد و حرف نفی قبل از آن، دلالت بر نفی آن حدث دارد؛ اما با آمدن مصدر موکد بعد از «إلا»، مدلول کلام، به این صورت می شود که آن حدثی که مدلول فعل بود، به صورت موکد، إثبات می شود و این یعنی: صدر و ذیل این جمله با هم تنافی و تناقض دارد.  ۲۶
همان/قاعده13ص73_تعدیل_مقبول   و قد جاء الاثبات فی غیر الشعر فی کلام الله فی قوله تعالی: «إن کانت إلا صیحة واحدة فإذا هم خامدون»”یس29″ «إن کانت إلا صیحة واحدة فإذا هم جمیع لدینا محضرون»”یس53″ جاء فی القرآن تأنیث الفعل و الفاعل مجازی التأنیث متصلاً بالفعل فی مأة و سبعة بعد الاربعین موضعاً و جاء التأیث مع الفصل فی مأة و عشرین إثنتین… “دراسات لأسلوب…ج8ص422”  یجوز إثبات التاء……                                                           و الظاهر من قول ابن مالک دنه لم یمنعه و إنما جعل حذف التاء فی هذا الموضع أفضل من إثباتها. و الحذف مع فصل بإلا فضلا* کما زکا إلا فتاة ابن العلا*لا یجوز إثبات تاء التأنیث فی الفعل إذا کان الفاعل مونثاً فی الاستثناء المفرغ.   نص علی ذلک أبوالبرکات الانباری: فیث الانصاف ج1ص111 و ینسب ابن عقیل هذا المذهب الی جمهور النحویین “شرح ابن عقیل ج1ص433”  ۲۷
همان/قاعده14ص74_تعدیل_ مقبول   آیه: «فلبث فیهم ألف سنة إلا خمسین عاماً» “عنکبوت14” حدیث نبوی: «لله تسعة و تسعون اسما مأة إلا واحدا» “صحیح البخاری ج8ص109”یجوز الاستثناء من العدد.          لا یجوز الاستثناء من العدد.   ذکر شهاب الدین أحمد ابن إدریس قرافی: أن الشیخ الشلوبین کان یقول: إنّ أسماء العدد لا یجوز دخول الاستثناء فیها بسبب أن الاستثناء  إخراج بعض مدلول اللفظ فیبقی اللفظ مستعملا فی بعض مدلوله و اللفظ المستعمل فی بعض مدلوله مجاز و أسماء الأعداد نصوص لا تقبل المجاز فلا تقبل الاستثناء. “الاستغناء فی الاستثناء ص430”  28
همان/قاعده15ص76_تعدیل- مقبول   ج): استثناء نصف: «قم اللیل إلا قلیلا*نصفه أو انقص منه قلبلا« “مزمل2-3” فنصفه بدل من «قلیلا» و النصف تبیین له.   ابو حیان، این کلمات را نمی پذیرد و می گوید محتمل التاویل است و آنچه که در کلام عرب، مسلّم است، استثناء اقل است. “همع الهوامع ج3ص269”  یجوز أن یستثنی…..   الف): مستثنی قدر المستثنی منه: «لا یذوقون..الموت إلا الموتة الاولی» “دخان56” «موتة الاولی» بعض الموت» نیست زیرا موت، جزء جزء نمی شود.   ب): استثناء اکثر مما هو اقل: 1- «خالدین فیها ما دامت…إلا ما شاء ربک» “هود107” قد صرح ابوزکریاء الفراء بهذا فی معانی القرآن ج2ص28. 2- «و من یرغب عن ملة…إلا مَن سفه نفسه« “بقره130” و السافهون أنفسهم أکثر.لا ییستثنی الاکثر مما هو دونه و لا یکون المستثنی قدر المستثنی منه.   نسب السیوطی: الی البصریین و اکثر الکوفیین اجازوا ذلک. “همع الهوامع ج3صص268”29
همان/قاعده16ص79_تعدیل_ مقبول   آیات تا عدد 10 : نور13_نور4_مائده89   آیات اعداد از 10 بالاتر: مائده12_مجادله4تمییز العدد جاز أن یکون وصفا مطلقا.   رضی قائل به تفصیل بین صفات است: یعقب الرضی: بلی إذا کانت الصفة مختصة ببعض الاجناس لم یستقبح؛ نحو ثلاثة علماء.”شرح الرضی ج2ص155″   حکم سیبویه به «لا یحسن» مقید به این قید است: «إذا جاوزت الاثنین إلی العشرة» اما در هر صورت طبق آیات قرآن، باطل است.تمییز العدد لا یکون وصفا.   و هو مذهب سیبویه و وجهه أن یجعل الوصف صفة للعدد لا تمییزا له و هو لا یجیز أن یکون الوصف معدودا إلا فی الضرورة. “سیبویه ج3ص566” یقول الرضی: أن تقبیح سیبویه و جماعة لأن المقصود من التمییز التنصیص و هو معدوم فی اکثر الاوصاف. “شرح الرضی ج2ص155”  30
همان/قاعده17ص81_تعدیل_ مقبول   دلیل: 1_ سیاق آیه دلالت بر استفهامیه بودن «کم» دارد مخصوصا که خداوند متعال به پیامبر امر به سوال کردن از بنی اسرائیل می کند. 2_ ابوحیان می گوید: «کم» در این آیه باید استفهامیه باشد و نمیتوتند خبریه باشد زیرا که اگر خبریه باشد، لازمه ی آن انقطاع جمله از ما قبل است و اینکه خداوند، امر به سوال صٍرف میکند در حالی که مورد سوال را بیان نمی کند و این بی معنا است. ” البحر المحیط ص127″  آیه: «سل بنی إسرائیل کم آتیناهم من آیة من البینة» “بقره211”   زمخشری این آیه را محتمل الوجهین می داند.لا یجرّ ممیز «کم» الاستفهامیة ب«من».   رضی در شرح کافیه ج3ص157“”  31
همان/قاعده18ص82_تعدیل_ مردود   هردو درست می گویند. نظر ابن عصفور صحیح است چون ناظر به اصل اولیه و ظاهر کلام است؛ یعنی: جنبه ی صناعی کلام و بر پایه و اساس داشتن کلام و نظرمصنف هم که تمسک به قرآن کرده اند هم صحیح است ولی ناقض آن نظر نیست؛ زیرا که ایشان ناظر به معنا هستند و جنبه ی بلاغی را در نظر گرفتند نه فقط صرفا قواعد نحوی را. به تعبیری مطابقت با مقتضای حال دارند و مقتضای حال هم اعم از ظاهر حال و خلاف ظاهر حال است.  یجوز التقدیم و التاخیر.   آیات: بقره89_بقره101_مائده54_انعام92_انعام155 توبه128_هود62_انبیاء2_شعراء5_زخرف31 جاثیه11_احقاف30لا یجوز تقدیم ما لیس اسما من النعوت علی النعت الصریح فی الاسمیة.   توضیح: در جملاتی که صفت متعدد برای یک اسم وجود دارد، صفتی که اسم صریح باشد، باید مقدم بر دیگر صفات شود. به این ترتیب: اسم صریح_ظرف_جا و مجرور_جمله.   نص علی ذلک ابن عصفور فی شرحه لجمل الزجاجی ج1ص217-218 و المقرب ج1 226”  32
همان/قاعده19ص84_تعدیل_ مقبول   جاءت «أجمعون» و «أجمعین» للتوکید فی ستة و عشرین موضعا فی القرآن سبقتها «کل» فی آیة واحدة فی موضعین  و زعم بعضهم أن «أجمعین» یدل علی اتحاد الوقت و الصحیح أن مدلوله مدلول «کل». “البحر المحیط ج5ص454  یجوز التأکید بها دون «کل».   سیوطی_ابوحیان   آیات: 12,93 _ 15,43 _ 15,30 _ 21,77 _ 26,95 _ 27,51 _ 38,85 _ 44,40 و……«أجمع» لا یوکد بها دون «کل».   ذکر السیوطی: أن جمهور النحویین منعوه…و المختار وفاقا لأبی حیان جوازه لکثرة وروده فی القرآن… “همع الهوامع ج5ص202”33
همان/قاعده20ص85_تعدیل_ مقبول   دلیل بصریون: اجتماع دو عامل در معمول واحد و یا به تعبیری اجتماع دو أثر متفاوت و غیر ممکن الجمع، در یک موثَّر. إنما منعوا من ذلک لأن العامل فی خبر المبندأ عند الجمهور، هو الإبتداء و العامل فی خبر «إنّ» نفسُ «إنّ»؛ فیکون «قائمان» خبرا عن «زید» و «عمرو» معاً؛ فیعمل العاملان المختلفان المستقلان فی العمل رفعاً واحدا و ذلک لا یجوز لأن العامل النحوی عندهم کالموثر الحقیقی و الأثر الواحد الذی لا یجتزأ لا یصدر عن موثرین مستقلین فی التأثیر.  “شرح الرضی ج4ص354”   نکته ی قابل توجه و شاهد بر اینکه هم عطف بر ظاهر و هم عطف بر محل، علی السواء، جایز است، این است که همین آیه در دو سوره ی دیگر آمده ولی «الصابئون» نیست و «الصابئین» می باشد. بقره62_حج17             آیه: «إن الذین ءامنوا و الذین هادوا و الصابئون…..فلا خوف علیهم…..» “مائده69   تأویل سیبویه در ج2ص155 کتابش: و الأصل عنده: (إن الذین ءامنو و الذین هادوا و النصاری من ءامن بالله و الیوم الآخر و عمل صالحا فلا خوف علیهم و لا هم یحزنون و الصابئون کذلک) ثم قدّم «الصابئون» جالب است که این تقدیم، برای سیبویه راضی کننده نیست و همچنان میگوید که «الصابئون» موخر است.  لا یجوز العطف علی محل اسم «إن» قبل الخبر.   عطف بر محل اسم «إن»: الف): بعد از استکمال خبر: إجماعا جائز است. ب): قبل استکمال خبر: اختلاف است. 1_ بصریون: ممنوع است 2_ کوفیون: جائز است چون در قرآن آمده.34 تکمیل شماره 3
همان/قاعده21ص89_تعدیل_ مقبول   نمونه آیه: «أنزل من السماء ماءً فتصبح الأرض مخضرّة»   فائده ی بلاغی این اسلوب در این آیه این است که: واقعه ی سبز شدن زمین، یک اتفاق گذرا نیست بلکه یک امر مستمر است ؛ یعنی این یک سنت الهی است که هر وقت باران ببارد، زمین سبز می شود.  آیات: رعد28_حج25_رعد22_فاطر9_روم48 فرقان10_نمل87_شعراء4_فاطر29لا یعطف فعل علی فعل إلا بشرط الاتفاق فی الصیغة.    منع النحویون و قد عبّر ابوحیان عما اتفقوا علیه بقوله فی ارتشاف الضرب ج2ص665. در آیاتی که تطابق ندارند، دست به تأویل می برند.35
همان/قاعده22ص91_تعدیل_ مقبول   آیات: انعام151_اعراف155_اسراء31_عنکبوت60   نمونه: 1_ «یخرجون الرسول و إیاکم» 2_ «و لقد وصّینا الذین اوتوا الکتاب من قبلکم و إیاکم أن اتّقوا الله»یجوز العطف….   أبوحیان در ارتشاف الضرب ج2ص657 سیوطی در همع الهوامع ج1 ص218   زیرا در آیات متعددی از قرآن استعمال شده است.لا یعطف ضمیر النصب علی ما قبله متأخراً عن الفعل.   سیبویه در الکتاب ج2ص356 مبرد در المقتضب ج1ص261   خلاصه: هرجا که نتوانیم ضمیر متصل استفاده کنیم، جای استعمال ضمیر متصل است وگرنه جائز نیست.  36
همان/قاعده23ص93_تعدیل_ مقبول   وجهی را که مصنف قبول دارد، بدل بیانی بودن اسم مرفوع از ضمیر است؛ به این بیان: أعنی: أن یبتدئ المتکلم کلامه علی نیّة الإضمار ثم یُدرِکُه شکٌّ فی معرفة المخاطب بالمتحدّث عنهم فیُصرِّح بهم.   اما یک وجه دیگری هم وجود داد: اینکه هم ضمیر و هم اسم مرفوع، با هم فاعل باشند. به این بیان که متناسب با مقتضای حال و فضای تخاطب، برای مبالغه در کلام، دو فاعل را ذکر میکنند. ” استاد عزیز به نقل از استاد فاضلی”  آیات: مائده71_انبیاء3_آل عمران113 نمونه: «ثم عموا و صمّوا کثیرٌ منهم» “مائده71”   نکته: مسلّماً این ضمیر ها به ما قبل خود بر نمیگردد زیرا با سیاق آیات در مکنافات است فلذا نحویان مجبور له توجیهات دیگری هستند. تأویلات: 1- اسم مرفوع، بدل از ضمیر است و ضمیر، فاعل. 2- اسم مرفوع، خبر برای مبتدا محذوفی است که به قرینه ی فعل، حذف شده. 3- اسم مرفوع، مبتدا موخر و قعل، خبر مقدم باشد. “شرح ابن عقیل” “البیان فی غریب اعراب القرآن ج1ص301 و ج2ص158”  لا یجوز البدل من ضمیر الرفع المتصل.   توضیح: بدل آوردن از ضمیر متصل: 1- منصوبی: جائز مثل: أکرمتهم القومَ 2- مجروری: جائز مثل: رحبتُ بهم القومِ 3- مرفوعی: جائز نیست مثل: أقبَلوا علیک القومُ آنچه که از این اسلوب استعمال میشود را حمل بر لغت «أکلونی البراغیث» میکنند که یعنی: میلی به آن ندارند و تعبیر (لُغَیَّة) را برا آن به کار میبرند.    37
همان/قاعده24ص100_تعدیل_ مقبول   آیات: 5- «قال إنی لِعملکم  القالین» “شعراء168” تأویل: خبر «إنّ» محذوف است و «من القالین» صفة برای همان خبر که در نتیجه خودش هم متعلق به محذوف می شود و «لعملکم» متعلق به هملن خبر محذوف. یعنی: إنی لَقالٍ من القالین لعملکم. “التبیان فی اعراب القرآن ج2ص1000”   6_ «و لقد اصطفیناه فی الدنیا و ذنه فی الآخرة لمن الصالحین» “بقره130” تأویل: الف): «أل» در «الصالحین» برای تعریف است نه موصول حرفی. ب): خبر محذوف است: إنه لَصالح فی الآخرة لمن الصالحین. “التبیان فی اعراب القرآن ج1ص117   فرق موصل اسمی با حرفی: 1_ صله ی موصول حرفی معمول عوامل قرار میگیرد به خلاف صله ی موصول اسمی. 2_ مختصات موصول اسمی، مثل: جر و نداء و اسناد و…در موصول حرفی وجود ندارد. و……………….        آیات: 1- «و قاسمهما إنی لکما لمن الناصحین» “اعراف21” تأویل: «لکما» متعلق به محذوف است که «الناصحین» دلالت بر آن دارد. “الکامل ص35”   2- «و نعلم أن قد صدقتَنا و نکون علیها من الشاهدین» “مائده113” 3- «فاخرج إنی لک من الناصحین» “قصص20” 4- «و کانوا فیه من الزاهدین» “یوسف20» تأویل: الف) فعل محذوف است: أعنی فیه ب) «زاهدین» محذوف است: زاهدین فیه من الزاهدین. “ابن عصفور در شرح جمل ج1ص554-555”    لا یجوز تقدیم صلة الموصول الحرفی علیه.   نسبه المبرد الی البصریین أجمعین. “الکامل ج1ص35”   دلیل: 1_ موصول حرفی و صله به منزله ی «دال» در «زید» است؛ یعنی: همانطور که بعضی از حروف اسمی بر بعض دیگر مقدم نمی شود، صله همئ بر موصول حرفی مقدم نمی شود. “الکامل ج1ص35”   2_ همانطور که صله ی موصولی اسمی بر آن مقدم نمی شود، صله ی موصول حرفی هم بر آن مقدم نمی شود.  38
همان/قاعده25ص105_تعدیل_ مقبول   جواب به عکبری: لا وجه لما استدل به لأن الاسم الموصول هو المفتقر الی ما یتممه؛ فلا تتضح دلالته إلا بصلته؛ و الصلة تامة دونه لأنه جملة؛ فلا یترتب علی حذفه ذخلال مع دلالة السیاق علیه.   آیات موصول حرفی: 1- «و مِن آیاته یُریکم البرقَ خوفاً و طمَعاً» “روم24″ و المحذوف: (أن). أی: و من آیاته أن یریکم… و الذی یدل علی حذفه فی هذا السیاق قوله تعالی: «و مِن آیاته أن تقومَ السماءُ»”روم25” و «و مِن آیاته أن یُرسلَ الریاحَ» “روم46″ و «و من آیاته أن خلَقَکم مِن تراب»”روم20” و …… 2- «قل أفَغیرَ اللهِ تَأمرونّی أعبد» “زمر64» بدلالة قوله تعالی: «إذ تأمرونّا أن نکفرَ بالله» “سبأ33”  آیات موصول اسمی: 1- «و قولوا آمنّا بالذی أُنزل إلینا و أنزل إلیکم» “عنکبوت46” دلیل حذف: الف): لأن الذی انزل الی احد القبیلین غیر الذی انزل الی الآخر. ب): بدلیل «قولوا آمنّا بالله و ما انزل الینا و ما انزل الی ابراهیم و اسماعیل و اسحاق..» “بقره136”   2- «ما مینّا إلا له مقام معلوم» “صافات164” به تقدیر: ما منا إلا مَن له مقام معلوم.   3- «و أنّا مِنّا الصالحون و منا دون ذلک کنُّا طرائقَ قِدَداً» “جن11» فالمحذوف بدلالة السیاق: (و مِنّا مَن هم دون ذلک)؛ لکون ما عطف علیه معرفة و هو «الصالحون».   4- «و إن مِن أهلِ الکتاب إلا لَیُومِن به» “نساء159” بدلیل قوله تعالی: «و إن مِنکم لَمن لَیُبَطِّئَنَّ» “نساء72”  لا یحذف الموصول الاسمی و  لا الحرفی.   منع جمهور البصریین حذف الموصول الاسمی و الموصول الحرفی منعاً مطلقا و أجاز ذلک الکوفیون و الببغدادیون و الاخفش و ابن مالک. “همع الهوامع ج1ص88,89” فراء در آیه ی «و إن مِنکم إلا واردُها» می گوید: علی تقدیر: (إلا مَن هو واردُها)؛ یعنی: موصول اسمی محذوف است. “معانی القرآن ج2ص264”   عکبری در آیه «و إن مِن أهل الکتاب ذلا لیومنن به» می گوید: نمیتوان (مَن) در تقدیر گرفت؛ زیرا که استثناء قرار گرفن اسم، منوط به تام بودن آن است در حالی که (مَن) موصوله و موصوفه تام نیستند. “التبیان فی اعراب القرآن ج1ص406”    39
همان/قاعده26ص107_تعدیل_ مقبول   آیه ی موضوع دوم: «و اختار موسی قومه سبعین رجلا لِمیقاتنا» “اعراف155”   دلیل بلاغی حذف «مِن» در آیه: نشانگر این است که انتخاب حضرت موسی طوری بود که این 70 نفر، در عین اینکه انتخاب شده از کل ملت هستند، از طرفی هم کل ملت هستند و نمایندگی تام دارند و یک نوع، اتحاد و تساوی بین قوم و سبعین اتفاق افتاد. یعنی: انتخابات، انتخابات خوبی بود نه اینکه آنها آدم خوبی بودند؛ زیرا که بعد از میقات هم گفتند ایمان نمی آوریم. “استاد عزیز”کلاهما یجوز   آیه ی موضوع اول: «و ترغبون أن تنکحوهنّ و المستضعفین مِن الوِلدان» “نساء127” که مشخص نیست که «عن» در تقدیر است تا به معنای روی گرداندن باشد و یا «فی» در تقدیر است تا به معنای میل داشتن باشد. فعل (یرغب) در سوره بقره130 و توبه120 با «عن» ذکر شده و شاید این سیلق، دلیل بر محذوف بودن «عن» باشد.   زمخشری می گوید: خداوند با ذکر نکردن حرف جر، هردو معنای «فی»و«عن» را قصد کرده به طوری که میل به نکاح، بستگی به موردش دارد؛ یعنی: اگر زیبا بود، میل دارید و اگر زشت بود، میل ندارید. کشاف ج1ص570“”  لا یجوز حذف حرف الجر إذا لم یتعین و إذا لم یتعین مکان حذفه.   موضوع: الف): حذف حرف و معین نبودن خود حرف جر. ب): حذف حرف جر و معین نبودن مکان حذف.   هردو را ابن عقیل ممنوع میداند و دلیلش، اشتباه در معنا و عدم تشخیص مراد متکلم است. “شرح ابن عقیل ج1ص539”40
همان/قاعده27ص110_تعدیل_ مقبول   آیات دیگر: کهف53-حاقة19,20-یونس22 9*18 – 2*242 – 2*46 – 10*24 – 12*42 24*12 – 75*28 – 41*48 – 75*25لا یکون الظن بمعنی العلم و لکن یکون «ظنَّ» بمعنی «عَلِمَ» مستعملاً.   آیه: «و ظنَّ داودُ أنّما فَتَنّاه فاستغفَرَ ربَّه و خرَّ راکعاً و أناب» “ص24” سیاق قصه و استغفار و رکوع و توبه ایشان، نشانگر علم ایشان است.  لا یکون الظن بمعنی العلم.   نقل أبوحیان: عن أبی بکر ابن میمون أنّ الظن بمعنی العلم غیر مشهور فی لسان العرب. “الارتشاف ج3ص58”41
همان/قاعده28ص112_تعدیل_ مقبول   (لولا) به خلاف (لو) لازم است که جوابش مقترن به (لام) باشد مگر در ضرورت شعر.آیات: 1_ «لو شئتَ أهلکتَهم مِن قبل» واقعه63,65 – اعراف100 – نساء9 2_ «لو نشاء جعلناه أجاجاً…» “واقعه67,70 عین همین سیاق و اسلوب، در سوره واقعه63,65 به همراه (لام) آمده است.          اللام فی جواب (لو) لازمة و لا یجوز حذفها.   نسب ابن مالک: إلی بعض النحویین قوله أنّ اللام الواقعة فی جواب (لو) لازمةٌ و لا یجوز حذفها ثم ردّه. “شواهد التوضیح و التصحیح ص179”42
همان/قاعده29ص113_تعدیل_ مقبول   در بحث اعمال مصدر از کتاب صمدیه، شیخ قائل به تفصیل شدند به این صورت که مصدر با (أل) عمل مبکند و مصدر بدون (أل) عمل نمیکند که همین نشان از این است که با (أل) بودن مصدر اشکالی ندارد.آیه: «و بلغت القلوبُ الحناجرَ و تظونّون بالله الظُنوناً» “احزاب10”لا تدخل (أل) علی المفعول المطلق دون وصف.   أبو حیان: به نقل از کتاب {الواضح} ابن سیده می گوید: غیر ابن سیده از نحویون دخول (أل) را جائز میدانند. “ارتشاف الضرب ج2ص203”  43
همان/قاعده30ص113_توسعه- مقبول   آیات: 1_«سارِعوا إلی مغفرة….و الکاظمین الغیظ و العافین عن الناس…» “آل عمران133,134” 2_«إنّ المسلمین و المسلمات…و الحافظین فروجَهم…» “احزاب35”  یعمل اسم الفاعل المحلی ب«أل» سواء کان بمعنی الماضی أم بمعنی الحال أو الاستقبال.    دلیل: سیاق آیات فإنّ ما جاء مِن جزاء العملین بذلک فی الآیتین إنما هو إبلاغ بما تبع نزولهما مما لم یُعرَف مِن قبل والسیاق یُنبِئُ بذلک.                 لا یعمل اسم الفاعل المحلی ب«أل» إلا ماضیاً.   أثبت الرضی: فی شرحه لکافیة ابن الحاجب مذهب أبی علی و الرمانی فی هذا الشأن. “شرح الرضی ج2ص201”44

و الحمد لله ربّ العالمین**

/بسم ربّ الزهراء/

نحویان به برخی احکام که در آیات قرآن استعمال شده است مُهر قلّت چسبانده و به همین منظور، از کلام معجز و بدون هیچ سهو و خطایی، به راحتی رد می شوند و ان را به گوشه ی انزواء می اندازند.اما باید گفت: قرآن معجزه ای است که همه ی آیاتش در علوّ و اعجاز، برابرند و برتری ای در این میان وجود ندارد و اینکه آنچه که در آیات قرآن وارد شده است، به صِرف ورودش در قرآن، استعمالی أعلی و أقوم و أقوی می باشد و قرتآ« قابل قیاس با دیگر منابع نیست و نباید مقایسه با غیر خود بشود.

اشکالاتی که بر نحوبان وارد است از این قبیل می باشد: 1-«یومنون ببعض و یکفرون ببعض» 2-وازه ی قلیل در لسان نحویان همردیف با ضعف و قبح است، زیرا این کثرت استعمال است که موجب به وجود آمدن یک قاعده ی نحوی می گردد؛ پس با این بیان، آیات قرآن، محکوم به ضعف و قبح می شوند. 3-مقایسه ی قرآن با ما دونش که أشعار و…اعراب است. 4-علاوه بر اشکالات نظری، آنچه که به عنوان قلیل در آیات قرآن حکم می کنند، اتفاقاً کثیر است و این از عدم جست و جوی کامل و دقیق نحویان است.

شمارهقاعده نحویقاعده قرآنیتوضیحات
1اقتران خبر الاسم الموصول الذی صلته قعل ماضٍ بالفاء قلیل.   توضیح: مقترن شدن خبر اسم موصولی که صله اش فعل ماضی باشد، به فاء، قلیل است.…..لیس بالقلیل.   آیات: بقره62-مائده69-احقاف13-آل عمران91-محمد34-انفال75-اعراف51-حج57-نساء33همان/قاعده1ص117-توسعه-مقبول   جاء فی حاشیة الصبان ج2ص84: فیتعیّن فی قوله تعالی: «و الذین کفروا فتَعساً لهم» کون (الذین) مبتدأ و (تعسا) مصدر لفعل محذوف هو الخبر؛ إی: [تعسهم تعسا] و دخلت (الفاء) فی الخبر مع أنّ فعل الصلـ ماضٍ لجواز ذلک علی قلّة. نحو: «إنّ الذین فتنوا المومنین و المومنات ثم لم یتوبوا فلهم عذاب جهنم».  
2استعمال جمع الکثرة فی موضع جمع القلّة قلیل.   یقول أبوحیان: فأما قوله تعالی: (ثلاثة قروء) فقیل: هو جمع (قرء) بضمّ القاف و جاء علی سبیل الاستغناء ببعض الجموع عن بعض و هو قلیل. “ارتشاب الضرب ج1ص360”….لیس بقلیل.   آیات استعمال جمع قلّة به جای جمع کثرة: بقره44-بقره284-آل عمران1186-نساء135-آل عمران178-یس36-اعراف179-نحل5-نحل66-غافر79-اسراء64-سبأ35-توبه55-حجرات10  همان/قاعده2ص119-توسعه-مقبول   در کتاب، برای استعمال جمع کثرة در موضع جمع قلّه، به آیه 179 سوره اعراف «لهم قلوب لا یفقهون بها و لهم أعین لا یبصرون بها» استشهاد شده که اشتباه است و باید برای استعمال جمع قله در موضع جمع کثره استشهاد می شد.   آیه استعمال جمع کثرة به جای جمع قلّة: «فإن لم تعلموا آبائهم فإخوانکم فی الدین» “أحزاب5”
3«لام» الابتداء تدخل قلیلاً علی ما یدل علی المستقبل.    …لیس بقلیل.   آیات: *فعل مضارع: شوری52-مومنون73-نمل6-ص24-انعام121 *اسم فاعل: قصص85-کهف8همان/قاعده3ص122-توسعه-مقبول   یقول السیوطی: و زعم ابن أبی الربیع و ابن مالک أنّ لام الابتداء توجد مع المستقبل قلیلا نحو: (إنّ ربک لَیحکم بینهم یوم القیامة) و (إنّی لَیحزننی أن تذهبوا به) و قال أبوعلی: لا توجد إلا مع الحال. “همع الهوامع ج1ص20”  
4«أمِنَ فهو آمِن قلیل»   ابن مالک/أبنیه اسم فاعل و مفعول: و هو قلیل فعلت و فعل* غیری معدّی بل قیاسه فعِل*  …لیس بقلیل.   آیات: بقره126-نمل89-سبأ18-آل عمران97-ابراهیم35-قصص57-عنکبوت67-فصلت40-نح112-نمل89-یوسف99-حجر46-حجر82-شعراء146-قصص31-دخان55-فتح27-قلم43-آل عمران40-نمل19-عبس38؛39-إسراء18-قیامت20-یس55-دخان27-نبأ23-شعراء149همان/قاعده4ص124-توسعه-مقبول   إتیان اسم الفاعل علی وزن (فاعِل) قلیلٌ فی (فَعُلَ) و فی (فَعِلَ) غیر متعدٍّ؛ بل القیاس مِن فعل المکسور العین إذا کان لازماً أن یکون علی (فَعِلٌ) أو علی (فَعلان) أو علی (أفعَل). “شرح ابن عقیل ج2ص126-127   فقد جاء اسم الفاعل مِن (نضِر) فی قوله تعالی: «وجوه یومئذٍ ناضرة»”قیامت22″ علی (فاعِل).
5(أحد) فی الموجب بلا تنییف و لا إضافة قلیل.   توضیح: استعمال کلمه ی (أحد) بدون فاصل و یا مضاف إلیه در کلام موجب، قلیل است.…..لیس بقلیل.   آیات: توحید1-نساء43-توبه6-مریم26-آل عمران73همان/قاعده5ص128-توسعه-مقبول   عبارات: 1- و قد یستعمل قلیلا (أحد) فی الموجب بلا تنییف و لا إضافة استعمال واحد؛ قال الله تعالی:«قل هو الله أحد». “شرح الرضی علی الکافیة ج3ص285”   2- (أحد) و (إحدی) یعطف علیهما (العشرون) و إخوته، کما یعطف علی (واحد) و (واحدة)؛ و لا یستعملان غالبا دون تنییف مع العشرة أو العشرین و إخوته إلا مضافین لغیر عَلَم؛ نحو: «لَإحدی الکِبَر»”مدثر35″ و استعمالها بلا تنییف و لا إضافة قلیل. “همع الهوامع ج2ص150”  
6إثابت التاء عند الفصل بین الفعل و الفاعل قلیل جدّاً.   ابن مالک در باب فاعل: و الحذف مع فصل ب(إلا) فضّلا* ک(ما زکا إلا فتاة ابن العلا)*   آنچه که از عبارت ابن مالک فهمیده می شود، جواز إثبات (تاء) است و حذف را بر إثبات آن ترجیح و تفضیل می دهد اما ابن عقیل، در شرح خود این مطلب را قبول ندارد و اینطور بیان می کند: {لأنّه إن أراد به أنّه مفضّل علیه بإعتبار أنّه ثابت فی النثر و النظم و أنّ الاثبات إنّما جاء فی الشعر، فصحیح. و إن أراد أنّ الحذف أکثر مِن الاثبات، فغیر صحیح؛ لأنّ الاثبات قلیل جدّاً. “شرح ابن عقیل ج1ص433”...لیس بقلیل.   آیات: 1- إن کانت إلا صیحة واحدة فإذا هم خامدون» “یس29” 2- «إن کانت إلا صیحة واحدة فإذا هم جمیع لدینا محضرون»”یس53″همان/قاعده6ص128-توسعه-مقبول   استدلال این کتاب به این دو آیه ی مذکور، بر دو پایه و مبنا استوار است که در خود کتاب ذکر نشده و آن دو مبنا: 1- إعراب (صیحة) رفع باشد نه نصب. 2- (کان) تامة باشد نه ناقصة.   قوله تعالی:«صیحة واحدة» یقرأ بالرفع فیهما علی أنّ (کان) تامّة. “إعراب القرائات الشواذ للعکبری ج2ص360 اسامی قراء قرائت رفع: 1-أبوجعفر المدنی 2-معاذ ابن الحارث  3-شیبة 4-أعرج   به این کتب هم مراجعه می توان کرد: معانی القرآن2*375 – تفسیر الطبری3*23 – الکشاف3*320 – تحبیر التیسیر164 – الإتحاف2*399 – مختصر ابن خالویه125 – المحتسب2*206 البحر المحیط7*332 – فتح القدیر4*367 – تفسیر القرطبی15*21   نحویان و مفسرین، چون قرائت رفع را مخالف قاعده ی خود یافته اند؛ لذا آن را محکوم به ضعف و قلّت کرده اند.  
7(فلیمدد له الرحمن مدّاً) لا یکثر و لا یقاس علیه.   بحث در مورد جایگزینی لفظ طلبی در موردی که معنای خبری دارد و بالعکس می باشد. ابن عصفور در شرح الجمل ج1ص380 می گوید: {و قد یأتی علی عکس ذلک فیکون بصیغة الأمر و معناه الخبر؛ نحو قوله تعالی:«فلیمدد له الرحمن مدّا» أی: یَمُدُّ. و هو لا یکثر و لا یقاس علیه.…..یکثر و یقاس علیه.   این آیه بنابر دو محملِ قیاسی و شایع استعمال شده: 1- اراده ی دعا. @ 2- نظیر بودن این آیه به صیغه ی (أفعل به).همان/قاعده7ص129-تعدیل-مقبول   زمخشری در کشاف ج2ص376 محمل اول را قبول دارد و متذکر می شود و ابوعلی فارسی در کتاب الشعر ج2ص440 محمل دوم را قبول دارد و متذکر می شود.

أساساً مفهوم ضرورة، زمانی متصوّر است که متکلم در محدودیت و تنگنایی قرار بگیرد و چاره ای جز سخن به این صورت نداشته باشد و این حالات، بجز در شعر، محقق نمی شود؛ زیرا این شعر است که در قید و بند وزن و قافیه و تناسب صدر و ذیل و…می باشد نه نثر که کلام خدا باشد. بنابراین اولا باید گفت: خداوند که در محدودیت قرار نمی گیرد و ثانیاً باید گفت: کلام خدا که شعر نیست تا در قید و بند وزن و قافیه و…باشد.

نکته ی قابل توجه این است که: اصلا گاهی خود شاعر، با اینکه در محدودیت نیست و اضطراری ندارد، از ضرورت شعری که در نظر او مفیدتر و سزاوارتر و شایسته تر است استفاده می کند. پس استفاده از ضرورت، همیشه نشان دهنده ی در محدودیت بودن نویسنده یا شاعر نیست بلکه گاهی فراتر از آن است که به ذوق نویسنده و شاعر بر می گردد.

شمارهقاعده نحویقاعده قرآنیتوضیحات
1«جاعل اللیل سَکَناً» ضرورة.    هذا الاسلوب لیس بضرورة و فی اختیار المتکلم.   دلیل: لأنّه یمکن العدول عنها إلی نصب المفعول الاول، فیقال: (جاعلٌ اللیلَ سَکَناً) و لا إخلالَ فیه بوزن أو نظم. شاهد مثال ها: 1– الف): «إذ قال ربّک للملائکة إنّی خالقٌ بَشراً مِن طین»”ص71″ :  که اضافه نشده است.  ب): «ذلکم الله ربّکم خالقُ کلِّ شیءٍ»”غافر62″: که اضافه شده است. 2- الف): «و إنّا لَجاعلون ما علیها صعیداً جُرُزاً» “کهف8” : که اضافه نشده است. ب): إنّا رادّوه إلیک و جاعِلوه مِن المرسلین» “قصص7” : که اضافه شده است.  النحویون و القرآن/قاعده1ص131-تعدیل-مقبول   توضیح قاعده نحوی:
رضی از سیرافی نقل می کند که این نصب مفعول به دوم در این آیه، از باب ضرورة است و ضرورة را اینچنین بیان می کند: زیرا که چون اسم فاعل، به مفعول اول إضافه شده است-و طبیعتاً هر اسمی، یک مضاف إلیه بیشتر ندارد- دیگر ممکن نیست که به مفعول دوم اضافه بشود؛ -و إلّا اگر می شد که یک اسم، چند مضاف إلیه داشته باشد، به مفعول دوم هم اضافه می شد-. “شرح الرضی ج2ص200”
2«لیس کمثله شیء» ضرورة.   تعَرَّض ابن عصفور: لزیادة (الکاف) فی قوله تعالی: «لیس کمثله شیء» ثمّ أتبَع علیه بالقول: “و إنّما جعل مثل ذلک ضرورة لِقلّة مجیئه فی الکلام”. “شرح الجمل ج2ص559”  لسنا ندری ما وجه الضرورة فی ذلک.همان/قاعده2ص132-تعدیل-مقبول   وجوهی که برای این آیه ذکر کرده اند: 1- «کاف» زائده است. 2- «مثل» زائده است. 3- هردو اصل هستند به مفهوم اولویت و مبالغه. 4- هردو اصل هستند و «مثل» به معنای (مَثَل) است.
3«ردف لکم» ضرورة.   زجاجی در مجالس العلماءص65 و ابن عصفور در شرح الجمل ج1ص308 این آیه را محکوم به ضرورة خواندند.هذا لیس بضرورة بل لغرض أخری.   أکثر ادباء و مفسرین حکم به ضرورة نمی کنند.همان/قاده3ص133-تعدیل-مقبول   وجوهی که ذکر کرده اند:  1- «لام» زائده است برای تأکید. 2- از باب اینکه (ردف) متضمّن معنای (قرُب)و…است.  
4توکید جواب الشرط بالنون ضرورة.   یقول أبوالبرکات الانباری: و النون الثقیلة لا تستعمل فی جواب الشرط إلا فی ضرورة الشعر. “البیان فی غریب إعراب القرآن ج1ص386”و قد جاء جواب الشرط موکّداً بالنون فی عدد من المواضع: 1-«و إن لم تغفر لنا و ترحمنا لوَنکننّ مِن الخاسرین» “اعراف33” 2-«و مَن عاقَب بمثل ما عوقِب به ثم بغی علیه لَینصرنّه الله» “حج60” 3-«و إن لم ینتهوا عمّا یقولون لَیُمَسَّنَّ الذین کفروا مِنهم عذاب ألیم» “مائده73”  همان/قاعده4ص133-تعدیل-مقبول
5حذف (الفاء) من جواب الشرط ضرورة.   یقول أبوحیان: و لا یجوز حذف الفاء من الجملة الاسمیة إلا فی الشعر…. “الارتشاف ج2ص553”و قد جاء الجواب القرآن غیر مقترن بالفاء فی المواضع التی أوجبوا اقترانه بها فیما یربوا خمسة عشر موضعاً.   آیات: 1-«إذا حضر أحدکم الموت إن ترک خیراً الوصیّةُ للوالدین»”بقره180″ 2-«و إن أطعتموهم إنّکم لَمشرکون»”انعام121″ 3-«و إذا ماغضبوا هم یغفرون» “شوری37گ 4-«و إذا قیل لهم اتّقوا ما بین أیدیکم و ما خلفکم لعلّکم ترحمون» “یس45” 5-«أئذا متنا و کنّا تراباً ذلک رجعٌ بعیدٌ»”ق3″  همان/قاعده6ص135-تعدیل-مقبول   مواضع وجوب اقتران جمله جواب شرط به (فاء):1-جواب، جمله اسمیه باشد.2-فعلیه ای باشد که شبیه اسمیه است؛ مثل: نعم و بئس.3-فعل ماضی باشد.4-فعلیه ی مقترن به حرف استقبال (س-سوف) باشد.5-مقترن به حرف صدارت طلب باشد.6-جمله ی انشائیه باشد. “المهذب ص96”  
6نصب معدود (المئة) علی البدلیّة ضرورة.   سیبویه در ج1ص208 این حالت را از باب ضرورة می داند. و مبرد به تبَع او در المقتضب ج2ص168 می گوید: فإن اضطرّ شاعر فنَوَّن و نصَب ما بعده لم یجز أن یقع إلا نکرة؛ لأنه تمییز.  و قد جاء ما حمل علی الضرورة.   فی قوله تعالی: «و لبثوا فی کهفهم ثلاثَ مائةٍ سنین و ازدادوا تسعاً» “کهف25” بتنوین(مئة) و نصب (سنین).همان/قاعده7ص135-تعدیل-مقبول   (سنین) عطف بیان لـِ(ثلاثمائة) أو بدل؛ و لا یصح أن یکون تمییزاً لأنّ تمییز (المائة) مجرور و جرُّه بالإضافة والتنوینُ مانعً منها. “إعراب القرآن_الدرویش ج5ص564″
7جمع (عین) علی (أعیُن) ضرورة.   قال المبرد: أمّا ما کان مِن (فَعل) مِن بنات الایاء و الواو، إذا أرید به أدنی العدد، جُمِعَ علی (أفعال) کراهیّةَ الضمّ فی الواو و الیاء. فأمّا قولهم فی (عین) (أعین)، فإنّه جاء علی الأصل مثل: [کَلب و أکلُب]… و ئإذا اضطرّ شاعر جاز أن یقول فی جمیع هذا: (أفعُل)؛ لأنّه جاء علی الاصل. “المقتضب ج2ص198”  و قد جاء (أعیُن) لِلعین الباصرة فی اثنتین و عشرین موضعاً.   دو نمونه: 1- «فلمّا ألقوا سحر أعین الناس و استرهبوهم» “اعراف116” 2- «ربّنا هَب لَنا مِن أزواجنا و ذرّیّاتنا قَرّة أعین» “فرقان74”    همان/قاعده8ص136-تعدیل-مقبول    
شمارهقاعده نحویقاعده قرآنیتوضیحات
1( اللام الزائدة المُقویة لعمل العامل ) لا تدخل علی المفعول  إذا کان متأخراً إلا فی ضرورة الشعر أو فی نادر کلام یحفظ و لایقاس علیه نحو قوله تعالی: «عسی أن یکون ردف لکم» “شرح الجمل ج1ص308 و 515”   خلاصه: ( لام ) زائده بر سر مفعول به متأخر واقع نمی شود مگر در ضرورت شعر و کلام نادر.  این قاعده ای که ابن عصفور آن را منحصر در ضرورة شعر و کلام نادر کرده است، در جای جای قرآن آمده است. آیات: حج26_سجده26_فصلت26_منافقون4_  حج73_صف8_توبه55   نکته: استدلال به این آیات مذکور، به ضمیمه ی آیات متشابه به آنهاست.النحویون و القرآن/قاعده1ص131-توسعه-مقبول   دو راهکار: (ردف) حمل بر افعالی شود که هم متعدی بنفسه ایت و هم متعدی به (لام)؛ مثل: نصح و شکر. پس قیاسی شد.استعمال (لام) در این موارد، ضربی از ضروب تأکید است. یعنی: تأکید و تخصیص در استحقاق ان فعل برای مفعولش؛ مثل: کفی باللله شهیداض و کفی بالله وکیلاً و…. که (باء) زائده در اینجا به معنای تأکید است و می خواهد أجدریت و أحقیت و سزاوار بودن و شایستگی خداوند را به رخ بکشد و بگوید: کسی غیر از خداوند شایستگی وکالت و شهادت و…را ندارد. “استاد و کتاب”   نکته: زمخشری در الکشاف ج3ص381 و مبرد در الکامل ج1ص316 معنای تأکید را قبول دارند.  
2یقول ابوحیان: و (لو) عند البصریین لا یلیها إلا الفعل و لا یلیها إسم علی إضمار فعل إلا فی ضرورة الشعر أو فی نادر کلام. “الارتشاف ج2ص572” ذکر ابن هشام: أنّ (لو) مختصّة بالدخول علی الفعل….و أنّ الجملة الاسمیة وَلِیَتها شذوذاً… “مغنی اللبیب ج2ص296-297   خلاصه: بعد از (لو) شرطیه، اسم نمی آید    و النحویون جمیعاً یعلمون أنها جاءت و قد ولیها إسم. آیات: لقمان27_مائده36_ هود80 صافات168&169_ إسراء100همان/قاعده2و5ص141و147-تعدیل-مقبول   آیات: 1_ «و لو أنّما فی الأرض مِن شجرة…..» 2- «إنّ الذین کفروا لو أنّ لهم ما فی الأرض جمیعاً…» 3_ «قال لو أنّ لی بکم قوّة….» 4_ «لو أنّ عندنا ذکراً من الأوّلین..»
3یقول ابن عصفور: إذا تقدم معطوف و معطوف علیه و تأخر عنهما ضمیر یعود علیهما، فإن کان العطف بالواو کان الضمیر علی حسبهما؛ نحو: {زید و عمرو قاما} و لا یجوز الإفراد إلا فی الشعر أو فی نادر من الکلام  و منه قوله تعالی: «…و الله و رسوله أحق أن یرضوه» “شرح الجمل ج1ص247”  آیات: 1- «یحلفون بالله لکم لیرضوکم و الله و رسوله أحق أن یرضوه أن کانوا مومنین» “توبه62” 2_ «إنما کان قول المومنین إذا دعوا إلی الله و رسوله لیحکم بینهم أن یقولوا سمعنا و أطعنا و اولئک هم المفلحون» “نور51”  همان/قاعده3ص142-تعدیل-مقبول   بهتر است که اینچنین آیات الهی را حمل به حکمتی بالغ کرد نه آنچه که اینان بیان میکنند؛ به این صورت که: رضایت خدا و رسول، رضایت واحد و عین هم است فلذا ضمیر مفرد آمده است و همچنین حکم خدا و رسول، حکمی واحد و عین هم است.
4یقول السیوطی: لا الجزاء و المنفی ب(ما) و (لا) و (لم) و التعجب و مدخول (ربما) و (ما) الزائدة و سائر أدوات الشرطغ أی: لا تدخل فی شیء من هذه الأنواع إلا شذوذاً و ضرورة… “همع الهوامع ج2ص78 و ج3ص269”   خلاصه: تأکید مضارع به (نون)، بعد (لا) نافیه، شاذ و مختص مواقع ضرورة است.  آیه: « واتقوا فتنة لا تصیبنّ الذین ظلموا منکم خاصة» “أنفال25”   عکبری هم در ذیل آیه میگوید: …و دخلت (النون) علی المنفی فی غیر القسم علی الشذوذ. “التبیان فی إعراب القرآن ج2ص621”  همان/قاعده1ص144-تعدیل-مقبول  
5یقول الرضی: و إنّما صار حذف الجار مع (إنّ) و (أنّ) کثیراً قیاساً…بلی قد جاء فی غیرهما إمّا شذوذاً ک….و قوله تعالی: «لَأقعدنّ لهم صراطَک» و………….. “شرح الرضی ج2ص273”   أخفش می گوید: علاوه بر این دو موضع مذکور، هرجا که محل حذف حرف جر و خود حرف جر مشخص و معیّن باشد، حذف آن جائز است قیاساً.آیات: 1-«لَأقعدنّ لهم صراطَک المستقیم» “أعراف16 2_«و لا تعزموا عقدةَ النکاح» “بقرة235 3_«أن تسترضعوا أولادَکم» “بقرة233”همان/قاعده2ص144-تعدیل-مقبول   نکته: 1_ خود رضی در مورد این آیات می گوید: و الأولی فی مثله أن یقال ضُمّن اللازم معنی المتعدی. 2_ نکته قابل توجه این است که وقتی میتوان این آیات را به باب تضمین حمل کرد، دیگر وجهی برای توصیف این آیات به شاذ و…باقی نمی ماند.   نتیجه: نظر أخفش أوسط [جواز حذف حرف جر به شرط تعیّن موضع حذف و خود حرف] بهتر است و این سه شاهد قرآنی هم برای شفاعت این نظریة کفایت می کند.  
6یقول ابن عصفور: و إن کان العطف بغیر ذلک من حروف العطف فإنّما یکون الضمیر علی حسب المتأخر خاصّة فتقول زید أو عمرو قام_أو زید لا عمرو قام…و إنّما لم یجز أن تقول (قاما)… ۀأنّ (أو) لا یکون ما بعدها شریک ما قبلها فی المعنی…و هو لا یجوز إلا فی (أو) خاصّة و ذلک شذوذ لا یقاس علیه؛ قال تعالی: «إن یکن غنیّاً أو فقیراً فالله أولی بهما». “المقرب ج1ص236”  آیه: « یا أیّها الذین ءامنوا کونوا قوّامین بالقسط شهداء لللّه و لو علی أنفسکم أو الوالدین و الأقربین إن یکن غنیّاً دو فقیراً فالله أولی بهما فلا تتّبعوا الهوی أن تعدلوا ….» “نساء135”  همان/قاعده3ص145-تعدیل-مقبول   مرجع ضمیر (بهما) در نظر ابن عصفور، کلمات (غنیّاً) و (فقیراً) است اما در صاحب کتاب، (الوالدین) و (الأقربین) می باشد. یعنی: فإن کان من الوالدین غنیّاً أو فقیراً فالله أولی به أو کان من الأقریبن غنیّاً أو فقیراً فالله أولی به کذلک.
7فاء جواب شرط در برخی مواضع واجب است مثل: جمله ی اسمیه_مضارع مقترن به (قد) و…… اما ابن یعیش می گوید: و قد تجیء الفاء محذوفة فی الشذوذ. شرح المفصل ج8ص2″آیات: 1- «و إن أطعتموهم إنّکم لَمشرکون» “أنعام121” 2_ «أ إذا مِتنا و کنّا تراباً ذلک رجعٌ بعید» “ق3”   و آیاتی دیگر…….همان/قاعده4ص146-تعدیل-مقبول   3_ «إن أخذ الله سمعَکم و أبصارکم و خَتَمَ…..مَن إلهٌ غیر الله یأتیکم به»”أنعام121″ 4_ «إن أرادنی الله بضُرّ هل هنّ کاشفات ضُرّه…» “زمر38”   نکته: حرف استفهام، رابط می تواند باشد.  
8قال ابن عصفور: و قد شذّ منه (حَمل) شیء فجاء علی (أفعال)؛ قالوا: زَند و أزناد_  أفراد_أفراخ و…. قال الله تعالی: «و أولات الأحمال» “المقرب ص106” و شذّذ جمع (یمین) علی (أیمان) إذ قال: و (یمین) (أیمُن) و (شِمال) (أشمُل) و قد جاء فی القلیل علی (أفعال)؛ قالوا (یمین) و (أیمان) شاذ لا یقاس علیه. شرح الجمل ج2ص531″  و قد جاء (أیمان) جمعاً للیمین فی القرآن فی واحد و أربعین موضعا.همان/قاعده6ص148-تعدیل-مقبول   آیات: 1-«لا یؤاخذکم الله باللغو فی أیمانکم» “مائده89” 2_«و لا تجعلوا الله عرضة لأیمانکم دن تبروا و تتّقوا» “بقره224” 3_«أو یخافوا أن ترد أیمان بعد أیمانهم» “مائده108” 4_«فقاتِلوا أئمّة الکفر إنّهم لا أیمان لهم لعلّهم ینتهون» “توبه12”                  
9قال ابن عصفور: إذا کان المصدر محذوف العین أو الفاء لزمته التاء عوضاً منه؛ نحو: (إقامة و إستقامة و عِدَة) و حذفها شاذ نحو قوله تعالی: «و إقام الصلاة» “المقرب ج2ص135”آیه: «و جعلناهم أئمّة یهدون بأمرنا  و دوحینا إلیهم فِعل الخیرات و إقام الصلاة و إیتاء الزکاة و کانوا لنا عابدین» “أنبیاء73”همان/قاعده ص150-تعدیل-مقبول   و لقد کان الأمثل بابن عصفور أن یقول: نحو: (إقامة و استقامة و عدة) و لا تحذفف فی کلام الناس و قد جاء حذفها فی کلام الله…..و فیه تنبیه علی أنّ حذفها إنّما جاء فیه لأمر و لحکمة.  
10(مِتّ) بکسر المیم شاذ.   قال أبوجعفر النحاس: و یقال (مُتنا) فهو علی لغة من قال {مات یموت} و هی فصیحة. و من قال (مِتنا) فهو علی لغة. من قال {مات یمات}؛ مثل: خاف یخاف؛ و قد قیل هو مِن [فعَل یفعِل] جاء شاذّاً. “إعراب القرآن ج3ص332”  آیات بالضمّ: 1_ «و لَئن قُتلتم فی سبیل الله أو مُتّم لَمغفرة…» “آل عمران157 2_ «و لَئن مُتّم أو قُتلتم لَإلی الله تحشرون» “آل عمران157” آیات بالکسر: 1_ «یا لیتنی مِتّ قبل هذا و کنت نَسِیّاً مَنسیّاً» “مریم23» 2_ «و یقول الإنسان أئذا ما مِتّ لسوف أخرج حیّاً» “مریم66”  همان/قاعده7ص151-تعدیل-مقبول   هردو استعمال، در قرآن کریم که إعجاز پیامبر است،آمده است و این إقرار، با حمل کردن بعضی از این آیات به وصف شاذ، ناسازگار است.   آیات بالضمّ دیگر: و مؤمنون35_صافات16
11(کفی بالله) شاذ.   نبّه علی ذلک أبوالفتح ابن جنّی: فی سیاق ما کان بصدده من توجیه قراءة «لیس البرّ بأن تولّوا وجوهکم» علی قراءة أُبَیّ و ابن مسعود فی کتابه المحتسب ج1یا9 ص118.و قد جاء (کفی بالله) فی القرآن اثنتین و عشرین موضعاً و جاء فی مواضع أخری فاعله المجرور غیر اسمه تعالی و لا هو ضمیر عائد علیه؛ کما فی قوله تعالی: «کفی بجهنم سعیراً» “نساء55” و «کفی بنفسک الیوم علیک حسیباً» “إسراء14” آیات (کفی بـ..): نساء6-45-50-55-70-79-81-132-إسراء14-17-أنبیاء47-فرقان31 عنکبوت52    همان/قاعده8ص153-تعدیل-مقبول   فرق اسلوب: (کفی بالله شهیداً): أحقّیّت و سزاواری فاعل+إجمال و تفصیل؛ که در نتیجه مفید حصر است و در هرجایی جواز استعمال ندارد و در هرجا نمی توان این اعتبار را خرج کرد.Ø      (کفی الله شهیداً): إجمال و إبهام در سامع.Ø      (کَفَت شهادةُ الله): جمله ی عادی است و آندو ویژگی را ندارد.
12عمل (ما) عمل (لیس) ضعیف.   ذکر أبوجعفر النحاس: أنّ سیبویه یختار الرفع فی خبر (إن) إذا کانت بمعنی (ما)؛ فیقول: إن زیدٌ منطلقٌ؛ لأنّ عمل (ما) ضعیف و (إن) بمعناها فهی أضعف منها. “إعراب القرآن ج1ص657  آیات: 1_ «ما هذا بشراً» “یوسف31” 2_ «ما هنّ أمّهاتِهم» “مجادله2”همان/قاعده1ص155-تعدیل-مقبول   نکته: و الحق أنّ سیبویه {فی ج1ص57} لم یصف إعمال (ما) بالضعف و إنّما عدّه مخالفا للقیاس؛ …….فالمخالف للقیاس فی أصولهم یقابل الضعیف.
13حذف المتعلِّق بالفعل اللازم ضعیف.   یقول سیبویه: و قد نجوز أن نقول بِمَن تمرر أمرر و علی مَن تنزل أنزل إذا أردتَ معنی [علیه] و [به] و لیس بحبّ الکلام و فیه ضعفٌ…. “سیبویه ج3ص81”  آیه: «فاصدع بما تُؤمَر و أعرِض عن المشرکین» “حجر94”همان/قاعده2ص156-تعدیل-مقبول   إذ التقدیر: [به]؛ لأنّ الفعل (اصدع) یعدّی بالباء و (بما) متعلِّق به و قد حذف المتعلق بالفعل (تؤمر).  
14الحمل علی اللفظ بعد الحمل علی المعنی ضعیف.   یقول الرضی: و أمّا تقدیم مراعاة اللفظ مِن أول الأمر، فَنَقَلَ أبوسعید عن بعض الکوفیین مَنعَه و الأولی الجواز علی ضعف. “شرح الرضی ج3ص58”   نقل السیوطی عن ابن حاجب: إذا حمل علی اللفظ جاز الحمل بعده علی المعنی و إذا حمل علی المعنی ضعف الحمل بعده علی اللفظ؛ لأنّ المعنی أقوی فلا یبعد الرجوع إلیه بعد اعتبار اللفظ و یضعَّف بعد اعتبار المعنی القویِّ الرجوعُ إلی الأضعف. “الاتقان فی علوم القرآن ج1ص512”آیات: 1_ «و من یقنت مِنکنّ لله و رسولِه و یعمل صالحاً» “أحزاب33”   2_ «و مَن یؤمن بالله و یعمل صالحاً یدخله جنّات تجری مِن تحتها الأنهار خالدین فیها أبداً قد أحسن الله له رزقاً» “طلاق11”   3_ «و مِن الناس مَن یشتری لهو الحدیث لِیضلّ عن سبیل الله بغیر علم ویتّخذها هزواً اولئک لهم عذاب مهین*و إذا تتلی علیه آیاتنا ولّی مستکبراً کأن لم یسمعها» “لقمان6-7”   4_ «و قالوا ما فی بطون هذه الأنعام خالصة لذکورنا و محرّم علی أزواجنا» “أنعام139”  همان/قاعده3ص156-تعدیل-مقبول   مراعاة: 1_اللفظ ثمّ المعنی: کوفیون ممنوع می دانند و رضی ضعیف و ابن حاجب جائز. 2_المعنی ثمّ اللفظ: ابن حاجب هم ضعیف می داند.
15استقبحوا نسبة الفعل إلی الفاعل بالباء.   صبّان می گوید: اهل لسان، عبارت: (ما توفیقی إلا بالله) را نکوهش می کنند زیرا که مخاطب را متوهم می کند که آیا مجرور (باء) فاعل است{باء به معنای مِن نشویة} یا وسیله و ابزار است{باء به معنای استعانت}. نظیر عبارت: [ضربی بزید]. “حاشیة الصبان ج1ص7”  آیه: «قال یا قوم…..و ما توفیقی إلا بالله و علیه توکّلت و إلیه أُنیب» “هود88”   نکته: دو مصدر (ضرب) و (توفیق) در شاهد مثال ما، مصدر مجهول هستند نه مصدر معلوم.همان/قاعده2ص159-تعدیل-مقبول   باید گفت: در این عبارت، هیچ توهمی بوجود نمی آید؛ و ذهن، چیزی جز معنای استعانت به خدا در توفیق را نمی فهمد و هیچ احتمالی جز فاعل بودن خداوند نمی دهد. بنابراین هیچ نیازی به جایگزینی (مِن) به جای (باء) نیست.   أقول: در عبارات مصنف اضطراب وجود دارد. فرق است بین معنای نشویة بی واسطه و با واسطه و معنای استعانت و آلیت. هرکدام از این معانی، لفظ به خصوص خود را دارند. نشویة بی واسطه(فاعلیت مستقیم): [مِن] و نشویه با واسطه(فاعلیت غیر مستقیم): [مِن] و استعانت(استفاده هر ابزار کمکی): [باء] و آلیت(استفاده از ابزار کمکی مخصوص و مرسوم آن کار): [باء] و فرق اینها را به کمک قرینه ی خارجی باید پیدا کرد و فهمید. با این بیان، سخن صبّان در مبهم بودن این عبارتف صحیح است اما نباید کلام خدا را به واژه ی (قبیح) توصیف کرد و باید حکمت و معنا اصلی را بدست آورد.  
16یقول سیبویه: و زعم الخلیل أنّ إدخال (الفاء) علی (إذا) قبیح و لم یعقّب علی قول الخلیل بشیء.آیه: «حتی إذا فتحت یأجوج و مأجوج و هم مِن کلّ حدب ینسلون*و اقترب الوعد الحق فإذا هی شاخصة أبصار الذین کفروا»”أنبیاء96-97″  همان/قاعده ص161-تعدیل-مقبول  
17استقبحوا کون المعدود صفة.   نسب الرضی إلی سیبویه: و اعلم أنّ سیبویه و… یستقبحون کون تمییز العدد فی أیّ درجة کان صفة…لأنّ المقصود مِن التمییز، التنصیص و هو معدوم فی أکثر الأوصاف؛ بلی إذا کانت الصّفة مختصّة ببعض الأجناس، لم یستقبح؛نحو: ثلاثة علماءو… “شرح الرضی ج2ص155”آیات: 1_ «لولا جاءوا علیه بأربعة شهداء» “نور13” 2_ «و لذین یرمون المحصنات ثمّ لم یأتوا بأربعة شهداء» “نور4” 3_ «فکفّارته إطعام عشرة مساکین» “مائده89”همان/قاعده3ص161-تعدیل-مقبول   نکته: آنچه که از عبارات سیبویه فهمیده می شود، تقبیح نیست بلکه کراهة و عدم حُسن است.
18تقلیل الجواز کنایة عن القبح.   یقول ابن عصفور: و یشترط فی بدل الاشتمال و بدل البعض من الکلّ أن یکون فی البدل ضمیر یعود إلی المبدل منه؛ و قد یجیء محذوفاً لفهم المعنی و ذلک قلیل جدّاً. نحو قوله تعالی:«و لله علی الناس حِجّ البیت مَن استطاع إلیه سبیلاً» التقدیر [مِنهم]. “المقرب ج1ص244”   همان/قاعده4ص162-تعدیل-مقبول   بسیاری از نحویان، آیات زیادی از قرآن را منسوب به قلّت کرده اند و نسبت دادن به قلّت، طبق مبانی خود آنها، کنایة از همان قبح است. در همین باره صبان می گوید: …..أنّ تقلیل الجواز کنایة عن القبح. “حاشیة الصبان ج1ص192”    
19اتّفاق الشرط و الجواب فی الفعل و الفاعل خطأ.   قال أبوالبقاء العکبری: إنّ جواب الشرط یخالف الشرط؛ إمّا فی الفعل أو الفاعل أو فیهما. فأمّ إذا کان مثله فی الفعل و الفاعل فهو خطأ؛ کقولهم: قم تقم؛ و التقدیر علی ما ذکر فی هذا: إن یقیموا یقیموا. “التبیان فی إعراب القرآن ج2ص769”آیات: 1_ «و إذا قاموا إلی الصلاة قاموا کسالی» “نساء142” 2_ «إن أحسنتم أحسنتم لأنفسکم» “إسراء7” 3_ «و إذا بطشتم بطشتم جبّارین» “شعراء130” 4_ «و إذا انقلبوا إلی أهلهم انقلبوا فکهین» “مطففین31”همان/قاعده5ص163-تقلیل-مقبول   دو إشکال: اولاً: اتّفاق فعل و فاعل در شرط و جزاء حتی بدون هیچ فرقی ( یعنی: بدون هیچ قید إضافه ای مانند حال و ظرف و…) نه تنها هیچ اشکالی ندارد بلکه مفید معنای مبالغه است. مثل: [إنّهم قوم أباة؛ إن یهبوا یهبوا؛ فلا یبقوا علی شیء]. ثانیاً: اگر هم معنای اول را نپذیرید، ممنوعیت آن در حدّ اطلاقی که شما گفته اید نیست؛ یعنی اگر جمله ی جواب، به همراه قیود إضافه ای مثل: حال و ظرف و جار و مجرور و… بود، اشکالی ندارد و اگر بدون هیچ چیز اضافه ای باشد ممنوع است.  

*بسم ربّ الزهراء*

علی رغم اینکه همه ی مسلمانان، اقرار یقینی و إجماع به این دارند که قرآن، کلام خداست و در أعلی مراتب بلاغة قرار دارد و نمونه ی در این فنّ است و طبق توصیفات خود خداوند: «کتابٌ أُحکمت آیاتُه» و «لا یأتیه الباطل…» می باشد، نحویانی را می یابیم که نگاهشان به قرآن همانند نگاهشان به شواهد و منابع دیگر است و با قرآن، آن طوری رفتار می کنند که با دیگر منابع رفتار می نمایند به این صورت که بعضی را مطّرد و بعضی را قلیل و بعضی را شاذّ و بعضی را محکوم به ضرورة و تنگناه میدانند.

این کار تا جایی ادامه می یابد که یک نحوی، به خود این إجازه را می دهد تا خود را حاکم بر کلام خدا بداند نه اینکه کلام خدا بر او حکومت کند و برخی از آیات را بر برخی دیگر ترجیح می دهد و یا کلام غیر خدا را برتر از کلام خدا جلوه می دهد در حالی که علماء غیر نحوی از این تفضیل ها و بعض بعض کردن آیات قرآن، منع کرده اند.

سیوطی در این باره می گوید: {…اختلف الناس: هل فی القرآن شیء أفضل من شیء؟ فذهب الإمام أبوالحسن الأشعری و القاضی أبوبکر الباقلانی و أبی حیان إلی المنع؛ لأنّ الجمیع کلامُ الله و لِئلّا یوهِم التفضیل نَقصَ المفضّل علیه. ثمّ یقول: و روی هذا القول عن مالک، قال یحیی بن یحیی: تفضیل بعض القرآن علی بخض خطأٌ….}

الإتقان فی علوم القرآن ج4ص117-118

علاوه بر این، دائماً حرص بر این دارند که شواهد دیگر را مبنا برای ترکیب أسالیب و أحکام قرآن قرار دهند (در حالی که طبق مبنای خودشان، قرآن یکی از منابع در عرض شواهد دیگر است نه ما دون آن) به صورت که اگر آیات قرآن، با قواعدشان مطابق بود، که فبها المطلوب؛ اما اگر نبود، محکوم به شاذ و نادر و ضرورة و…می شود و توجه ندارن که اینها از علائم هبوط و سقوط بلاغت کلام الله است.

*اللهم أخرجِنی من ظلمات الوهم*

شمارهقاعده نحویقاعده قرآنیتوضیحات
1و أجود من ذلک فی العربیّة.   قال الفراء: {بعد أن وجّه عود الضمیر علی أحد المذکورین فی قوله تعالی «و إذا رأوا تجارة أو لهواً انفضّوا إلیها»”جمعة11″} و أجود من ذلک فی العربیة أن تجعل الراجع من الذکر للآخِر من الاسمین و ما بعد ذلک فهو جائز. “معانی القرآن ج3ص157”  کلاهما أجودان. لِأنّ کلاهما جاءا فی القرآن الکریم.    النحویون و القرآن/قاعده1ص166-توسعه-مقبول   رجوع به: متقدّم: «و إذا رأوا تجارة أو لهواً انفضّوا إلیها» “جمعة11″متأخّر: «و استعینوا بالصبر و الصلاة و إنّها لَکبیرة إلّا علی الخاشعین» “بقرة45”  
2أوثر قلیل علی (قلیلون).   قال أبوزکریاء الفراء: و قوله «إنّ هؤلاء لَشرذمة قلیلون» “شعراء54” یقول: عُصبَة قلیلة و قلیلون و کثیرون. و أکثر کلام العرب أن یقولوا:{قومک قلیل و قومنا کثیر} و (قلیلون و کثیرون) جائز عربیّ. و إنّما جاز لأنّ القلّة إنّما تدخلهم جمیعاً، فقیل: قلیل….و أُوثِر [أی: قُدِّمَ] (قلیل) علی (قلیلین). “معانی القرآن ج2ص280”  کلاهما وارد فی کلام الله.   آیه: 1_جمع: «إنّ هؤلاء لشرذمة قلیلون» 2_مفرد: «و اذکروا إذ أنتم قلیل مستضعفون فی الأرض» “أنفال26”همان/قاعده2ص166-توسعه-مقبول   فالفراء یؤثَر (قلیلاً) خلافاً لِما جاء فی الآیة. لأنّ مقیاس الجودة عنده هو الأکثر و الأقلّ فی کلام العرب فیما جاء فی کلام الله دون مراعاة لیما یقتضیه سیلقُه فیه مکّا نعرف و ما لا نعرف.
3فعلا الشرط و الجواب، الأحسن تماثلهما.   یقول الفراء: و أحسن الکلام أن تجعل جواب (یفعل) بمثلها و (فعل) بمثلها…و هما جائزان. قال الله تعالی:«من کان یرید الحیاة الدنیا و زینتها نُوَفِّ إلیهم أعمالهم» “هود15”قد جاء الفعلان غیر متماثلین فی القرآن.   آیات: 1_ «من کان یرید حَرثَ الآخرةنَزِد له فی حرثه و من کان یرید حرث الدنیا نُؤتِه منها و ما له فی الآخرة مِن نصیب» “شوری20” 2_ «و إذا سمعوا ما أنزل إلی الرسول تری أعینَهم تَفیض من الدَمع ممّا عرَفوا مین الحق» “مائده83 3_ نو إذا رأیتهم تُجبک أجسامُهم» “منافقون4” 4_ «و إذا تُتلی…. قالوا قد سمعنا لو نشاء لَقلنا » “أنفال31” 5_ «و إذا تتلی علیهم آیات الرحمن خرّوا…» “مریم58” 6_ «لو یُؤاخذکم بما کسبوا لَعَجّل لهم….» “کهف58”  همان/قاعده3ص167-تعدیل-مقبول   ینقل الصبان عن السیوطی قولَ أبی حیان فی حاشیة الصبان ج4ص16: حُسن جواب شرط: مضارع_مضارع: أحسن است به خاطر ظهور تأثیر عامل.ماضی_ماضی: أحسن است به خاطر هم شکل بودن با هم در عدم تأثیر عامل.ماضی_مضارع: أحسن است به خاطر سیر صعودی از أضعف به أقوی.مضارع_ماضی: جمهور، مختص ضرورت می دانند.   نتیجه: وقتی در آیات قرآن، همه ی این صور،استعمال شده است، دیگر وجهی برای مفاضلة ی بین این صور وجود نخواهد داشت. 
4لو کان بالتاء لکان أجود.   بدا للفرّاء: عند وقوفه علی قوله تعالی «لا یحلّ لک النساء من بعد..» “أحزاب52” أنّه: لو کان لجمیع النساء بالتاء لکان أجود. “معانی القرآن ج1ص346”  آیه ای دیگر: «و قال نسوة فی المدینة» “یوسف30”همان/قاعده4ص169-تعدیل-مقبول
5تقدیم المعمول أحسن.   قال المبرد: و أحسن ما یکون إذا تقدّم المفعول… کما فی قوله تعالی: «إن کنتم للرؤیا تعبرون» “یوسف43″….و إن أخّر المفعول فهو عربیّ حسن کما قال الله عزّ و جلّ: «و أُمرتُ لأن أکون أول المسلمین» “زمر12” “الکامل ج3ص97”            آیات: 1_ «فعّال لِما یرید» “هود107” 2_ «و قل عسی أن یکون ردف لکم» “نمل72”   نتیجه: وقتی هردو استعمال در قرآن آمده است، وجهی برای أفضلیّت یکی بر دیگری وجود ندارد.همان/قاعده5ص171-تعدیل-مقبول   خلاصه ی کلام مبرد: دخول (لام) تقویت بر معمول، دو حالت دارد: 1- معمول، مقدم بر عاملش شده: دخولش أحسن است. 2_ معمول، مؤخر از عاملش است: دخولش در مقام نیاز، حسن است.
6الرفع فی المشغول عنه أحسن.   زجاج می گوید: در إعراب (کم) [خبریة] دو حالت وجود دارد: 1-رفع 2-نصب؛ که رفع، أجود از نصب است. مثل قول خداوند: «و کم مِن قریة أهلکناها»”أعراف4″. همین حالت در اسم {مشغول عنه} هم وجود دارد و در قرآن به نصب آمده که جیّد و عربی است اما أجود همان رفع است. مثل: «إنّا کلَّ شیء خلقناه بقدَر» “معانی القرآن و إعرابه ج2ص318”آیات: 1_«و الأرضَ مددناها ألقینا فیها رواسیَ و أنبتنا فیها من کلّ شیء موزون» “حجر19” 2_«و الجانَّ خلقناه من قبل من نار السَموم» “حجر27” 3_«و الأنعامَ خلَقَها لکم فیها دِفءٌ و منافعُ و منها تأکلون» “نحل5” 4_«و کلَّ شیء فصّلناه تفصیلاً» “إسراء12” 5_«و کلَّ إنسان ألزمناه طائرَه فی عنقه» “إسراء13” 6_«و القمرَ قدّرناه منازلَ» “یس39”  همان/قاعده6ص172-تعدیل-مقبول     نتیجه: وقتی هردو استعمال، در کتاب خدا وجود دارد، دیگر وجهی برای مفاضلة نیست.
7عدم المطابقة فی اسم التفضیل [المضاف بالنکرة] أفصح.   قال أبوبکر ابن الأنباری: الإفراد والتذکیر أفصح إسغناءاً بتثنیة ما أُضیف إلیه و جمعِه و تأنیثِه عن تثنیة (أفعَل) و جمعه و تأنیثه و هذا قوی عن العرب. و قال أبومنصور الجوالیقی: الأفصح من الوجهین المطابقة. “إرتشاف الضرب ج3ص225”  آیات: 1_عدم مطابقت: «و لَتجدنّهم أحرصَ الناس علی حیاةٍ» “بقره96” 2_مطابقت: «و کذلک جعلنا فی کلّ قریة أکابرَ مُجرمیها لِیمکروا فیها» “أنعام123” حدیث نبوی: «ألا أُخبِرکم بأحبّکم إلیّ و أقربکم منّی مجالس یوم القیامة أحاسنِکم أخلاقاً» “مسند أحمد ابن حنبل ج4ص193-194”  همان/قاعده7ص173-تعدیل-مقبول   نتیجه: وقتی هردو استعمال، در کتاب خدا وجود دارد، دیگر وجهی برای مفاضلة نیست.
8إذا اجتمعت صفات فالأولی البدء بالاسم.   أبو حیان می گوید: اگر چند صفت مختلف برای یک اسمی آمد، أولی این است که به این ترتیب باشد: مفرد(اسم)_ظرف_جارومجرور_جمله مثل: «قال رجل مؤمن مِن آل فرعون یکتم إیمانَه» “غافر28”. واگر بر خلاف این هم باشد، کثیر الاستعمال و عربی است؛ مثل: «هذا کتابٌ أنزلناه مبارکٌ» و «…بقومٍ یُحِبُّهم و یُحِبّونه أذلّةٍ علی المؤمنین…» “مائده54” “إرتشاف الضرب ج2ص595”  نکته: اگر طبق ترتیبی که نحویون بیان کرده اند باشد، معنای آیه، مخالف با مراد متکلم می شود؛ به این صورت: آیه اول: مراد متکلم: یکتم إیمانه عن الجمیع. طبق قواعد: یکتم إیمانه مِن آل فرعون وَحدَهم دون سائر الناس. آیه سوم: مراد: فقد شاء الله أن یعلِی مِن شأنهم فی قوله: (یحبونهم و یحبونه) قبل وصفهم بأنّهم (أذلّة علی  المؤمنین) بما یجعل هذه الذلّة أعلی مراتب العزّ.  قواعد: این معنا را نمی توان در ترکیب مطابق با قواعد یافت.  همان/قاعده8ص174-تعدیل-مقبول   نکته: در اینگونه موارد، سیاق و متکلم حکمران است نه قواعد خشک أدبی. پس نباید اختیار جا به جایی صفات را از متکلم گرفت و یک حکم ثابتی را قرار داد؛ زیرا که أسالیب را نمی توان قالب های محدود و قراردادی و مختوم قرار داد. پس در نتیجه: آنچه که تصمیم گیرنده ی در تتابع صفات است، سیاق و مقتضای جمله است که باید کشف بشود.
9تقدیم الفعل أحسن.   ذکر ابن عصفور: أنّه لا یجوز تقدیم الاسم بعد أدوات الشرط ثمّ استثنی من ذلک (إن) فأجاز أن یلیها الاسم و یؤخر الفعل  و إن کان یری أنّ [ تقدیم الفعل أحسن]. “شرح الجمل ج2ص199”  آیات: 1_«و إن أحدٌ من المشرکین استجارک فأجِره» “توبه6” 2_«إن إمرؤٌ هَلَک لیس له ولدٌ..» “نساء176” 3_«إن إمرؤٌ خافت مِن بَعلها نشوزاً أو…» “نساء128” 4_«و إن طائفتان مِن المؤمنین اقتتلوا…» “حجرات9”  همان/قاعده9ص175-تعدیل-مقبول
10تقدیم الحمل علی اللفظ أحسن.   قال ابن عصفور: فإذا حملَته علی اللفظ و علی المعنی فی کلام واحد فالأحسن أن نقدّم الحمل علی اللفظ ثمّ تحمل بعد ذلک علی المعنی. نحو: «و مَن یقنُت مِنکنّ لله و رسولِه و تَعمَل صالحاً» “أحزاب31” “شرح الجمل ج1ص189”تقدیم الحمل علی اللفظ جاء فی القرآن أکثر من تقدیم الحمل علی المعنی.همان/قاعده10ص176-توسعه-مقبول   آیات حمل بر معنا: 1_ «و قالوا ما فی بطون هذه الأنعام خالصةٌ لِذکورنا و محرّمٌ علی أزواجنا» “أنعام139” 2_ «و مَن یتنکف عن عبادته و یستکبر فسیحشرهم إلیه جمیعاً» “نساء172” 3_ «و لکن مَن شرَح بالکفر صدراً فعلیهم غضبٌ من الله» “نحل106” 4_ «و مَن أراد الآخرة و سَعَی لها سَعیَها و هو مؤمن فاولئک کان سعیهم مشکوراً» “إسراء19” 5_ «و مَن یأتِه مؤمناً قد عمِل الصالحات فاولئک لهم الدرجات العُلی» “طه75”  
11الظرف إذا کان لغواً فالأحسن تأخیره.   نصّ ابن یعیش: و اعلم أنّ الظرف إذا کان خبراً فالإحسن تقدیمه و إذا کان لغواً فالأحسن تأخیره مع أنّ کلّاً جائز و هما عربیّان. و منه قولُه تعالی: «و لم یکن له کفواً أحد» فـ(له) لغوٌ هنا و الخبرُ (کفواً). ” “شرح المفصل ج7ص96”  آیه: «و لم یکن له کفواً أحد»  “توحید5”همان/قاعده11ص177-تعدیل-مقبول   نکته: در این موارد، سیاق و نظم کلام است که حکم میکند نه قواعد و أحکام که در این آیه، نظم کلام، موجب تقدیم (له) شده است و با اینکه ابن یعیش آن را لغو میداند، جواز حذف شدن ندارد؛ زیرا که رابط برای جملات قبل است.
12(حنّان) الرفع أقیس.   قال أبوحیّان: (فی سیاق عرضِه لِما ینتصب علی المصدریّة) مِن ذلک المصادر المثنّاة و هی لبّیکو سعدیک و حنانیک و دَوالیک و…و لا تتصرّف و تلزم الإضافة؛ فإن أفرد منها شیءٌ،تَصرّف؛ نحو: فقالت حنّانٌ ما أتا بک الیوم هاهنا؟ و قال الله تعالی :«و حنّاناً مِن لدنّا» و زعم ابن الطّراوة أنّ الرفع فی (حنّان) أقیس مِن النصب. “إرتشاف الضرب ج2ص208”  آیه: «یا یحیی خُذ الکتابَ بالقوّة و آتیناه الحکمَ صبیّاً*و حنّاناً مِن لدنّا و زکاةً و کان تقیّاً» “مریم12-13” وقتی (حنّان) در سیاق نصب قرار گرفته است، نمیتوان آن را مرفوع کرد!همان/قاعده12ص178-تعدیل- مقبول   گویا در نظر ابن طراوة، شاهد شعری، نسب به آیه ی قرآن قیاسی تر است! اما باید گفت: (حنّان) مصدری متصرّف است و دلیلی بر اختصاص آن به {رفع} وجود ندارد و إعرابش همچون مصادر دیگر، منوط به سیاقی است که در آن به کار گرفته شده است.
13(کم)الخبریة: الحمل علی اللفظ فی العائد هو الأقیس.   قال أبوحیان: و (کم) لفظها مفرد و معناها الجمع و اللفظ یتبع تمییزَها فی التذکیر و التأنیث…و یتبع المعنی فیکون العائد جمیعاً…قال الله تعالی: «و کم مِن مَلَک فی السماوات لا تُغنِی شفاعتُهم» “نجم26” و الحمل علی اللفظ هو الأقیس. “إرتشاف الضرب ج2ص773”  آیه: «و کم مِن مَلَک فی السماوات لا تُغنِی شفاعتُهم» “نجم26”همان/قاعده13ص179-تعدیل-مقبول   فما فی الآیة لیس هو الأقیس عند أبی حیّان، بصرف النظر عمّا یقتضیه سیاقها، و دون مراعاة لِما یتّسق مع نظم القرآن و إعجازه…!!!
14الأحسن الاتّفاق فی الصیغة.   یقول أبوحیان: و یجوز عطف الفعل علی الفعل بشرط أن یتّحدا فی الزمان؛ و الأحسن إذ ذاک اتّحادهما فی الصیغة… “إرتشاف الضرب ج2ص665”   و هذا….هو مذهب جمهور النحویین. “شرح الجمل ج1ص250” “إعراب القرآن للنحاس ج3ص665  آیات: 1_ إنّ الذین کفروا و یصُدّون عن سبیل الله..» “حج25” 2_ الذین ءامنوا و تطمئنّ قلوبُهم لِذکر الله..» “رعد28” 3_ «والله….أرسل الریاح فتُثیر سحاباً فسُقناه» “فاطر9” 4_ «و یوم تشقّق السماء…و نُزّل الملائکة….» “فرقان25”   آیات دیگر: رعد22_فرقان10_نمل87_شعراء4همان/قاعده14ص179-تعدیل-مقبول   نتیجه: آنچه از آیات قرآن بر می آید جواز عطف ماضی بر مضارع و همینطور مضارع بر ماضی است و باید گفت نحویان در اینطور موارد مراعاة سیاق نمی کنند و میخواهند لغات را در یک مجاری ثابت و مرسوم قرادادی قرار دهند که نباید اینطور باشد.   نکته: آیات نمل87 و شعراء4 بوی شرط جزاء می دهند نه عطف.
15الأحسن مراعاة اللفظ.   یقول السیوطی: یجوز مراعاة اللفظ و المعنی فی ضمیر (من) و (ما) و (أل) و (أیّ) و (ذو) و (ذات) و (کم) و (کأیّن)…و الأحسن مراعاة اللفظ لِأنّه الأکثر فی کلام العرب. قال الله تعالی: «و منهم مَن یستمع إلیک» “أنعام25” و قال: «و منهم مَن یستمعون إلیک» “یونس42” “همع الهوامع ج1ص87”آیات: 1_ «و مِنهم مَن یستمع إلیک و جعلنا علی قلوبهم أکِنّةً أن یفقهوه و فی آذانهم وَقراً» “أنعام25” 2_ «و مِنهم مَن یَؤمِن به و مِنهم مَن لا یَؤمِن به و ربَّک أعلمُ بالمفسدین*……..*و مِنهم مَن یستمعون إلیک أفأنت تَسمِع الصّمَّ….*و مِنهم مَن یَنظر إلیک أفأنت تَهدی العُمیَ….» “یونس40تا43”همان/قاعده15ص181-تعدیل-مقبول   نتیجه: 1_ مشابه این آیات در کلام عرب، یافت نمی شود فلذا نمی توان با کلام عرب بر این آیات حکمرانی کرد. 2_ این نوع أسالیب را نمی توان محدود به سبک خاصی دانست و در سیاقات مختلف، حالات مختلفی به خود می گیرند. نکته: أبوعبیدة می گوید: طولانی شدن کلام، سبب عدول از حالتی به حالت دیگر در جمله است. و ابن جنی و أبی علی فارسی هم به این تنو در جمله و ترکیب ها اشاره کرده اند. “الإتقان فی علوم القرآن ج3ص209” أقول: عدول از لفظ به معنا در آیات مذکور، ربطی به طول الکلام ندارد زیرا در سوره ی أنعام25 طول الکلامی نیست أما عدول صورت پذیرفته است. پس در اینجا إفراد، دلالت بر گروه دارد. یعنی: گروهی که که به همراه آن، مفهوم     مخالفی وجود دارد که گاه، ظاهر است و گاه، مقدّر {منهم من یؤمن و منهم من لا یؤمن} و جمع، دلالت بر گروه کثیر می کند که در مقابلش گروه قلیل وجود دارد.
16قام الرجال أجود.   قال الصبّان: لکن حذفُ التاء أجودُ فیما ذکر مِن (جمع التکسیر) مطلقاً و (الجمع بالألف و التاء) لِمذکر و (اسم الجمع) و (اسم الجنس الجمعی)… “حاشیة الصبان ج2ص54”  آیات:   1_«و قالت النصاری لیست الیهود….» “بقرة113” 2_«و لقد جاءتهم رسلنا بالبیّنات» “مائدة32” 3_«قد جاءت رسل ربِّنا بالحق» “أعراف53” 4_«و لقد جاءت رسلنا إبراهیمَ بالبُشری» “هود69” 5_«و اذکروا نعمةَ الله…إذ جاءتکم جنودٌ» “أحزاب9” 6_قالت الأعرابُ ءامنّا» “حجرات14” و……………..  همان/قاعده16ص183-تعدیل-مقبول
17إجماع سبعة القرّاء علی المرجوح.   جاء فی حاشیة الصبان: و ذکر السعد{التفتازانی}أنّه لا یمتنع إجماع السبعة علی المرجوح؛ کقوله تعالی: «و جُمِعَ الشمسُ و القمر»”قیامت9″ لِأنّ المختار (جمعت)؛ لِأنّ الفاعل مؤنثٌ غیر حقیقی بلا فاصل.  “حاشیة الصبان ج2ص354  إنّ المذکر فی مثل ذلک یُغَلَّب متقدّماً أو متأخّراً و هو جارٍ علی وجه الجواز لا الوجوب.     آیه: «و جمع الشمس و القمر» “قیامت9”همان/قاعده17ص184-تعدیل-مقبول   نکته: این نوع حکم دادن از باب روی گردانی از حق و سهل انگاری نسبت به واقعیت إعجاز قرآن است.
18(و لمّا سکت عن موسی الغضب) مثلُ (أدخلتُ القلنسوة فی رإسی)!!   “معانی القرآن إعرابه ج2ص419” “الجامع لأحکام القرآن ج7ص293”   این در حالی است که سیبویه این استعمال را غیر جیّد  می داند. سیبویه ج1ص181″آیه: «و لمّا سکت عن موسی الغضب» “أعراف154”   أقول: آنچه سیبویه و دیگران، آن را غیر جیّد و خطا نامیدند، صحیح است و اتفاقاً فائده ی بلاغی مبالغه و تأکید دارد و شدّت فعل فاعل را می رساند.همان/قاعده1ص204-تعدیل-مقبول   در این آیه یک بحث روانشناسی وجود دارد به این توضیح که: حالات نفسانی انسان، به صورت صامت و بدون حرکت و غیر فعال نیستندبلکه فعال و متحرک می باشند و همین تحرک درونی، باعث تحرک آدمب و فعل و انفعالات انسان است. حال، چون حضرت موسی، غضبناک شد، در وافع یعنی: حسّ غضب، در ایشان فوران کرده و سبب شد تا آن عمل را (ألقی الألواحَ و أخذ برأس أخیه) انجام دهد. لذا آیه می فرماید: تا غضب در ایشان سکوت کرد؛ یعنی: از جوش و خروش افتاد، پس غضب، منتهی به سکوت شد.  
19استشهاد لبدل الاشتمال.   تکلّم سیبویه: علی البدل، فاستشهد لبدل الاشتمال بقوله تعالی: «یسألونک عن الشهر الحرام قتالٍ فیه» و عُدَّ منه: و تذکّرَت تَقتُدَ بردَ مائِها*و عَتَکِ البول علی أنسائها. “سیبویه ج1ص151”  آیه:   « یسألونک عن الشهر الحرام قتالٍ فیه» “بقرة217”همان/قاعده2ص205-تعدیل-مقبول   نکته این است که: انگار اگر شاهد شعری نبود، بدل اشتمال را  با آیه ی قرآن نمی فهمیدیم در حالی که هیچ مناسبت و تقرّبی بین این دو مثال وجود ندارد؛ زیرا که قرآن والاتر از شعر است.
20(أفیضوا علینا من الماء) کقوله: (علّفتها تِبناً و ماءاً بارداً).   یقول الزمخشری: أو مما رزَقکم الله مِن غیره مِن الأشربة؛ لِدخوله فی حکم الإفاضة و یجوز أن یراد أن ألقوا علینا مما رزقکم الله من الطعام و الفاکهة کقوله: علّفتها تبناً و ماءاً! بارداً. “کشاف ج1ص629”  آیات: 1_ «و نادی أصحابُ النار أصحابَ الجنّة دن أفیضوا علینا من الماء أو مما رزقکم الله» “أعراف50” 2_ «أجمِعوا أمرَکم و شرکاءَکم» “یونس71” 3_ «و الذین تَبَوَّءُوا الدارَ و الإیمانَ» “حشر9”همان/قاعده3ص205_تعدیل-مقبول   نکته: در اینطور موارد أصولاً دو وجه ترکیبی دارد: 1-(واو) به معنای (مع) باشد [مفعول معه] 2-فعلی متناسب با آن، مقدّر است.  “شرح ابن عقیل ج1ص207” نتیجه: برای زمخشری شایسته تر بود که آیه ی مورد بحث را به شاهد مثالی همطراز خودش حمل می کرد و قرآن را مبنا و مأخذ آیه قرار می داد نه به کلام غیر خدا.  
21(لَیأکلون أموال الناس بالباطل) مثل قوله: (…..*یأکلن کلّ لیلة إجافاً).   جعل الزمخشری: قوله تعالی: «…..لَیأکلون أموالَ النای بالباطل» “توبة34” مثل قوله: (أنّ لنا أحمرةً عِجافاً*یأکلن کلَّ لیلةٍ إکافاً) {أی: یأکلن عَلَفاً یشتری بثمن إکاف. و معنی [أکل الأموال] علی وجهین: (1) إمّا أن یستعار الأکل للأخذ….(2)و إمّا علی أنّ الأموال یُؤکَل بها. “کشاف ج2ص265”آیه: «یا أیّها الذین ءامنوا إنّ کثیراً من الأحبار و الرهبان لَیأکلون أموالَ النای بالباطل» “توبة34”همان/قاعده4ص206-تعدیل-مقبول   نکته: قرآن باید مبنا قرار گیر نه اینکه قرآن را تطبیق با مبنای دیگر بدهیم.   مثالی دیگر: {تجوع الحرّةُ و لا تأکلُ ثَدیَیها} یعنی: زن آزاده، گرسنگی می کشد ولی سینه هایش را نمی خورد. یعنی: شیرش را إجاره نمی دهد تا ثمرش را بخورد.
22(ختم الله…غشاوة) یکون من باب (علفتها تبناً..)   یقول القرطبی: فی توجیه قوله تعالی: «ختم الله علی قلوبهم و علی سمعهم و علی أبصارهم غشاوةً و لهم عذاب عظیم» “بقرة7” و قرئ (غشاوة) بالنصب علی معنی (و جعل) فیکون من باب: {علّفتها تبناً و ماءاً بارداً}. “الجامع لأحکام القرآن ج1ص191”  توضیح آیه: قوله تعالی: (غشاوة) یُقرأ بالنصب علی تقدیر (و جعل علی إبصارهم غشاوة) و قد صرح به فی [سورة] الجاثیة و یقرأ بضمّ العین و فتحها و کسرها مع الألف و یقرأ (غُشوةٌ) بغیر الألف مع الأوجه الثلاثة فی الغین و یقرَأ بالعین غیر المعجمة ضمّاً و فتحاً و کسراً مع الألف و إسقاطها…. “إعراب القراءات الشواذ للعکبری ج1ص117-118″همان/قاعده5ص206-تعدیل-مقبول   نکته: قرآن باید مبنا قرار گیر نه اینکه قرآن را تطبیق با مبنای دیگر بدهیم.
23(…و أرجلَکم) مثل:(علّفتها تبناً..)   یقول القرطبی: «فاغسلوا وجوهکم و أیدیکم إلی المرافق و امسحوا برؤوسکم و أرجلَکم»”مائده6″ و إنّ العامل فی قوله: (و أرجلکم) قولُه:(اغسلوا) و استدلّ علی ذلک بقول الشاعر: (علّفتها تبناً و ماءاً باردا). “الجامع لأحکام القرآن ج6ص95”   همان/قاعده6ص207-تعدیل-مقبول   نکته: قرآن باید مبنا قرار گیر نه اینکه قرآن را تطبیق با مبنای دیگر بدهیم.
24(…من تحت أرجلهم) مثل:(علّفتها تبناً..)   یقول القرطبی: «یوم یغشاهم العذاب من فوقهم و من تحت أرجلهم» “عنکبوت55” و إنّما قال: (من تحت أرجلهم) للمقاربة؛ و إلّا فالغِشیان من فوق أعمّ؛ کما قال الشاعر: (علّفتها تبناً و ماءاً بارداً). “الجامع لأحکام القرآن ج3ص357”   همان/قاعده7ص207-تعدیل-مقبول   نکته: قرآن باید مبنا قرار گیر نه اینکه قرآن را تطبیق با مبنای دیگر بدهیم.   فعل مقدّر: (یُحیطهم) است.
25(مخلفَ وعدِه رسلَه) قریب من: (یا سارق اللیلة أهلَ الدار).   یقول أبوالبقاء العکبری: و قوله تعالی: (الرسل) مفعول أول و (الوعد) مفعول ثانٍ و إضافة (مخلف) إلی (الوعد) اتّساع و الأصل [مخلفَ رسلِه وعدَه] و لکن ساغ ذلک لِما کان کلُّ واحدٍ منهما مفعولاً و هو قریب من قولهم: (یا سارق اللیلةِ أهل الدار). “التبیان فی إعراب القرآن ج2ص774”  توضیح آیه: یقرأ (وعده) بالنصب و (رسله) بالجرّ و الأصل (مخلفَ رسلِه وعدَه) فقدّم أحد المفعولین علی الآخر و فصل بالذی قدّمه بین المضاف و المضاف إلیه و قد ذکرنا نظیر ذلک فی قوله: «قتل أولادهم شرکاءهم». “إعراب القراءات الشواذ للعکبری ج1ص739”همان/قاعده10ص208-تعدیل-مقبول   نکته: (مخلف) دو مفعولی است و (سارق) یک مفعولی؛ پس إضافه ی در آیه، طبق قاعده و اتّساع است اما إضافه ی در شعر، چون به ظرف [اللیلة] است، پس خلاف قاعده است و از باب ضرورة قافیة است.
26(..بمثل ما ءامنتم..) نظیر: (فصیّروا مثل کعصف مأکول).   ذکر القرطبی: کان ابن عبّاس یقرأ فیما حکی الطبری « فإن ءامَنوا بالذی آمَنتم به فقد اهتدوا» و هذا هو معنی القراءة و إن خالَفَ المصحف؛ فـ(مثل) زائدة کما فی قوله: «لیس کمثله شیء» أی: [لیس کهو شیء]. و قال الشاعر: (فصَیَّروا مثل کعصف مأکول. الجامع لأحکام القرآن ج2ص142″آیه: «فإن ءامَنوا بمثل ما آمَنتم به فقد اهتدوا» “بقرة137”همان/قاعده10ص209-تعدیل-مقبول   سه إشکال: مجرور (کاف)، طبق قواعد، باید اسم ظاهر باشد و ضمیر را جرّ نمی دهد مگر در ضرورة شعری. پس با این بیان، در (لیس کمثله شیء)، کلمه ی (مثل) نمی تواند زائد باشد و ناچاراً باید (کاف)، زائد باشد.اگر هم بگویید: خب از باب ضرورة است، پاسخ ما این است که: قرآن که شعر نیست؛ پس نمیتوان آیه را حمل بر شیء غیر صحیح و غیر وارد در نثر کرد.آنچه که در بین علماء معروف است درباره ی (لیس کمثله شیء)، زائد بودن (کاف) است نه (مثل).                
32(..کان ذلک علی الله..)مخالف للأصل.   قال الزجاج: و الأصل (ذلکنّ)؛ إلّا أنّ الجماعة فی معنی القبیل. “معانی القرآن و إعرابه ج1ص286”  آیه ی مورد بحث: «یا نساء النبیّء مَن یأتِ مِنکنّ بفاحشة مُبَیَّنَةٍ یضاعَف لها العذابُ ضعفین و کان ذلک علی الله یسیراً» “أحزاب30”   آیات دیگر: 1_ «فما جزاء مَن یفعل ذاک مِنکم» “بقرة85” 2_ «کذلک یبیِّن اللهُ لکم الآیات لعلّکم تذکّرون» “بقرة219”  همان/قاعده1ص185-تعدیل-مردود   مصنف می گوید: برای زجاج، شایسته تر بود که این آیه را به عنوان دلیل و سند برای عدم وجوب مطابقت (إثبات جواز آن) اتّخاذ کند؛ نه اینکه آن را حمل بر مخالف أصل بودن کند.   استاد: نظر زجاج، صحیح است؛ زیرا أصل، جزء قوعد نحوی می باشد و خلاف أصل، جزء قواعد بلاغی است و برای نکته و غرضی، استعمال می شود؛ پس خلاف أصل، عین بلاغت است.   تأویلات این آیه: مفرد آمدن (ذلک) برای تجلیل و بزرگداشت سرگروه است.#در معنی،به تقدیر(کلّ)یا(اسم جمع) است.{همانطور که زجاج توجیه کرد}#Ø      (کاف) دو معنا دارد که در آیه به معنای دوم آمده: & (1)مخاطب مشخص [مفرد]. (2)مخاطب نامشخص [عام مجموعی]. (کاف) هم مثل (إذا) گاهی از معنای چند منظوره بودن خود، خارج می شود و فقط مختص معنای [بُعد] می شود دون [الخطاب]. *   #همع الهوامع ج1ص76-77# &کتب بلاغت& *استاد عزیز*

*بسم ربّ الزهراء*

یکی از نمونه حمل هایی که نحویان در توجیه بعضی از أحکامشان ذکر می کنند، مثل: حمل بر نظیر-حمل برنقیض-حمل بر لفظ و حمل بر معنی، حمل بر توهم است. حمل بر توهم یعنی: متکلم، در ذهن خود تصور می کند که در جمله، عاملی وجود دارد یا ندارد، در حالی که در واقع، خلاف آن ثابت است. نحویان زمانی جملات را حمل بر توهم می کنند که متکلم، ألفاظ را بر خلاف سیاق ظاهری جمله بیاورد که در إدامه با مثال های آن، آشنا می شویم.

با این بیان، شکی نیست که این نوع توهمات و تصورات، فقط در کلام إنسان ها رخ می دهد؛ چرا که این توهمات، ناشی از مشغولیت ذهنی ای است که منشأ آن، عدم ثبات و صبر و تمرکز می باشد و چنین فرضیاتی درمورد خداوند متعال، راه ندارد. پس أساساً هیچ آیه ی قرآنی نباید حمل بر توهم بشود که اگر بشود، موجب نقص در خداوند و آیات اوست و پیمودن این راه ، به بیراهه ای خطرناک، سرمی انجامد.

برای مفهوم حمل بر توهم، در لسان نحویان، سه اصطلاح وجود دارد: (1)عطف یا حمل بر توهم (2)عطف یا حمل بر غلط (3)عطف یا حمل بر معنا.

*اللهم أخرجِنی من ظلمات الوهم*

شمارهقاعده نحویقاعده قرآنیتوضیحات
1فأصّدّق و أکن من الصالحین.   یقول سیبویه: و سألت الخلیل عن قوله تعالی: «فأصّدّق و أکن من الصالحین» فقال هذا کقول زهیر: {بدالی لستُ مُدرِکَ ما مضی*و لا سابِقٍ شیئاً إذا کان جائیاً}. فإنّما جروا هذا لأنّ الأول قد یَدخُله الباءُ فجاء بالثانی. و کأنّهم قد أثبتوا فی الأول الباءَ، فکذلک هذا، لمّا کان الفعلُ الذی قبله قد یکون جزماً و لا فاءَ فیه تکلَّموا بالثانی و کأنّهم قد جزموا قبله فعلی هذا توهّموا هذا. “سیبویه ج3ص100-101  آیه: «و أنفِقوا ممّا رزقناکم »ِن قبل أن یأتی أحدَکم الموتُ فیقول ربِّ لولا أخَّرتَنی إلی أجلٍ قریب فأصّدّقَ و أکن مِن الصالحین» “منافقون10”النحویون و القرآن/قاعده1ص192-تعدیل-مقبول   اشکالات: علاوه بر اشکالات مذکور در مقدمه، حمل این آیه بر این شعر، در حالی است که خود سیبویه؛ این شعر را در جای جای کتابش محکوم به غلط می داند و لازمه ی غلط دانستن آن، غلط دانستن آیه ی قرآن است..!! “سیبویه ج2ص15*ج4ص160” ترکیب آیه: (أکن) حمل بر محل (فأصدق) شده است که جواب طلب [یعنی: أنفِقوا] قرار گرفته است. مثل این آیه: {و یکلِّم الناسَ فی المهد و کَهلاً “آل عمران146”}.
2أو یذّکّر فتنفعه الذکری.   قال أبوحیان: و قد تأولّنا ذلک علی أن یکون عطفاً علی التوهم؛ لأنّ خبر (لعلّ) جاء مقروناً بـ(أن) فی النظم کثیراً و فی النثر قلیلاً؛ فمن نصَب، تَوَهَّم أنّ الفعلَ المرفوعَ الواقعَ خبراً، کان منصوباً بـ(أن) و العطفُ علی التوهم کثیر، و إن کان لا ینقاس لکن إن وقَع شیءٌ و أمکَنَ تخریجُه علیه، خَرَجَ. “البحر المحیط ج7ص446”  آیات: 1_ «عبس و تولّی*أن جاءه الأعمی*و ما یدریک لعلّه یزّکّی*أو یذّکّر فتنفعَه الذکری» “عبس1تا4” 2_ «و قال یا هامان ابنِ لی صَرحاً لعلّی أَبلُغُ الأسبابَ*أسبابَ السماوات فاطّلِعَ إلی إله موسی» “غافر36-37”  همان/قاعده2ص194-تعدیل-مقبول   اشکالات: از نظر وقوعی، عدم اقتران خبر (لعلّ) به (أن)، نسبت به اقتران آن، کثیر الاستعمال است همانطور که مبرد هم در “المقتضب ج3ص74” می گوید: اقتران خبر (لعلّ) به (أن) از باب ضرورة است. با این حال، پس اقتران خبر (لعلّ) به (أن)، مخصوص أشعار است نه نثر ها؛ فلذا حمل کردن این آیه به توهم وجود (أن)، أساساً باطل است و طبق قواعد، نمی توان چنین توهمی کرد..!!اگر حمل بر توهم _طبق حرف خود أبوحیان- قیاسی نیست، پس چگونه خودش این آیه را حمل و قیاس بر توهم [غیر قیاسی] کرده است..؟؟!!!   ترکیب آیه: نصب (تنفع) به خاطر این است که در جواب ترجی [طلب] قرار گرفته است؛ همانطور که کوفیان هم همین ترکیب را إرائه داده اند.  
3أو کالذی مرّ علی قریة و هی خاویةٌ علی عروشها   قیل: بسبب طول الآیة حَصَل التوهمُ بأنّها اشتملت علی (کاف) التشبیه، و لهذا حین عَطَفَ علیها، جاء المعطوفُ بالکاف [أو کالذی…]. “البحر المحیط ج2ص290” “مغنی البیب ج2ص532”   نکته: آنچه که در کتاب کشاف و بحر المحیط دیده شد به صراحت کلام مصنف نیست؛ ما عبارت را ذکر میکنتیم و قضاوت را به خواننده جزوه موکول می کنیم: (و یجوز أن یحمل علی المعنی دون اللفظ، کأنّه قیل: {أ رأیت کالذی حاجّ إبراهیم أو کالذی مرّ علی قریة} الکشاف ج1ص589″ در بحر المحیط هم از کشاف نقل میکند.آیه: «ألم تر الذی حاجّ إبراهیم فی ربّه أن آتاه اللهُ المُلکَ إذ قال إبراهیم رببی الذی یُحیی و یُمیت قال أنا أُحیی و أُمیت قال إبراهیم فإنب الله یأتی بالشمس مِن المشرق فأتِ بها مِن المغرب فَبُهِت الذی کَفَر و الله لا یهدی القوم الظالمین*أو کالذی مرّ علی قریة و هی خاویةٌ علی عروشها….» “بقرة 258-259”   ؟؟ سؤالی می توان از مصنف پرسید، این است که اگر (کاف) علامت مثل بودن است، چرا طبق همه ی آیات مذکور در کتاب، در ابتداء آیه ذکر نشد؟ فلذا اصلاً آیه در صدد بیان ضرب المثل نیست بلکه مستقیم به بیان مطلب می پردازد.همان/قاعده3ص195-تعدیل-مقبول   نکته: وجود (کاف) در اینجا به خاطر نشان دادن این است که آیه ی قبل، در  صدد بیان مثَل است نه اینکه از باب عطف بر توهم باشد. همانطور که آیات دیگر هم در صدد بیان أمثال هستند: «ضَرَب الله مَثَلاً عبداً….» و «و اضرب لهم مَثَلاً رَجُلَین….» و إنّ مَثَلَ عیسی…کمَثَل آدم…» و ……   أقول: طبق جست جو در کتب تفسیری و إعراب القرآن، به دست می آید که بهترین وجه،    این است که (کالذی) یکی از أسالیب تعجب است؛ فلذا نه عطف بر توهم می شود و نه حمل بعیدی که جناب مصنف بیان کردند. التحریر و التنویر ج3ص35″ ترکیبات: {کاف}دو حالت دارد: (1)زائده مثل [لیس کمثله شیء] (2)غیر زائده در محل نصب به معنای (مثل). “التبیان فی إعراب القرآن ج2ص57”   عطف در اینجا عطف بر معنا است؛ زیرا معنای (ألم تر إلی الذی)، (أ رأیت کالذی حاجّ) می باشد. (کالذی) معناه: (و رأیت مثل الذی)؛ فحُذِف لدلالة (ألم تر) علیه؛ لأنّ کلتیهما کلمتا تعجیب. “البحر المحیط ج2ص301”        
4کیف یهدی الله قوماً کفروا بعد إیمانهم و شهدوا أنّ الرسول حقّ.   قال الزمخشری: فإن قلت: علام قوله (و شهدوا)؟ قلت: فیه وجهان: (1)أن یعطف علی ما فی (أیمانهم) من معنی الفعل، لأنّ معناه: (بعد أن ءامنوا)، کقوله تعالی: «فأصّدّق و أکن من الصالحین» و قول الشاعر: {لیسوا مصلحین عشیرة*و لا ناعبٍ…} “الکشاف ج1ص381”  آیات عطف فعل بر اسم: 1_ «إنّ المصّدّقین و المصّدقات و أَقرَضوا اللهَ قَرضاً حَسناً» “حدید18” 2_ «فالمغیرات صبحاً*فأثَرنَ به نَقعاً» “عادیات3-4”    همان/قاعده5ص197-تعدیل-مقبول   ترکیب آیه: عطف (شهدوا) بر (إیمانهم)، از باب عطف فعلی که شأنیت تأویل به مصدر رفتن را دارد بر مصدر صریح است. که مبنای این قاعده، از همین آیه به دست می آید.   آیة عطف مصدر صریح بر مصدر مؤول: «ما جزاءُ مَن أراد بأهلِک سوءاً إلا أن یسجن أو عذاب ألیم» “یوسف25”
5و کم أهلکنا…فنقّبوا فی البلاد.   قال أبو البقاء العکبری: (فنقّبوا) عطفٌ علی المعنی؛ أی: بطشوا فنقّبوا. “التبیان فی إعراب القرآن ج2ص1177”  آیات: 1_ «و کم أهلکنا قبلهم مِن قَرنٍ هم أشدُّ منهم بَطشاً فنَقَّبوا فی البلاد» “ق36” 2_ «و کم مِن قریة أهلکناها فجاء بأسُنا بیاتاً أو هم قائلون» “أعراف4”  همان/قاعده6ص198-تعدیل-مقبول   نیازی به این نوع تقدیر گرفتن نیست وقتی که می توان آیه را حمل بر معنا کرد؛ همانطور که زمخشری می گوید: (أهلکنا) به معنای (أردنا إهلاکَها) می باشد. “الکشاف ج2ص87” فراء در توجیه این آیات می گوید: (1) [فاء] به معنای [واو] است (2)این آیات حمل بر آیه «فإذا قرأتَ القرآن فاستعِذ بالله مِن الشیطان الرجیم» می شوند. “الجامع لأحکام القرآن ج7ص162”  
شمارهقاعده نحویقاعده قرآنیتوضیحات
1کلّ ما جاء فی القرآن (لولا) أو (فلولا) فهو بمعنی (هلّا) إلا فی الآیتین.   قال السیوطی: قال ابن أبی حاتم عن…..کلّ ما فی القرآن (فلولا) فهو (فهلّا) إلّا حرفین: (1)فی یونس «فلولا کانت قریة آمنت فنفعها إیمانها» یقول: و ما کانت قریة
(2)و قوله: «فلولا أنّه کان من المسبّحین»… “الإتقان فی علوم القرآن ج2ص241”
و قد وجدنا أنّ (لولا) و (فلولا) جاءت فی غیر ما ذکر و لیست بمعنی (هلّا) و إنّما هی شرطیة.   آیات (لولا): «لولا کتاب مِن الله سبق لَمسّکم.» “أنفال68”   آیات (فلولا) و (ولولا): 1_ «فلولا فضلُ الله…لَکنتم..» “بقرة64” 2_ «و لولا دَفعُ الله..لَفَسَدَت..» “بقرة251” 3_ «و لولا فَضلُ الله..لَاتَّبَعتم..» “نساء83” 4_ «فلولا أنّه….*لَلَبُثَ…» “صافات143-144”النحویون و القرآن/قاعده2ص223-تعدیل-مقبول   نکته: این حکایت، در کتاب سیبویه وجود ندارد.زمخشری هم عقیده ی ماست. و قد حکوا عن الخلیل: کلّ (لولا) فی القرآن فمعناها (هلّا) إلا التی فی [الصافّات] و ما صحّت هذه الحکایة. ففی غیر الصّافّات «لولا أن تدارکه نعمة مِن ربّه لَنَبَذَ بالعراء» و «و لولا رجال مؤمنون» و «و لولا أن ثبّتناک لقد کِدتَ ترکن إلیهم»                                                               “الکشاف ج2ص436” سیوطی در توجیه قول خلیل می گوید: و بهذا یتّضح مراد الخلیل، و هو دنّ مراده (لولا) المقترنة بالفاء.                                              “الإتقان فی علوم القرآن ج2ص241”  
2لا یکون جواب الشرط [فی مواضع یجب اقرانه بالفاء] بدونها إلّا أن یضطرّ الشاعر.   یقول سیبویه: سألتُه[الخلیل] عن قوله: إن تأتِنی أنا کریم، فقال: لا یکون هذا إلّا أن یضطرّ الشاعر مِن قبل (أنا کریم)… “سیبویه ج3ص64”جاء فی القرآن جواب الشرط جملةً إسمیة غیر مقترن بالفاء.   آیات: 1_ «إذا حَضَر…الوصیّةُ للوالدین» “بقرة180” 2_ «..إن أطعتموهم إنّکم لَمشرکون»”أنعام121″ 3_ «و إذا ما غضبوا هم یغفرون» “شوری37” 4_ «و إذا قیل لهم..لعلّکم ترحمون» “یس45” 5_ «أئذا مِتنا و کنّا تراباً ذلک رَجعٌ بعید» “ق3” و………………  همان/قاعده3ص224-تعدیل-مقبول   نکته: مبرد حتی در شعر هم قبول ندارد..!!! “شرح المفصل ج7ص111”
3(لیس) لا تنفی مستقبلاً.   ذهب الزمخشری و ابن یعیش: إلی أنّ (لیس) لا تنفی المستقبل؛ لِکونها فعلاً ماضیاً. “شرح المفصل ج7ص111”    آیات: 1_ «ألا یوم یأتیهم لیس مصروفاً عنهم» “هود8” 2_ «إنّ الله مبتلیکم بنهر فمَن شَرِبَ منه فلیس منّی» “بقرة249” 3_ «إن إمرؤٌ هَلَکَ لیس له ولدٌ و له أُختٌ» “نساء176”همان/قاعده4ص225-تعدیل-مقبول   نکته: برای إثبات ماضی بودن (لیس)، دلیلی جز اینکه (تاء) مبسوطة به آن می چسبد، وجود ندارد. [که این فقط، یک دلیل ظاهری و لفظی است و دلالت بر این دارد که (لیس) لفظاً ماضی است] اما وقتی می توان گفت: لسنا مسافرین غداً؛ ولی نمی توان گفت: کنّا مسافرین غداً، همین نشان دهنده ی این است که (لیس) اختصاصی به نفی ماضی ندارد و در معنا، نفی مطلق فعل را داراست. [در مجموع یعنی: (لیس) لفظاً ماضی است اما منفی کننده ی  مطلقِ فعل(مستقبل و ماضی) است.]  
4(إن) النافیة المخفّفة لا یلیها إلّا الفعل الماضی.   نسب أبوحیان إلی ابن مالک: و دعوی ابن مالک أنّه إذا کان بلفظ المضارع یُحفَظ و لا یقاس علیه. “إرتشاف الضرب ج3ص273”  آیات: 1_ «و إن نظنّک لَمِن الکاذبین» “شعراء186” 2_ «و إن یکاد الذین کفروا..» “قلم51”همان/قاعده6ص226-تعدیل-مردود   اشکال به مصنف: 1_ (إن) در آیات شاهد مثال، مخفّفه از مثقّلة است نه (إن) نافیه. 2_ سؤالی که در ذهن ما وجود دارد این است که اصلاً ماهیت (إن) مخففة ی نافیة جیست؟! آیا اصلا چنین چیزی وجود دارد و یا خیر؟!
5النداء لا یکاد ینفکّ عن الأمر.   ذکر أبوالبرکات ابن الأنباری: قولَ الکوفیین: یدلّ علیه أنّ النداء لا یکاد ینفکّ عن الأمر و ما جری مجراه مِن الطلب و النهی؛ و لذلک لا یکاد یوجد فی متاب الله نداء ینفکّ عن أمر أو نهی….. “الإنصاف ج1ص120”آیات: 1_ «و لکم فی القصاص حیاةٌ یا أولی الألباب» “بقرة179” 2_ «و إذ قال الملائکة یا مریم إنّ الله یُبَشِّرُک…» “آل عمران45” 3_ «فلمّا وضعَتها قالت ربِّ إنّی وضعتُها أُنثی…» “آل عمران36” و…………………..      همان/قاعده7ص226-تعدیل-مقبول   در این آیات، هیچ تأویلی نمی توان به کار برد.
6لا تدخل (إن) الشرطیة علی فعل ماض فی المعنی.   قال أبوالبقاء العکبری: و لا تدخل (إن) الشرطیة علی فعل ماض فی المعنی إلا علی (کان) لِکثرة استعمالها و أنّها لا تدلّ علی حدث. “التبیان فی إعراب القرآن ج1ص39”  آیات: 1_ «فإن کذّبوک فقد کُذِّب رُسُلٌ مِن قبلک» “آل عمران184” 2_ «…فإن أعطوا منها رضوا و إن لم یعطو منها إذا هم یخسطون» “توبة58” و………………همان/قاعده8ص227-تعدیل-مقبول   نکته: اینکه عکبری می گوید: (کان) دلالتی بر حدث ندارد، طبق قول برخی نحاة است نه بالإجماع و به نظر برخی علماء، (کان) دالّ بر مطلق حدث است. “الحدائق الندیة ص212”
7(إن) النافیة لا تأتی فی کلام العرب إلا أن یکون بعدها إیجاب.   نسب أبوجعفر النحاس إلی الکسائی: القولَ إنّ (إن) النافیة: لا تکاد تأتی فی کلام العرب بمعنی (ما) إلا أن یکون بعدها إیجاب؛ کما قال عزّ و جلّ: «إن الکافرون إلا فی غرور» “إعراب القرآن ج1ص657” و وافَقَه النحاس رادّاً قراءةَ سعید بن جبیر: «إنِ الذین تدعون من دون الله عباداً أمثالکم».  آیات: 1_ «..إن عندکم مِن سلطان بهذا..» “یونس68” 2_ «و إن أردی أ قریبٌ أم بعید…» “إنبیاء109” 3_ «و إن أردی لعلّه فنتة…» “أنبیاء111” 4_ «..إن أمسکهما مِن أحد مِن بعده» “فاطر41” 5_ «..إن أدری أ قریبٌ ما توعدون…» “جن25”  همان/قاعده9ص228-تعدیل-مقبول
8إقتران جواب (لمّا) الشرطیة بالفاء، لم یقم دلیل علیه.   قال أبوحیان: و زَعَمَ ابن مالک أنّ جوابها الماضی قد یقترن بالفاء بجملة إسمیة مقترنة بالفاء و بمضارع؛ و لم یقم دلیل واضح علی ما ادّعاه. “إرتشاف الضرب ج2ص572” بخش (لمّا) التعلیقیّة”آیات: 1_ «فلمّا نجّاکم إلی البرّ أَعرَضتم…» “إسراء67” 2_ «فلمّا نجّاهم..إذا هم یُشرِکون»”عنکبوت65″ 3_ «فلمّا نجّاهم…فمِنهم مقتصد..» “لقمان32” 4_ «فلمّا ذهب….یُجادِلُنا فی قوم..» “هود74”همان/قاعده10ص229-تعدیل-مقبول   ابن هشام می گوید جواب (لمّا):فعل ماضی بنابر اتّفاق؛ به دلیل: آیه ی اول مذکور.جمله ی إسمیه مقرون به (إذا) فجائة؛ به دلیل آیه ی دوم.جمله ی إسمیه مقرون به (فاء) در نظر ابن مالک؛ به دلیل آیه ی سوم.فعل مضارع؛ به دلیل آیه ی چهارم. [خود ابن هشام این آیه را تأویل به ماضی می برد؛ یعنی:{جادَلَنا}..!!]   اما نکته: اولاً: اینکه ابن هشام، این آیه را تأویل به ماضی برده است، چیزی را تغییر نمی دهد؛ زیرا در هر صورت، اثبات می شود که گاهاً (لمّا) بر فعل مضارع هم داخل می شود. ثانیاً: أبوحیان از اینهمه آیات قرآن بی خبر بود..؟؟!! ثالثاً: خود ابن مالک هم در کتاب التسهیل، مستند خود را آیه ی قرآن قرار نداده است؛ بلکه مستند او شعری از شاعری به نام أخطل است.  
9لم نجد استعمال (اللام) فی جواب (إذا) بمعنی (لو) فی کلام العرب.   قال أحمد محمد شاکر و عبد السلام هارون: (لَحسبت) جواب (إذا) تضمَّنَها معنی (لو)؛ و لم نجد هذا الاستعمال فی ما بین أیدینا من المصادر. “دراسات لأسلوب القرآن ج1ق1ص103”  آیه: «و یقول الإنسان أئذا ما مِتُّ لَسوف أخرج حیّاً» “مریم66”   تجزیه و ترکیب این آیه: (إذا) بالإتفاق ظرفیّه است و (لام) برای مجرد تأکید “روح المعانی آلوسی ج8ص434”  همان/قاعده11ص230-تعدیل-مقبول   نکته: 1_ دو نام برده، از أعلام معاصر مصنف هستند. 2_ (لام) در آیه، چه لام إبتدائیت باشد و چه لام قسم، فرقی ندارد در ردّ حرف این دو عالم معاصر. 3_ تفاسیر و إعراب القرآن هایی مثل: التبیان_درویش_الجدول_البحر المحیط_حدائق الروح، همین نظر را دارند و (لام) را لام ابتداء می دانند.  
10الجملة الحالیة التی تقع بعد (إلّا) لا یجوز أن یقترن بالواو.   قال محیی الدین عبد الحمید: [فی هامشه علی ابن عقیل فی مسألة ما لا یجوز اقترانه بالواو من الحال الواقعة جملةً] الجملة التی تقع بعد (إلا) سواء أکانت الجملةُ إسمیّةً……….. أم فعلیّةً. “شرح ابن عقیل ج2ص282”  آیات: 1_ «…فلا تموتنّ إلا و أنتم مسلمون» “بقرة132” 2_ «و لا تموتنّ إلا و أنتم مسلمون» “آل عمران102” 3_ «و لا یأتون الصلاة و أنتم کسالی و لا ینفقون إلا و هم کارهون» “توبة54” 4_ «و ما یؤمن….إلا و هم مشرکون» “یوسف106” 5_ «و ما کنّا……إلا و أهلُها ظالمون» “قصص59” 6_ «و ما أهلکنا مِن…إلا و لها کتابٌ معلوم» “حجر4”همان/قاعده12ص230-تعدیل-مقبول   نگاهی به کتب دیگر: 1_ (و لها) واو الحال. “البحر المحیط ج5ص434” 2_  و المستثنی جملة واقعة صفة لِـ(قریة). “بیضاوی ج2ص234 3_ (الواو) واو الحال. “حدائق الروح و الریحان ج15ص39” 4_ و الجملة حال مِن (قریة). “روح المعانی ج7ص257” 5_ الجملة نعتٌ لـ(قریة). “التبیان ص224” 6_ (الواو) حالیة. “درویش ج5ص214” 7_ (الواو) واو الحال. الجدول ج7ص220″

*بسم ربّ الزهراء*

شمارهقاعده نحویقاعده قرآنیتوضیحات
1البدل مِن الضمیر المرفوع لم ینطق به القرآن.   یقول الحریری: و یقولون: (قاما الرجلان و قاموا الرجال) فیلحقون الفعل علامة التثنیة و الجمع؛ئ و ما سُمِع ذلک إلّا فی لغة ضعیفة لم ینطق بها القرآن و لا أخبار الرسول و لا نقل أیضاً عن الفصحائ؛ و وجهُ الکلام التوحید. “درّة الغواص ص145”  آیات: «ثمّ عَمُوا و صَمُّوا کثیرٌ مِنهم..» “مائدة71″·         «و أَسَرُّوا النجوی الذین ظَلَموا» “أنبیاء3″·         «لیسوا سواءً مِن أهل…أمّةٌ قائمةٌ..» “آل عمران113”النحویون و القرآن/قاعده1ص232-تعدیل-مقبول   نکته: آیه ی سوم، از آیاتی است که در آن اختلاف است؛ به این دلیل که بستگی دارد به اینکه کلمه ی (أمّة) منصوب باشد یا مرفوع.
2دخول (السین) فی جملة خبر المبتدأ قبیح و لم یرد فی القرآن.   نقل الشیخ عبد الخالق عضیمة: عن السهیلی؛ أنّه یقبح أن تدخل (السین) فی جملة خبر المبتدأ؛ فإذا دخلت (إنّ) علی المبتدأ، جاز دخول (السین)….. “دراسات لِأسلوب القرآن الکریم ق1ج1ص9”  آیات: «و الذین ءامَنوا…سَنُدخِلُهم جنّاتٍ…» “نساء57 و 122″·         «و المؤمنون بالله…أولئک سَنُؤتیهم…» “نساء162″·         «فأمّا الذین….فسَیُدخِلهم فی رحمة…» “نساء175″این مقدار، فقط در سوره ی نساء بود، الباقی دیگر بماند…!!!همان/قاعده2ص233-تعدیل-مقبول
3لم یقع فی القرآن (کم) الاستفهامیّة.   قال السیوطی: (کم) اسمٌ مبنیّ لازم الصدر مبهم مفتقر إلی التمییز و ترد إستفهامیّة و لم یقع فی القرآن. “الإتقان ج1ص170”  آیات: «قال کم لَبِثتَ قال لَبِثتُ یوماً…» “بقرة259″·         «قال قائلٌ…کم لَبِثتم قالوا لَبِثنا یوماً» “کهف19″·         «قال کم لَبِثتم فی….*قالوا لَبِثنا یوماً…» “مؤمنون112-113”همان/قاعده4ص233-تعدیل-مقبول
4جواب الشرط و الفاء.   در قواعد نحوی، مواردی وجود دارد که اگر جواب برای شرط قرار گرفتند، لزوماً باید به همراه (فاء) باشند؛ اما در آیات قرآن، خلاف این وارد شده است یعنی: در مواضعی، بدون (فاء) آمده و در مواضعی، بدون (فاء).   مواضع به همراه (فاء):توبة124_ملک28_ملک30_لقمان32آیات: جمله ی إسمیه:1)      «و إن أطعتموهم إنّکم لَمشرکون» “أنعام121”2)      «و الذین إذا أصابهم البغیُ هم ینتصرون» “شوری39″أئذا مِتنا و کنّا تُراباً ذلک رَجعٌ بعید» “ق3″سبأ7_یس45_شوری37_آل عمران152_قیام26/30-بقرة180   جمله ی مسبوق به طلب(إستفهام):1)      «إن أرادنی بضرّ هل هنّ کاشفاتُ ضُرِّه…» “زمر38”2)      «….إن أخَذَ الله…مَن إلهٌ غیرُ الله..» “أنعام46″أنعام47_یونس50_قصص71_قصص73_فصّلت52   جمله فعلیة جامد:·         «إذا وقعت الواقعة*لیس لِوَقعَتها کاذبة» “واقعة1-2”   جمله ی مسبوق به (ما):1)       «و إذا تُتلَی علیهم آیاتُنا….ما کان حجّتُهم…» “جاثیة25”2)       «فلمّا جاءهم نذیرٌ ما زادهم إلّا نفوراً» “فاطر42”      همان/قاعده1ص235-تعدیل-مقبول   مواضع وجوب اقتران به (فاء):جمله ی إسمیة                7)    فعل مقترن به (سین) و (سوف)فعل جامد                      8)   جمله ی مصدَّر به (ربّ)فعل طلبی                      9)   جمله ی مصدّر به (کأنّما)فعل ماضی لفظاً و معنیً    10)   جمله ی مصدّر به أدات شرطفعل مقترن به (ما) نافیة     11)   فعل مقرون به (قد) فعل مقترن به (لن) “جامع الدروس ص310” توجیهات سوره واقعة:زمخشری: أی: إذا وقعت الواقعة لم تکن لها رجعة.عکبری: أی: إذا وقعت لم تکذب.   “کشاف ج4ص455” “التبیان ص202”  
5جواب الشرط بالفاء فی غیر مواضع اقترانه بها.   توضیح: مواضعی در آیات قرآن یافت شده که از موارد وجوب اقتران به (فاء) نیست، ولی مقترن به (فاء) می باشند؛ یعنی: قاعدتاً نباید (فاء) بگیرند ولی گرفته اند.آیات: فعل مضارع:«مَن کَفَرَ فأُمَتِّعُه قلیلٌ» “بقرة126″·         «ومَن عاد فینتقم الله منه» “مائدة95”   ماضی دعائی:·         «و من جاء بالسیّئة فکُبَّت وجوهُهم فی النار» “نمل90”   ماضی غیر دعائی:·         «إن کان قمیصُه قُدَّ مِن قُبُلٍ فصَدقت….و إن کان..مِن دُبُرِه فکَذَبت…» “یوسف26_27”  همان/قاعده2ص239-تعدیل-مقبول
6إذا إجتمع شرط و قسم فالجواب للسابق منهما.   و احذف لدی اجتماع شرط و قَسَم* جوابَ ما أخّرتَ فهو ملتزم*  آیات: «إن لم تغفر لنا و ترحمنا لَنکوننّ من الخاسرین» “أعراف23”2)      «و مَن عاقَبَ بمِثل ما عوقِب….لَیَنصُرَنّه الله..» “حج60”3)      «و إن لم ینتهوا عمّا یقولون لَیَمَسَّنّ الذین کفروا…» “مائدة73”4)      «مَن عَمِل صالحاً مِن ذَکَرٍ أو أُنثی….فَلَنُحیِیَنّه…» “نحل97”     ابن أنباری می گوید: (مَن) در آیه ی دوم، موصوله است نه شرطیة؛ زیرا که بر سر (من) شرطیه، (لام قَسَم) می آید تا دلالت کند بر اینکه جواب، برای قسم است نه شرط؛ اما بر سر (مَن) موصوله، (لام) نمی آید.   اما باید گفت: (لام) هیچ گونه نقشی در تعیین جواب، برا شرط یا قسم ندارد؛ زیرا در آیة «و لَمَن انتصَرَ بعد….فأولئک ما علیهم مِن سبیل» “شوری58” (لام) آمده، ولی جواب مذکور [فأولئک…]، برای شرط است به دلیل وجود (فاء). پس دلیل ابن أنباری، نقض شد فلذا آیه ی دوم هم شاهد مثال ما باقی می ماند.  همان/قاعده3ص240-تعدیل-مقبولنکات: قَسَم مقدر در این آیات، نمی تواند مقدم بر شرط باشد، زیرا که لازمه ی تقدم قسم، این است که  آنچه که غیر مذکور است در سبقت گرفتن و طلب جواب، بهره مند تر و سزاوارتر شود که این باطل است. در نتیجه: ناچاراً باید قسم را بعد از شرط در تقدیر گرفت و اگر اینطور در تقدیر بگیریم، قاعده ی نحویان باطل می شود زیرا جواب، جواب قسم است در حالی که شرط، مقدم بر قسم شده.   آیه ی چهارم، دلیلی روشن و واضحی بر نقض این قاعده است. زیرا چه قسم را مقدم بر شر کنیم و چه موخر، (فلنحیینّه) ج.اب شرط است به خاطر اینکه مدخول (فاء) می باشد.   همین آیه ی چهارم دلالتی قاطع بر این دارد که جواب شرط، گاهاً مقرون به نون تأکید می آید؛ و این، أسلوبی است که در کتب نحوی ذکر نشده. آیات دیگر: «و إمّا تخافنّ مِن قوم…» “أنفال58″·         «فإمّا تَرِیَنّ مِن البشر أحداً…» “مریم26″·         «إمّا یبلغنّ عندک الکِبَر…» “إسراء23″و……………………   أکثر قریب به اتّفاق مُعرِبین قرآن، (مَن) در آیه ی چهارم را شرطیه می دانند و هیچ یک از تفاسیر و إعراب القرآن ها به این نکته ی کتاب، إشاره ای نکرده اند و برخی کتب مانند: البحر المحیط و کشاف و التبیان، اصلا این آیه را ترکیب نکرده اند…!!!!  
7(حسب یحسب) مِن باب السادس.   توضیح: به إجماع کتب صرفی، (حسب یحسب) از باب سادس است. باب سادس به وزن (فَعِلَ یَفعِلُ) گفته می شود.آیات: «و لا تَحسَبَنَّ الذین قُتِلوا فی سبیل الله أمواتاً» “آل عمران169”2)      «و تری الجبالَ تَحسَبُها جامدةً و هی تَمُرُّ…» “نمل88”3)      «و تَحسَبُهم أیقاظاً و هم رُقود» “کهف18”4)      «أ یَحسَبُ الإنسانُ ألَّن نَجمَعَ عِظامَه» “قیامت3″یَحسَبُهم الجاهلُ أغنیاءً مِن التعَفُّف» “بقرة273″و……………………….همان/قاعده4ص243-تعدیل-مقبول   نتیجه: پس طبق آنچه که از آیات قرآن بر می آید، این است که: (حسب یحسب) از باب رابع [یعنی: فَرِحَ یَفرَحُ] است.   تأسّف و تنبّه: اینکه اگر نحویان به اینهمه آیات، علم نداشتند، مایه ی تأسف است؛ و اگر علم داشتند و عمل نکردند، مایه ی تنبّه است که نباید هرچه می گویند را تعبّداً پذیرفت؛ بلکه باید مثل أحادیث، به آیات قرآن عرضه شود تا اگرمطابق بود، قبول شود و اگر مخالف بود، ردّ شود.            
8یؤکَّد الفعل المضارع بالنون بشرط أن یکون مسبوقاً بقَسَم.   توضیح: زمانی فعل مضارع را می توان مؤَکَّد به نون تدکید کرد که ما قبل آن، قَسَم باشد.آیات: «و الذین هاجَروا فی سبیل الله…لَیَرزُقَنَّهم اللهُ…»”حج58″2)      «وَعَدَ اللهُ الذین آمَنوا مِنکم….لَیَستَخلِفَنَّهم فی الأرض..»”نور55″3)      «کَتَبَ علب نفسه الرحمةَ لِیَجمَعَنَّکم إلی یوم القیامة..»”أنعام12″4)      «الله لا إله إلا هو لَیَجمَعَنَّکم إلی یوم القیامة…» “نساء87”5)      «و الذین آمَنوا و عمِلوا الصالحات لَنُکَفِّرَنّ عنهم”عنکبوت7″  همان/قاعده5ص244-تعدیل-مقبول   نکات: در این آیات، هیچ دلیل موَجَّهی برای در تقدیر گرفتن قَسَم وجود ندارد در حالی که همه ی اینها قول خدا و وعده ی إلهی است و خداوند هم که [لا یُخلِفُ المیعاد] و مخاطب ای ایات، مؤمنانند که شکی در تحقّق وعده ی إلهی ندارند.   دلیلی هم برای لازم دانستن وجود قَسَم، قبل از إستعمال نون تأکید وجود ندارد. مثلا می گوییم: [ننصرنّ المظلومَ] و [واللهِ لَننصُرَنَّ المظلومَ] که دقیقاً عین جملات: [لَمحمّدٌ کریمٌ] و [والله إنّ محمّداً لَکریمٌ] که دو أسلوب به دو معنای متفاوت در شدّت و ضعف ااند؛ پس وقتی در جمله ی [لَمحمّدٌ کریم]، قَسَمی در تقدیر گرفته نمی شود، همانطور در [ننصرنّ المظلوم] هم لازم نیست؛ زیرا: (1) نمی توان یک لفظ، در عین اینکه موجود نیست، موجود باشد و تأثیر{تأکید} بگذارد. (2) و معقول نیست که تأثیر آن در حالی که مذکور نیست همانند زمانی باشد که ذکر می شود. (3) و تأکید در کلام که با کم کردن ألفاظ از جمله صورت نمی پذیرد بلکه [زیادة المبانی تدلّ علی زیادة المعانی].  
9(إنّ رحمة الله قریبٌ من المحسنین).   توضیح: طبق قواعد نحوی، کلمه ی (قریب) باید مؤنّث آورده می شد؛ زیرا که خبر، مشتق است و خبر مشتق، باید در تأنیث و تذکیر، مطابق با مبتدا باشد.   نکته: در رابطه با این آیه، دو مقاله وجود داد: مسألة الحکمة فی تذکیر (قریب) فی قوله تعالی: إنّ رحمة……مسألة (إنّ رحمة الله…) عند ابن مالک و ابن هشام.آیات: إنّ رحمة الله قریبٌ مِن المحسنین» “·         «و ما یدریک لعلّ الساعةَ قریبٌ» “شوری17″·         «و ما یدریک لعلّ الساعة تکون قریباً» “أحزاب63″و……………v      49 بار کلمه ی (ساعة) در قرآن ذکر شده که همه اش به صورت مؤنث می باشد.همان/قاعده6ص246-تعدیل-مقبول   توجیهات: (رحمة) زائد است؛ مثل: بسم الله ارحمن الرحیم.مضاف مذکّری قبل از (رحمة) در تقدیر است.موصوف جامدی قبل از (قریب) در تقدیر است؛ مثلا: «إنّ رحمة الله شیءٌ قریبٌ» و کلمه ی جامد، نیازی به مطابقت ندارد.مضاف[یعنی: رحمة] از مضاف إلیه[یعنی: الله] کسب تذکیر کرده.5)      (قریب)، (فَعیل) به معنای (مفعول) است که تأنیث و تذکیرش مساوی است.6)      (قریب)، (فَعیل) به معنای (فاعل) است؛ ولی شبیه (فَعیل) به معنای (مفعول) شده.گاهی أعراب از مضاف إلیه، خبر می دهند و مضاف را در نظر نمی گیرند.8)      (رحمة) و (رحیم) متقارب لفظی و معنوی هستند؛ فلذا حکم یکدیر را أخذ می کنند.9)      (فَعیل) به معنای نَسَب است؛ یعنی: (ذاتُ قُربٍ).10)  (فَعیل)، مطلقاً بین مذکر و مؤنث، مشترک است.11)  (قریب) دو معنا دارد: یکی: نَسَب و دیگری: مسافت. (قریب) بدون (تاء مربوطة) به معنای قرابت است و با (تاء) به معنای مسافت.مراد از (رحمة)، (مطر) است که مذکر است.و………………………  

*بسم ربّ الزهراء*

باید گفت: نحویان، آنطور که در أشعار و روایات أعراب، ممحّض و معتکف اند، در آیات إلهی که مهمترین منبع إستنباط قواعد أدبی است، ممحّض نیستند و این إخلال، موجبِ دست نیافتن به برخی قواعد و أسالیب ناب قرآنی شده است که در این بخش به آنها می پردازیم.          این بخش، با بخش های قبل متفاوت است و به خاطر اینکه به طور مستقیم، قاعدة قرآنی را ذکر می کنیم، قسمت قاعدة نحوی را از جدول ذیل، پاک کرده و به جای آن تأویلات نحوی را إضافه نموده ایم.

*اللهمّ أخرِجنی مِن ظلمات الوهم*

شمارهقاعده قرآنیتأویلات نحویتوضیح
1عود الضمیر علی مصدر الفعل واسم المفعول.   آیات اسم مفعول:«و إذا قلتم فاعدلوا و لو کان ذا قُربی» “أنعام152”2)      « و إن تدع مثقلة إلی حَملِها لا یحمل منه شیءٌ و لو کان ذا قُربی» “فاطر18”   عکبری می گوید: (و لو کان ذا قربی) أی: و لو کان المقول له أو فیه. “التبیان ج1ص599” زمخشری می گوید: (و لو کان ذا قربی): و لوکان المقول له أو علیه فی شهادة أو غیرها مِن أهل قرابة القاتل. “کشاف ج2ص412”  محی الدین درویش می گوید: [در مورد آیه ی 30 سوره حج] و (یعظّم) فِعلُ الشرط و فاعلُه مستتر یعود علی (مَن)..!!!! پُر واضح است که ضمیر، به (تعظیم) بر می گردد و کتبی مثل: التبیان و کشاف و روح المعانی، صراحتاً این را بیان می دارند.  النحویون و القرآن/قاعده1ص250-تأسیس-مقبول   آیات مصدر:«و إن تنتهوا فهو خیرٌ لکم» “أنفال19″فإن تُبتُم فهو خیرٌ لکم» “توبة3”3)      «ثمّ إنّ ربَّک للذین عَمِلوا السوءَ بجهالة ثمّ تابوا من بعد ذلک و أصلَحوا إنّ ربَّک مِن بعدها لَغفورٌ رحیم» “نحل119” 4)      «و لَئن صبَرتم لَهو خیرٌ للصابرین» “نحل126″ونُخَوِّفُهم فما یزیدهم إلّا طغیاناً کبیراً» “إسراء60″و مَن یعظم حُرُمات الله فهو خیرُ له..» “حج30”7)      «و مَن یُعَظِّم شَعائرَ الله فإنّها مِن تقوی..» “حج32”   نور28_فرقان67_زمر7_حجرات5  
2تنفرد همزة الاستفهام بدخولها فی الشرط و الجواب عن باقی الأدوات الاستفهام.   آیات:«…أئذا کُنّا تُراباً أئنّا لَفی خَلقٍ جدید» “رعد5″أئذا مِتنا و کنّا تراباً و عِظاماً أئنّا لَمبعوثون» “صافات16_مؤمنون82_واقعة47″أئذا مِتنا و کنّا……أئنّا لَمدینون» “صافات53″أئذا کنّا تراباً…..أئنّا لَمخرَجون» “نمل67″أئذا کنّا….أئنّا لَمبعوثون..» “إسراء49 و98″یقولون أئنّا لَمردودون فی الحافرة*أئذا کنّا عِظاماً نَخِرَة» “نازعات10-11”  توضیح: با اینکه این أسلوب، در بسیاری از آیات قرآن وارد شده است، علماء نحو، متذکّر به آن نشده اند و بر استعمال (هل) در اینجور مواقع، اهتمام می ورزند و این را أسلَم و أجری مع القواعد می نامند.همان/قاعده2ص253-تأسیس-مقبول   مختصّات همزة:جواز حذف.هم استفهام تصوری است و هم استفهام تصدیقی.هم بر جمله ی مثبت وارد می شود و هم بر منفی.تمام التصدیر است. “مغنی البیب_بخش همزة”                 
3(إن) النافیة فی جواب الشرط.   آیات:·         «..إذا رَآک الذین..إن یَتَّخِذونک..» “أنبیاء36”·         « و إذا رأَوک إن یَتَّخِذونک إلّا…» “فرقان41”توضیح: با اینکه این أسلوب، در آیات قرآن وارد شده است، کتب نحوی، متذکّر به آن نشده اند با اینکه به حروف نافیه دیگری که در جواب شرط می آیند مثل: (لم- لن – ما – لا) پرداخته اند.        همان/قاعده3ص253-تأسیس-مقبول نتیجه:·        (إن) نافیة هم در جواب شرط می آید و لازم نیست مقرون به (فاء) باشد.
4صغتا (أفعِلاء و فُعَلاء) و منعُهما مِن الصرف.   توضیح: وزن (أفعِلاء و فُعَلاء) در 96 آیه از آیات قرآن، به صورت غیر منصرف استعمال شده است در حالی که در موارد أسباب منع صرف کتب نحوی، اصلاً ذکر نشده است.   کلمات:أدعیاء       8)  خُلطاء      15)  شُهداءأشِدّاء       9)  خُلفاء       16)  ضُعفاءأغنیاء      10)  رُحماء      17)  عُلماءأنبیاء       11)  سُفهاء      18)  فُقراءأولیاء      12)  شُرکاء      19)  قُرناءبُرَءاء      13)  شُعراء      20)  کُبراءحُنفاء      14)  شُفعاء   آیات:«..و الذین معه أشِدّاءُ علی الکفّار..» “فتح29”2.      «..إنّا بُرَآءُ مِنکم و ممّا تعبدون..» “ممتحنة4”3.      «..و أنّ کثیراً مِن الخُلَطاء لَیَبغی..» “ص24″و………………………..  سیبویه می نویسد: علّت منع صرف در این أوزان، تأنیث است. [هذا باب ما لَحِقَته (ألف التأنیث) بعد (ألف)…..فقد جاءت هذه الأبنیة کلّها للتّأنیث…!!!! “سیبویه ج3ص213-214” مبرّد: جالب این است که مبرد هرآنچه که سیبویه در این باب ذکر کرده است را بیان کرده بجز وزن (أفعلاء و فعلاء) که احتمالاً به دلیل إشکال موجود در کلام سیبویه یا قانع نشدن خودش، از آنها ردّ شده و به آنها نپرداخته است.   سیوطی: ضِمناً از وزن (أفعلاء) بحث کرده است اما از (فعلاء) هیچ بحثی ننموده. “همع الهوامع ج1ص68”  همان/قاعده4ص254-تأسیس-مقبول   إشکالات به سیبویه:در مثال های سیبویه، غیر مؤنث [فقهاء-أصدقاء-أصفیاء] با مؤنث، جمع شده است؛ پس مثال های خودش، حکمش [فقد جاءت کلّها للتّأنیث] را نقض می کند.در مثال های سیبویه، همزه ی عارضی به سبب جمع (أفعلاء و فعلاء)، با کلمات مفردی که بناء و ساختارشان با همزه بود، جمع شده است   أسباب منع صرف در کتب نحوی:عدل      4)  تأنیث      7)  جمع      10)  وزن فعلوصف    5)  معرفة      8)  ترکیبصفة      6)  عجمة      9)  ألف و نون زائدة “حدائق الندیة ص620”  
5حذف المفعول له و جواز کونه مصدراً مؤوّلاً.   الف): حذف مفعول له: آیات:«و الهَدیَ معکوفاً أن یَبلُغَ مَحِلَّه» “فتح25″یُفسِّرُه الأخفش فی معانیه: کراهیَّةَ أن یبلغ محلّه. “معانی القرآن ج2ص52” 2)      «..و أنتم لا تشعرون*أن تقول…» “زمر55-56″یُقدِّره الزمخشری: کراهیّةَ أن تقول. “کشاف ج4ص136” 3)      «…یُبَِّن اللهُ لکم أن تَضِلّوا..» “نساء176″یُقَدِّره أبو البرکات الأنباری: کراهةَ أن تضلّوا….. “البیان  ج1ص269” 4)      « و جعلنا علی قلوبهم أکِنّةً أن یَفقَهوه» “أنعام25″یقول الأنباری: کراهةَ أن یَفقهوه….. “البیان ج1ص281” «..ألقی فی الأرض رواسیَ أن تَمیدَ بهم» “نحل15″یقول الأنباری: ….کراهةَ أن تَمید بهم…. “البیان ج2ص76” یُقَدِّره أبوالبقاء العکبری: مَخافةَ أن تَمید بکم. “التبیان ج2ص792”           **************************** ………………………………………………. ……………………………………………………… ******************************  توضیح: با اینکه نحویان مواضع حذف را بالتفصیل نام برده اند و از آن بحث نمودند، حرفی از حذف معول له به میان نیاوردند هرچند در عمل، مجبور به در تقدیر گرفتن مفعول له شده اند. إبن هشام در مغنی اللبیب به 47 موضع می پردازد ولی نامی از مفعول له نمی برد.   مواضع حذف:حذف الإسم المضافحذف المضاف إلیهحذف إسمین مضافینحذف ثلاث متضایفاتحذف الموصول الإسمیحذف الصلةحذف الموصوفحذف الصّفةحذف المعطوفحذف المعطوف إلیهو………………. “مغنی اللبیب ج6ب5ص407تا538”           **************************** …………………………………………………….. ………………………………………………………….. ******************************همان/قاعده5ص256-تأسیس-مقبول   ب): مفعول له مؤوّل: آیات:1)      «لعلّک باخِعُ نفسَک ألّا یکونوا مؤمنین» “شعراء3″یقول الزجاج: و موضع (أن) النصب مفعول له؛ المعنی: ……لِتَرکِهم الإیمان. “معانی القرآن ج4ص82” «إنّ الإنسان لَیَطغی*أن رَآه استغنَی» “علق6-7″أعرَبَ مکّی ابن أبی طالب: (أن رَآه) مفعول له. “مشکل إعراب القرآن ج2ص827” «…یُخرِجون الرسولَ و إیّاکم أن تُؤمِنوا بالله ربِّکم» “ممتحنة1″یقول الأنباری: و (أن تؤمنوا) فی موضع نصب علی المفعول له. “البیان ج2ص432”   مثال های این چنینی در آیات قرآن، بسیار است و این، جای تأسف دارد که در أبواب کتب نحوی، بابی برای این مباحث باز نشده است…!!                   ****************************************** ……………………………………………………………………….. ………………………………………………………………………………. ********************************************
6وصف النکرة بالمعرفة للمدح أو الذمّ.   آیه:«وَیلٌ…لّهُمَزَةٍ لُمَزَة*الذی جَمَعَ مالاً..»”همزة1-2″   بعض الکوفیین با إستدلال به همین آیه، وصف نکرة بالمعرفة را جائز شمرده اند.  “شرح الرضی ج2ص307”   وجوهی که بیان شده است:مفعول به برای (أعنی)منصوب بنابر ذمّمرفوع بنابر ذمّبدل کلّ یا بعض از (کلّ)صفة برای (کلّ) که معرفة است- “جاربردی و ابن خالویه” خبر برای مبتداء محذوف(هو) “عکبری و ابن أنباری”  جمهور می گویند: (الذی) در این آیه: (1) بدل است (2) نعت مقطوع است؛[یعنی: جریان تابعیّت بهم خورده و مبتدائی در تقدیر است. “شرح الرضی ج2ص307”   إشکالات:نشانه ای برای إثبات بدلیّة وجود ندارد؛ زیرا چنین أسلوبی در أمثله ی مستعمَل در بدل وجود ندارد. مثلا نمی گویند: {جاء رَجلٌ غریبٌ الذی سَأَلَ عنک}.توجیه قطع هم در این آیه، صحیح نمی باشد؛ زیرا قطع، علامت و نشانه ای دارد که آن، إعراب است و در کلماتی مثل (الذی) که إعرابشان محلّی است، نمی توان قائل به قطع شد و إذا انتفت الحرکةُ فلا قَطعَ.    همان/قاعده6ص258-تأسیس-مقبول   هردو [همزة الذی] نکره اند. از منظر بعضی کتب بلاغی، معرفة بودن موصولات، در همه ی موارد، مورد بحث است و می توان گفت که موصول، استعمال تعریفی و شناتخته شده، ندارد. فاضل صالح السامرّائی می گوید: کما أنّ (أل) تکون عهدیّةً و جنسیّة تکون (الذی) کذلک فهی للعهد فی قولک: {سافَرَ الذی کان معنا أمس}[یعنی: همان کسی که دیروز با ما بودف مسافرت کرد] و هی للجنس فی قولهم: {الذی یُخالِطُ الناسَ و یَصبِر علی أذاهمخیرٌ مِن الذی لا یُخالِط الناسَ و لا یَصبِر علی أذاهم}. “معانی النحو ج1ص114” تفتازانی می گوید: قولک: {غلام زید} إذا لم تشر به إلی أحد بعینه یکون المضاف حینئذٍ معهوداً ذهنیّاً [یعنی: جنس]؛ فالأقسام الأربعة؛ أعنی: العهد الخارجی و تعریف الجنس و الإستغراق و العهد الذهنی، جاریةٌ فی المضاف إلی المعرفة علی نحو جریانها فی المعرَّف باللام و الموصول. “مطوّل باب أحوال المسند ص176”   نتیجه: در مجموع، همه ی معارف می توانند نکرة باشند.   نکته: علم، جزئیٌّ وضعاً است ولی ممکن است دچار ویروس اشتراک بشود؛ امّا باقی معارف، کلّیٌّ وضعاً هستند؛ لذا در أصول فقه، در دایره ی (وضع خاص-موضوع له خاص) قرار نمی گیرند. “استاد رضائی”  
7(کاد) و (کان) إسمها ضمیر الشأن محذوفاً.   توضیح: نحویان، در کتابهایشان، به تامّة بودن (عسی و أوشک و إخلولق) در صورتی که بعد از آنها إسم صریح نیاید، إشاره کرده اند امّا نامی از (کاد) که هم ردیف آنهاست نبردند. ابن مالک می گوید: بعد عسی إخلولق أوشک یَرِد* غِنًی بأن یَفعَل عن ثانٍ فُقِد*   ابن هشام می گوید: تختصّ(عسی و إخلولق و أوشک) بجواز إسنادها إلی (أن یفعل) مستغنًی به عن الخبر. “أوضح المسالک ص65” ابن عقیل می گوید: إختصّت (عسی_إخلولق_أوشک) بأنّها تستعمل ناقصة و تامّة و أمّا التّامّة فهی المستندة إلی (أن یفعل)….هذا إذا لم یَلِ الفعلَ الذی بعد (أن) إسمُ ظاهرٍ یصحّ رفعُه به. “شرح ابن عقیل ج1ص313”    آیه: « َقَدْ تابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِيِّ وَ الْمُهاجِرِينَ وَ الْأَنْصار الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ فِي ساعَةِ الْعُسْرَة مِن بعد ما کاد یَزیغُ قلوبُ فریقٍ ِمنهم» “توبة117”   وجوه در آیه:حمل بر معنا شده. ” التبيان في تفسير القرآن ج5ص313 اسمش ضمیر شأن یا قصّة است.اسمش ضمیری است که به محتوای ما قبل بر می گردد.[قبیل-حزب-قوم].@4)      (قلوب) اسم مؤخّرش (کاد) است و (یزیغ) خبر مقدّمش.باب تنازع.   (کان) هم به همین صورت آمده است:«قالوا أوَ لم تَکُ تأتیکم رُسُلُکم بالبیّنات…» “غافر50” و إسم (تکن) مستتر و جملة (تأتیکم) خبر و (رسلکم) فاعل (تأتیکم) قد تنازعه کلٌّ من (تک) و (تأتیکم) فأعطی فاعلاً للثانی و أضمر فی الأوّل و یجوز العکس. “درویش ج8ص498” “الجدول ج12ص257” 2)      «فلم یَکُ یَنفَعُهم إیمانُهم لمّا رأَوا بأسَنا» “غافر85” إسمها مستتر تقدیره (هو) أی: الشأن و جملة (ینفعهم) خبرها؛ (إیمانهم) فاعل (ینفعهم). و یجوز رفع (إیمانهم) إسماً لِـ(کان) و جملة (ینفعهم) خبرها المقدّم و لیست المسألة من باب التنازع. “درویش ج8ص525-526” إسم یک ضمیر مستتر وجوباً تقدیره هو یعود علی إیمانهم بحسب قاعدة التنازع. “الجدول ج12ص282”همان/قاعده7ص259-تأسیس-مردود   اما باید گفت: (کاد) هم از قبیل همین أفعال است و با توجه به این آیه، در این أسلوب، با آنها مشترک است فلذا وجهی برای فرق گذاشتن بین آنها نیست و باید (کاد) و (کان) را هم به آن أفعال، إضافظ کنند و دلیلی هم برای حکم دادن به این صورت: [للزوم الخبر لها [أی: لِکاد] “البيان فى غريب اعراب القرآن ج‏1ص “406]وجود ندارد.   ذلک بأنّهم کانت تأتیهم رُسُلُهم بالبیّنات» “غافر22″ذلک بأنّه کانت تأتیهم رُسُلُهم بالبیّنات» “تغابن6″و أنّه کان یقول سَفیهُنا علی الله شَطَطاً» “جن4”   أقول:در همه ی شاهد مثال های قرآنی، (کان) ناقصة است و غیر رکن و مفید معنای إستمرار؛ زیرا: (کان) تامّة، به معنای صرف الوجود است که در آیات مذکور، معنا ندارد و (کاد) که هذا أوّل الکلام؛ یعنی: چیزی که خودش محلّ نزاع است، نمی تواد دلیل بر خودش باشد زیرا توقّف الشیء علی نفسه(دور) است؛ پس هیچکدام، تامّة نیستند مثل (عسی و أوشک و إخلولق).تأویل به مصدر آیه، به این صورت است: [مِن بعد زَیغِ قلوبهم]؛ فلذا این هم یک مؤیِّدی برای إثبات ناقصة بودن (کاد) می باشد.پس فرق است بین (کاد) و آن أفعال، به اینکه: نمی توان در این آیه گفت: (یزیغ) فاعل است و یا (قلوب) فاعل است؛ پس وجه تامّة بودن، در (کاد) اصلاً متصور نمی شود فلذا: ضمیر شأن هم نمی گیرد، زیرا که ضمیر شأن، در فرض تامّظ بودن (کاد) متصور بود.ترکیب آیه: (ما): مصدریة _ (کاد): ناسخة و اسمش ضمیری که به ما قبل بر می گردد _ (یریغ) خبر {کاد} _ (قلوب) فاعل{یزیغ}.أبوالحسن أخفش هم همین نظر را دارد و این وجه، در التبیان شیخ طوسی و البیان ابن أنباری هم ذکر شده است    
8المصدر المؤوّل أولی بالإسمیة مِن المصدر الصریح و إن تَأَخَّرَ عنه.   طبری می گوید: در اینطور آیات، قراءة نصب، إجماعی و مستفیض است و این انتخاب، به این دلیل است که (أن) و مدخولش دائم المعرفة هستند؛ فلذا أولی به این است که إسم قرار بگیرند تا کلماتی که گاهی نکرة و گاهی معرفة اند. “جامع البیان ج4ص79”      آیات أولویت مصدر مؤوّل:«و ما کان قولَهم إلّا أن قالوا….» “آل عمران147”2)      «و ما کان جوابَ قومِه إلّا أن قالوا….» “أعراف82″فما کان جوابَ قومِه إلّا أن قالوا…» “نمل56”4)      «إنّما کان قولَ المؤمنین…أن یَقولوا…» “نور51”5)      «فما کان جوابَ قومِه إلّا أن قالوا…» “عنکبوت24″لیس البرَّ إلّا أن تُوَلُّوا وجوهَکم…» “بقرة177″فما کان جوابَ قومِه إلّا أن قالوا…» “عنکبوت29”8)      «و ما کان حجَّتَهم إلّا أن قالوا…» “جاثیة25″إنّ لک ألّا تَجوع فیها و لا تَعرَی» “طه118”   آیات أولویت مصدر صریح:1)      «ثمّ لم تکن فتنتُهم إلّا أن قالوا ائتوا…» “أنعام23”2)      «…کان عاقبةُ مَکرِهم أنّا دَمَّرناهم….» “نمل51”  همان/قاعده8ص261-تأسیس-مردود   نکته: جناب مصنف، سخنان طبری را به طور کامل ذکر نکردند فلذا در این قاعده، چیز جدیدی بیان نشد؛ زیرا که خود طبری به هردو وجه رفع و نصب إشاره نمودند.   کلام طبری: و القراءة التي هي القراءة في قوله: «وَ ما كانَ قَوْلَهُمْ»‏ النصب؛ لإجماع قُرّاء الأمصار على ذلك نقلاً مستفيضاً وراثة عن الحجة. و إنما اختير النصب في القول، لأن (إلا أن) لا تكون إلا معرفة، فكانت أولى بأن تكون هي الاسم دون الأسماء التي قد تكون معرفة أحيانا و نكرة أحيانا. و لذلك اختير النصب في كل اسم ولي” كان” إذا كان بعده” أن” الخفيفة، كقوله: «فَما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَنْ قالُوا اقْتُلُوهُ أَوْ حَرِّقُوهُ‏» و قوله: «ثُمَّ لَمْ تَكُنْ فِتْنَتُهُمْ إِلَّا أَنْ قالُوا». فأما إذا كان الذي يلي كان اسما معرفة، و الذي بعده مثله، فسواء الرفع و النصب في الذي ولي” كان”. فإن جَعلتَ الذي وَلِيَ (كان) هو الاسم رَفعتَه و نَصبتَ الذي بعده، و إن جَعلتَ الذي وَلِیَ (كان) هو الخبر نَصبتَه و رَفعتَ الذي بعده، و ذلك كقوله جل ثناؤه: «ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِينَ أَساؤُا السُّواى»‏. “جامع البیان ج4ص79”  
9(لا) النافیة و (الفاء) فی جواب الشرط.   نحویان، مواضع إقتران به (فاء) را محدود به أعدادی دانسته اند، ابن هشام در مغنی، 6 مورد را بیان کرده و در بدائة النحو 10 مورد و در جامع الدروس 11 مورد؛ اما باید مورد دیگری را هم به آن موارد إضافه کرد و آن، فعل مقرون به (لا) نافیة می باشد.   آیات:«..مَن جاء بالسّیّئة فلا یُجزَی إلّا مِثلَها» “أنعام160”2)      «..إن کنتم فی شَکٍّ مِن…فلا أعبُدُ…» “یونس104”3)      «..مَن یَعمَل مِن الصالحات…فلا یَخافُ..»”طه112″4)      «فمَن اتَّبَعَ هُدایَ فلا یَضِلُّ و لا یَشقَی» “طه123”5)      «..إن إفترَیتُه فلا تَملِکون لی…» “أحقاف8”   آیات بدون فاء:و مِنهم مَن إن تَأمَنه…لایَؤَدِّه إلیک» “آل عمران75”2)      «و إن یَرَوا کلَّ آیةٍ لا یُؤمِنوا بها» “أعراف146”3)      «و إن تَعُدّوا نعمةَ الله لا تُحصُوها» “نحل18″أینما یُوَجِّه لا یأتِ بِخیرٍ» “نحل76″إن تَدعوهم لا یَسمَعوا دعاءَکم» “فاطر14″إن یُرِدنِ الرحمنُ بِضُرٍّ لا تَغنِ عنّی..» “یس23”       **************************** ………………………………………………. ……………………………………………………… ******************************      تأویلات:o      “طه112”جملة مستأنفة. “التبیان فی إعراب القرآن ص261” خبر برای مبتداء محذوف. “درویش ج6ص250” “أنعام160”خبر برای مبتداء محذوف. نحاس ص294″ “المجتبی ص305”                           **************************** …………………………………………………….. ………………………………………………………….. ******************************همان/قاعده9ص263-تأسیس-مقبول   نکته: این است که باید نحویان به این مورد هم إشاره می کردند و نکردند و این، یا از سر دشکنی با قرآن است و یا از سر إغفال و یا از سر تعصّب به قواعد خودساخته ی نحوی؛ که هرسه بسیار إشکال دارد.   مواضع وجوب اقتران به (فاء):جمله ی إسمیة                7)    فعل مقترن به (سین) و (سوف)فعل جامد                      8)   جمله ی مصدَّر به (ربّ)فعل طلبی                      9)   جمله ی مصدّر به (کأنّما)فعل ماضی لفظاً و معنیً    10)   جمله ی مصدّر به أدات شرطفعل مقترن به (ما) نافیة     11)   فعل مقرون به (قد) فعل مقترن به (لن) “جامع الدروس ص310”                   ****************************************** ……………………………………………………………………….. ………………………………………………………………………………. ********************************************  
10تتابُع الشرط و الجواب واحد.   توضیح: این أسلوب، یعنی: چند جمله ی شرطیة، به طور متوالی و پشت سر هم بیایند و فقط یک جواب شرط داشته باشیم که از أسالیب پر کاربردی است هم در قران و هم در غیر قرآن؛ ولی نحویان، به این ایات توجهی نداشتند.   تتابع به (إن):1)      «و لا یَنفَعُکم نُصحی إن أرَدتُ أن أنصَحَ لکم إن کان الله یُریدُ أن یُغویَکم» “هود34″·        “أحزاب50” _ “أنعام35”   تتابع به (إن) و (مَن):1)      «قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمِيعاً فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدايَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُون»‏ “بقرة38”أعراف35″ _ “طه123″‏تتابع به (إذا) و (إن):بقرة180_نساء6_نساء25تتابع به (إذا) و (مَن): «فَإِذا أَمِنْتُمْ فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْي» “بقرة196 تتابع به (إذا) و (لو): «فَإِذا عَزَمَ الْأَمْرُ فَلَوْ صَدَقُوا اللَّهَ لَكانَ خَيْراً..»”محمّد21″ تتابع به (لولا) و (لو): «وَ لَوْ لا رِجالٌ مُؤْمِنُونَ وَ نِساءٌ مُؤْمِناتٌ لَمْ تَعْلَمُوهُمْ أَنْ تَطَؤُهُمْ…..لَوْ تَزَيَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ…»”فتح25″همان/قاعده10ص264-تأسیس-مقبول   نکته:در اینکه شرط دوم، تکمیل کننده ی شرط اول است یا شرط مستقل است، بین علماء إختلاف وجود دارد؛ اما آنچه که از آیات قرآن بر میاید این است که شرط اول، عامّ است و شرط دومّ برای تخصیص آن می آید مثل بدل إشتمال که رابطع ی جزء و کلّ با مبدل منه دارد. پس در نتیجه: شرط دوم، تکمیل کننده ی شرط اوّل است.   ظهور شرط، در استقلال است و ظهور إتباع، در تلازم و دنباله بودن؛ فلذا اگر شرطی به شرط دیگر به صورت معطوف آمد، دالّ بر عامّ مجموعی است؛ یعنی: همه ی شروط باید محقّق شوند تا جزاء آن محقّق بشود.   ترکیب این أسلوب: جواب، برای شرط دوم است و آنا با هم، جواب برای شرط اوّل. همانطور که عکبری می گوید: [حکم الشرط علی الشرط إذا دَخَلَ علی الشرط، أن یکون الشرط الثانی و الجواب، جواباً للشرط الأوّل]. و مؤیِّد این ترکیب هم، آیه ی 21 سورة محمد است که  در جواب شرط، (لام) جواب آمده است که نشان دهنده ی این است که جواب، برای (لو) که شرط دوم است، می باشد.  
11(أنّ) المفتوحة الهمزة فی جواب الشرط.   توضیح: نحویان برای مفتوح بودن و مکسور بودن همزة، مواضعی را تعریف کرده اند که جواب شرط، در زمرة ی آنان نیست؛ فلذا دست به تأویلاتی بَس عجیب و غریب برده اند.   آیات:1)      «کَتَبَ ربُّکم علی نفسِه الرّحمةَ أنّه مَن عَمِلَ مِنکم سوءاً بجهالةٍ ثمّ تاب مِن بعده و أَصلَحَ فأنّه غفورٌ رحیمُ» “أنعام54”   ألم یَعلَموا أنّه مَن یُحادِدِ اللهَ و رسولَه فأنّ له نارُ جهنّم خالداً فیها» “توبة63”   3)      «کُتِبَ علیه أنّه مَن تَوَلّاهُ فأنّه یضلّه» “حج4”   أیعدکم أنّکم إذا متُّم و کنتم تُراباً و عِظاماً أنّکم مُخرَجون» “مؤمنون35”   نتیجه: همه ی این تأویلات، تمحّل و تکلّفی بیش نیست؛ زیرا که (أنّکم مخرجون) قطعاً جواب شرط است و نمیتوان جواب شرطی را که از أرکان جمله است، با فضلاتی از جمله: بدل و عطف و تأکید، مقایسه نمود علاوه بر این؛ برخی از ایت تأویلات، مثل: مبتدا یا خبر گرفتن (أنّکم مخرجون) با قواعد مسلّم نحویان که [وجوب دخول (فاء) بر جواب شرط إسمیة] است، تعارض دارد. با این بیان پس باید مثل صاحب بدائة النحو به جواز الوجهین حکم کرد و این را یک أسلوب قرآنی دانست که (أنّ) هم مثل (إنّ) می تواند بر سر جمله ی جواب شرط، داخل شود.تأویلات:خبر برای مبتداء محذوف به تناسب جمله.عطف بر (أنّ) أوّلی شده.تأکید برای (أنّ) أوّلی است.بدل از (أنّ) أوّلی است.مبتداء مؤخّری که خبر مقدّمش ظرف مقدّر است. “البیان_ابن الأنباری ج2ص168”   تأویلات آیه35مؤمنون:أنّ خبر الأولى (مخرجون) و أنّ الثانية مكرّرة وحدها توكيدا[1] و حسن ذلك لفصل ما بين الأوّل و الثاني بالظرف‏[2]   أو جعل‏ (أَنَّكُمْ مُخْرَجُونَ‏) مبتدأ، و (إِذا مِتُّمْ‏) خبراً، على معنى: [إخراجكم إذا متم]، ثم أخبر بالجملة عن (إنكم‏)[3]   أن اسم «أن» الأولى محذوف أقيم مقامه المضاف إليه، تقديره: أن إخراجكم. و «إذا» هو الخبر و (أَنَّكُمْ مُخْرَجُونَ‏) تكرير؛ لأن «أن» و ما عملت فيه للتوكيد، أو للدلالة على المحذوف.[4]   و الثاني- أنّ اسم «أن» الكاف و الميم، و «إذا» شرط، و جوابها محذوف، تقديره: [أنكم إذا متّم يحدث أنكم مخرجون]، فـ(أنكم) الثانية و ما عملت فيه فاعل جواب (إذا)، و الجملة كلها خبر (أنّ) الأولى.[5]   أن خبر «أن» الأولى محذوف لدلالة خبر الثانية عليه؛ و لا يجوز أن يكون‏ «إِذا» خبر الأولى؛ لأنها ظرف زمان، و اسمها جثّة.[6]  همان/قاعده12ص269-تأسیس-مقبول   مواضع کسر همزة:ابتداء الكلام‏ابتداء الصلةابتداء جواب القسم،بعد «ألا» الاستفتاحية، «حتّى» الابتدائيّة، «إذ»، «حيث» و «كلابعد أفعال القلوب المعلّقة عن العمل بلام الابتداء   مواضع فتح همزة:الفاعل‏.المفعول لغير القول‏.نائب الفاعل لغير القول.المبتدأ.المجرور بغير «إذ» و «حيث».الخبر عن اسم المعنى- غير القول‏.   و يجوز الوجهان في غيرهما حيث يصحّ فيه وقوع المفرد و الجملة موقع «انّ» و معموليها،كقوله تعالى: «وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ» و «مَنْ يُحادِدِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَأَنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِداً فِيها».   مواضع جائز الوجهان:وقوعها بعد فاء الجزاء.@كونها بعد «إذا» الفجائيّة.وقوعها في موضع التعليل‏.وقوعها جواباً للقسم إذا لم تكن مقترنة بلام الجواب و كان فعل القسم مذكورا. كونها بعد «لا جرم».وقوعها بعد فعل قلبيّ و ليس في خبرها اللام‏.وقوعها بعد المبتدأ الذي هو في معنى القول إذا كان خبر «انّ» قولًا أيضاً، و القائل واحد.   “بدائة النحو ص149 تا 151”
12ظهور (أنّ) المحذوفة وجوباً بعد (لام) الجهود.   توضیح: نحویان می گویند: از جمله مواضع وجوب نصب فعل مضارع به وسیله ی (أن) مقدّرة، جایی است که فعل مضارع، بعد از (کان) منفی بیاید و خودش مقترن به (لام) جهود بشود. اما باید گفت که این حکم، به صورت مطلق نیست بلکه باید قیدی به آن، إضافه بشود؛ و آن قید، این است که: بین (لام) و فعل مضارع، فاصله نیفتد و به تعبیر کتاب: [مجرور (لام)، إسم (کان) نشود] که هیچ إشاره ای به این أسلوب، در کتب نحوی نشده است.    مواضع وجوب نصب:بعد (لام الجحود) و هي المسبوقة بـ(كون) ناقصٍ ماضٍ{و لو معنى‏} منفيٍّ بـ(ما) أو (لم)؛ مسندٍ لما أسند إليه الفعلُ المقرون باللام‏.بعد (أو) العاطفة إذا كانت‏ بمعنى (إلى) بأن كان الفعل قبلها ممّا ينقضي شيئا فشيئا؛ أو بمعنى‏ (إلا) الاستثنائية.3)       بعد (فاء) السببيّة.بعد (واو) المعيّة.بعد (حتّى) إذا كانت بمعنى (إلى) الغائية أو بمعنى (كي) السببيّة. “الحدائق الندیّة ص663 تا 669”همان/قاعده13ص272-تأسیس-مقبول   آیات مُضمَر:«ما كانَ اللَّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلى‏..» “آل عمران179”2)      «وَ ما كانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّة…» “توبة122”   آیات مُظهَر:1)      «وَ ما كانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلاَّ….‏» “آل عمران145”2)      «ما كانَ لَنا أَنْ نُشْرِكَ بِاللَّه‏» “یوسف38”3)      «ما كانَ لِأَهْلِ الْمَدِينَةِ وَ…أَنْ يَتَخَلَّفُوا…» “توبة120”4)      «وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ أَنْ يَقْتُلَ مُؤْمِناً…» “نساء92”5)      «ما كانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَكُونَ لَهُ أَسْرى‏» “أنفال67”6)      «ما كانَ لِلْمُشْرِكِينَ أَنْ يَعْمُرُوا مَساجِدَ…» “توبة17”7)      «ما كانَ لِلنَّبِيِّ…أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِين‏»”توبة113″8)      «وَ ما يَكُونُ لَنا أَنْ نَعُودَ فِيها…» “أعراف89”9)      «ما يَكُونُ لِي أَنْ أَقُولَ ما لَيْسَ لِي…» “مائدة116”10)  «وَ ما كانَ لَكُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ» “أحزاب53”  
13(أن) فی خبر (کان).   توضیح: نحویان، در مواضع اقتران خبر نواسخ به (أن) ناصبة، أفعال مقاربة و رجاء را نام می برند تا جایی که شواهد شاذّ و محمول بر ضرورة را هم بیان می کنند امّا دریغ از سخن کوتاهی از ای آیه که إثبات می کند: خبر (کان) هم می تواند مقترن به (أن) باشد.   آیه:«و ما کان هذا القرآن أن یُفتَرَی» “یونس37”  تأویلات:1)      (کان) تامّة و (أن یفتری) بدل إشتمال از (هذا القرآن).2)      (أن)، مضمرة بوده که به خاطر حذف (لام) جحود، ظاهر شده.3)      (أن یفتری) خبر (کان) به تقدیر: {ذا إفتراء} یا {إفتراء} یا {مفترًی}خبر (کان) محذوف است مثلاً:{ممکناً}.5)      (أن) به معنای (لام) است به تقدیر:{لِیفتری}.6)      (أن) به معنای (لا) است به تقدیر:{لا یفتری}.7)      (لام) تعلیل محذوف است به تقدیر:{لِأن یفتری}.  همان/قاعده14ص274-تأسیس-مقبول   نتیجه: أنچه که ما از ظاهر شدن (أن) می فهمیم، همان وجه حذف (لام جهود) است و در تأوبلات هم أولویت با تأویل به مشتق است نه تأویل به مصدر بر خلاف ابن هشام که می گوید: [في قاعدة أن اللفظ قد يكون على تقدير و ذلك المقدّر على تقدير آخر] “روح المعانی ج6ص109” یعنی: گاه، در تقدیر، هم، تقدیر گرفته می شود..!!! به دلیل آیاتی که در مقابل فعل، از اسم فاعل آن فعل، استفاده شده است.·        «و ما کان اللهُ لِیُعَذِّبَهم و أنت فیهم و ما کان اللهُ مُعَذِّبَهم و هم یَستغفرون» “أنفال33″·        «و ما کان ربُّک لِیُهلِک القُری..» “هود117” «و ما کان ربُّک مُهلِکَ القُری..» “قصص59”  
14الجمع بین مراعاة الصیغة و مراعاة الدلالة.   توضیح: یکی دیگر از أسالیب قرآنی که یا به آن إشاره نشده و یا محکوم به ضعف شده است،  أسلوب جمع کردن بین مراعاة صیغة و لفظ با مراعاة دلالت و معنای یک لفظ واحد می باشد.   آیات:«هذان خصمان إختصَموا فی ربِّهم» “حج19”2)      «و هل أتاک نبأُ الخصم إذ تَصَوَّروا المحرابَ*إذ دَخَلوا علی داوودَ فَفَزع منهم قالوا لا تَخَف خصمان بَغَی بعضُنا علی بعضٍ» “ص21-22”   3)      «إنّما المؤمنون إخوة فَأصلِحوا بین أخوَیکم» “حجرات10”4)      «إن طائفتان مِن المؤمنین اقتَتَلوا…» “حجرات9″«وَ لْتَأْتِ طائِفَةٌ أُخْرى‏ لَمْ يُصَلُّوا..» “نساء102”6)      «أَ فَمَنْ كانَ مُؤْمِناً كَمَنْ كانَ فاسِقاً لا يَسْتَوُون‏» “سجدة18”7)      «وَ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ إِذْ يَحْكُمانِ فِي الْحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فِيهِ غَنَمُ الْقَوْمِ وَ كُنَّا لِحُكْمِهِمْ شاهِدِين‏» “أنبیاء78”  نکته: در جست و جوی وسیع مقرِّر، فقط فرّاء بود که قائل به تفضیل وجه تثنیة در حج19 شده است: [ و قوله: (اخْتَصَمُوا) و لم يقل: اختصما لأنهما جمعان ليسا برجلين، و لو قيل: اختصما كان صواباً] “معانی القرآن ج2ص220”   بالإجماع، همه ی مفسّرین و معرِبین، حمل بر معنا و لفظ را بیان نموده اند و برخی به طور قاعده ذکر کرده اند که إشکال مصنّف همینجاست که در مقام عمل، حمل می کنند ولی در مقام نظر و علم نحو و کتب نحوی، چنین قاعده ای ذکر نشده است.     آیات: بقرة217_نساء124_نساء172_هود15_إسراء19 إسراء71_تغابن9_نحل97_طلاق11_شوری48 أنعام25_یونس42جن26/28_زمر33همان/قاعده15ص276-تأسیس-مقبول   قاعدة ای مفید: فإذا ذكرت اسما مذكّرا لجمع جاز جمع فعله و توحيده؛ كقول اللّه تعالى وَ إِنَّا لَجَمِيعٌ حاذِرُونَ «4». و قوله: أَمْ يَقُولُونَ نَحْنُ جَمِيعٌ مُنْتَصِرٌ «5» و كذلك إذا كان الاسم مؤنّثا و هو لجمع جعلت فعله كفعل الواحدة الأنثى مثل الطائفة و العصبة و الرفقة. و إن شئت جمعته فذكّرته على المعنى. كلّ ذلك قد أتى فى القرآن. “معانی القرآن فرّاء ج1ص285”                           إشکال به فرّاء:اوّلاً: تفضیل در آیات و مقایسه ی آنها، با ما دونشان، مردود است.ثانیاً: در پاسخ ایشان، سخن آقای محمد صادقی تهرانی را ذکر می نماییم: [«اختصموا» هنا دليل أنّ «خصمان» لا تعني شخصين اثنين، و انما جمعين، ثم‏ «فَالَّذِينَ كَفَرُوا» تأييد ثان لهذه الجمعية[7]]؛ پس دلیل جمع بستن (إختصموا) جلوگیری از وقوع مخاطب در إشتباه است و با این نگرش، می توان روایاتی را که این مخاصمه را بین دو شخص دانسته اند را مردود ساخت. “الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن و السنه ج‏20ص41”    
15(ما) شرطیة ظرفیة.   توضیح: قدماء نحو، (ما) شرطیة را تقسیم به ظرفیة[زمانیة] و غیر ظرفیة[غیر زمانیة] نمی کردند و وقتی (ما) شرطیة می گفتند، مقصودشان، همان غیر ظرفیة بود. أمّا این نقص را متأخّرینی همچون: أبوعلی فارسی و أبوالبقاء عکبری و ابن بری و أبو شامة و ابن مالک جبران کرده اند و در کتب نحو معاصر مثل: الحدائق الندیّة و النحو التطبیقی و علوم العربیة و المدارس النحویة…. هم مذکور است. [و لم يثبت النحاة ما الزمانية و أثبتها أبو على مستدلا بقوله تعالى: (فَمَا اسْتَقامُوا لَكُمْ فَاسْتَقِيمُوا لَهُمْ) أى استقيموا لهم مدة استقامتهم لكم‏[8].[9]] “المدارس النحوية ص262”   آیات:1)      «فما استَقاموا لکم فاستَقِیموا لهم» “توبة7”2)      «ما استَمتَعتم به مِنهنّ فآتُوهنّ أُجورَهنّ» “نساء24”  تأویلات:(ما) مصدریة زمانیة.2)      (ما) شرطیة و مبتداء و مرفوع به تقدیر: [إن یا أیُّ] و عائد آن محذوف است و خبرش جمله ی شرط و جواب.3)      (ما) شرطیة و ظرف زمان و منصوب به تقدیر: [أیَّ زمانٍ] و عائد آن محذوف است.4)      (ما) نافیة به تقدیر مبتداء محذوف و (فاء) دوم، یا زائدة.5)      (ما) موصولة و مبتداء و (فاء) جواب شرط؛ به دلیل رائحه ی شرط در موصول.   و لا تكون نافية؛ لأن المعنى يفسد؛ إذ يصير المعنى: استقيموا لهم؛ لأنهم لم يستقيموا لكم.[10] “التبیان فی إعراب القرآن ص181” تأویل آیه ی دوم:إلا أن (ما) هذه مبتدأ لا ظرفية، و الهاء من (به) راجعةٌ إليها، و يجوز فيها الموصولية و فآتوهن الخبر، و العائد محذوف أى: [لأجله]…………استدل به ابن مالك على مجيئها للزمان، و ليس بقاطع؛ لاحتماله للمصدر أى للمفعول المطلق، فالمعنى: أىّ كون تكن فينا طويلا أو قصيرا.[11] “مغني اللبيب ج‏1ص303”همان/قاعده16ص280-تأسیس-مقبول   نکته ای در مورد (ما): و ما الشرطية الزمانية يدخل عليها (كل) كثيرا لتعميم الوقت فيكتسب منها معنى الزمان، نحو قوله تعالى: كُلَّما جاءَهُمْ رَسُولٌ بِما لا تَهْوى‏ أَنْفُسُهُمْ فَرِيقاً كَذَّبُوا وَ فَرِيقاً يَقْتُلُونَ‏- 5/ 70، كُلَّما دَخَلَ عَلَيْها زَكَرِيَّا الْمِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً- 3/ 37، كُلَّما أَرادُوا أَنْ يَخْرُجُوا مِنْها أُعِيدُوا فِيها- 32/ 20، و القاعدة فى كتابة هذه اللفظة الاتصال، و كتبت فى بعض الآيات منفصلة كما فى هذه الآية: كُلَّ ما جاءَ أُمَّةً رَسُولُها كَذَّبُوهُ‏- 23/ 44[12] “علوم العربية ج‏2ص766”     نتیجه:همه ی این تأویلات، تمحّلات و تکلّفاتی بیش نیست. زیرا: در آیه ی اوّل، بالإجماع، وجهی برای شرطیة زمانیه وجود دارد. و نکته اینجاست که برای إثبات وجه مصدریة ی زمانیه، متن آیه را جا به جا می کنند: [فاستقیموا لهم مدّةَ استقامتهم لهم] و از واضحات است که در هر جایی، تقدیم و تأخیر، موجب تغییر معنا می شود، پس نباید در آیه دست بُرد و باید ظاهر آیه را ترکیب کرد، نه جمله ای که خودمان می سازیم. از واضحات است که (ما) مثل (إن) نیست و معنایشان تفاوت دارد؛ پس نباید (ما) را تأویل به (إن) بُرد.تأویل ابن شام در آیه ی دوم هم مورد قبول نیست؛ زیرا که: اولاً: هر یک از أدات، معنای به خصوص خود را دارد و نباید آن ها را جا به جا کرد. ثانیاً: از تأوبل خود ابن هشام مشخّص است که زمانیة بودن (ما) را قبول دارد زیرا معنای تأویلش به این صورت است: [أیّ وجود توجد فینا طویلاً أو قصیراً..] و پُر واضح است که وجود طویل یا قصیر، از زمره ی زمان ها هستند.  
16(الفاء) الرابطة فی جواب الشرط تقترن بمتعلّق الفعل المتقدّمِ.   توضیح: از جمله مواردی که در جواب شرط، مقترن به (فاء) می شود، موضعی است که جواب شرط، جمله ی فعلیه ای باشد که متعلّق آن [مفعول به_جار و مجرور_حال و…] یا به عبارتی، قیود آن، بر خودش مقدّم بشود. که در کتب نحوی، از این أسلوب مستعمَل قرآنی، أثری نیست.   آیات:1)      «إن کان کَبُرَ علیکم…فَعَلَی اللهِ تَوَکَّلتُ» “یونس71”2)      «و مَن عمل صالحاً فلِأنفسهم یَمهدون» “روم44”3)      «فإمّا نُرِیَنَّک بعضَ الذی….فإلینا یُرجعون» “غافر77”4)      «ثمّ إذا مَسَّکم الضرُّ فإلیه تجأرون» “نحل53”5)      «و إن إهتَدَیتُ فبما یُوحِی إلَیَّ ربّی» “سبأ50”  وجوه متصوّة برای سبأ25:(ما) مصدریة باشد که نیازی به عائد ندارد به تقدیر: [فإهتدائی کائنٌ بالوحی إلیّ _ بسبب إيحاء ربّي إليّ _ فَبِوَحيِ ربّي]2)      (ما) موصولة که عائدش محذوف است به تقدیر: [بسبب الذي يوحيه إلي ربي‏ _ بفضل ربي حيث أوحى إليّ _ فبتسديده بالوحي إليّ أهتدي _ فهدايتي بفضل ربّي و وَحيِه]  همان/قاعده17ص282-تأسیس-مقبول   نتیجه: قاعده ی به دست آمده از این آیات، این است که: دخول (فاء) بر هر اسمی که مقدّم بر عامل خود که فعل متصرّف و مثبت باشد، جائز است.   نکته: در آیه ی50 سبأ، وجه موصوله موجَّه است زیرا (ما) مصدریة باید مقترن به زمان باشد که سیاق آیه با این معنا منافات دارد؛ زیرا : آنچه که موجب هدایت پیامبر شده است، خود مفاد وحی است نه زمان وحی. پس (باء) در اینجا به معنای سببیت است و (ما) موصولة و (یوحِی) صلة و عائد صلة، محذوف است به تقدیر:[(ها) یا (هُ)] و متلَّق جارّ و مجرور [بما] سه حالت دارد: (1) محذوف است و جمله، إسمیة است به تقدیر: [فَهُو بما…] یا [فإهتدائی بما…] (2) محذوف است و جمله، فعلیه مضارع است به تقدیر: [أَهتَدِ بما یُوحی..] یا [فبما یوحی إلیّ أهتدی] (3) محذوف است و جمله، فعلیة ماضی است به تقدیر: [فإهتَدَیتُ بما…]  یا [فبما یوحی إلیّ إهتدیتُ].                
17(اللام) فی متعلّق الفعل الواقع فی جواب القسم.   توضیح: در کتب نحوی ذکر شده است: فعل مضارعی که در جواب قَسَم قرار بگیرد، مقترن به (لام جواب) و (نون تأکید) می شود؛ اما در مورد تقدیم و تأخیر متعلِّق و قیود فعل مضارع، سخنی به میان نیامده است.   آیه: «و لَئِن متّم أو قتلتم لَإلی اللهِ تحشرون» “آل عمران158”   همان/قاعده18ص283-تأسیس-مقبول   نتیجه: قاعده ی به دست آمده از این آیه این است که: هرگاه در جمله ی جواب قسم، متعلِّق فعل مضارع، مقدّم بر خود فعل بشود، (لام جواب) بر سر متعلِّق وارد می شود و خود فعل، (نون تأکید) نمی گیرد.   نکته: فائده ی معنوی این أسلوب در:تأکید کمتر نسبت به جمله ی أصلی می باشد.مؤکَّد در این أسلوب، کلّ جملة است نه فقط فعل مضارع؛ بر خلاف جمله ی اصلی که فعل مضارعف مؤکَّد بود.   این آیه، دقیقاً عین آیه ی 72 سورة حجر است: «لَعَمرُک إنّهم لَفی سَکرَتِهم یعمهون» که به دلیل تقدیم متعلِّق فعلِ (یعمهون)، (لام تأکید_مزحلقة) بر سر متلِّق آمده است نه خود فعل.  
18(لَمَن).   توضیح: (لام مؤطّئة) برای قَسَمی که در نظر نحاظ، بر سر (إن) وارد می شود، در ایات قرآن، بر (مَن) شرطیة داخل شده است.   آیات:«لَمَن تَبِعَک مِنهم لَأَملَأَنَّ جهنّمَ مِنکم..» “أعراف18″·        «و لَمَن صَبَرَ..إنَّ ذلک لَمِن عَزمِ الأمور» “شوری43”  وجوهات سورة شوری:1)      (مَن) موصولة و (لام) إبتداء و مفید تأکید و (إنّ ذلک…) خبر و به تقدیر (فاء) نیست. 2)      (مَن) شرطیة و (لام) مؤطئة برای قسم (إنّ ذلک…) به تقدیر [فاء] و جواب قسم و جواب شرط محذوف است به قرینه ی جواب قسم.   قال أبوالبقاء: «من» شرطية، و صبر في موضع جزم بها، و الجواب‏ (إِنَّ ذلِكَ‏) و قد حذف الفاء. و قيل: «من» بمعنى الذي، و العائد محذوف؛ أي إنّ ذلك منه. “التبيان ص340”   قال ابن الأنباری: (لمن) اسم موصول فى موضع رفع بالابتداء. و (إنّ ذلك) فى حكم المبتدأ الثانى، و العائد من الجملة إلى المبتدأ الأول، محذوف، و تقديره: {إن ذلك الصبر منه} فحذف للعلم، و الجملة من المبتدأ الثانى و خبره، فى موضع رفع لأنه خبر للمبتدأ الأول. “البيان ج‏2ص350”همان/قاعده19ص284-تأسیس-مقبول   أحمد ابن محمد نحاس در رابطه با ترکیب آیه ی 43 سورة شوری می گوید: این أیه از جهت عربیّت ذر آن إشکال است که یعنی: إنگار أصلاً عربی نیست..!! زیرا که خبر که رکن کلام است، محذوف است؛ در حالی که در بسیاری از موارد، هم مسند و هم مسندإلیه، جواز حذف دارند و علاوه بر این، خود نحاس، نظائری برای این أسلوب از کلام عرب می أورد..!! [قال أبو جعفر: و فيه إشكال من جهة العربية و هو أنّ (لمن صبر و غفر) مبتدأ و لا خبر له في اللفظ فالقول فيه: إنّ فيه حذفاً؛ و التقدير: {و لمن صبر و عفا أنّ ذلك منه لمن عزم الأمور} و مثل هذا في كلام العرب كثير موجود، حكاه سيبويه و غيره: {مررت ببرّ قفيز بدرهم أي قفيز منه} و يقال: {السّمن منوان بدرهم بمعنى منه}. “اعراب القرآن ج‏4ص61”   در مجموع: معرِبین و مفسِّرین، موصوله بودن (مَن) را در أولویت قرار می دهند به دلیل هایی واهی، از جمله: (1) قال الحوفی: لأن حذف الفاء مخصوص بالشعر عند سيبويه‏[13] (2) نعم في الكلام حذف الفاء مِن قوله (إن ذلك) و هو جواب الشرط فالأَولى جعل (من) موصولة…[14]  
19(ذلک بأنّه).   توضیح: یکی از أسالیب دیگری که مورد توجه نحویان قرار نگرفته است، أسلوب تعلیلی (ذلک بأنّه) می باشد.   آیات:«ذلک بأنّهم کانوا یَکفُرون بآیاتِ الله» “بقرة61”2)      «ذلک بأنّهم قالوا إنّما البیعُ مِثلُ الرّبا» “بقرة275”3)      «ذلک بأنّهم قومٌ لا یَعقِلون» “مائدة58”4)      «ذلک بأنّهم کَذَّبوا بآیاتِ الله..» “أعراف146”5)      «ذلک بأنّهم شاقُّوا اللهَ و رسولَه» “أنفال13”6)      «ذلک بأنّهم کَرِهوا ما أَنزَلَ اللهُ..» “محد9″و 27 آیه ی دیگر…نکته ی جالب توجه، این است که در قرآن، به هیچ عنوان، از (ذک لِأنّه) إستفاده نشده است.       همان/قاعده20ص284-تأسیس-مقبول   أسالیب تعلیل:مفعول له.حروف تعلیل:{لام _ باء _ فاء _ إذ _ أو _ عن _ فی کی _ من _ إذن _ إلی _ کما _ علی _ حتی _ لعلّ}.به وسیله ی أسماء:{مصدر صریح و مؤوّل}.به وسیله ی ألفاظ صریح:{علّت _ سبب _ عرض _ مِن أجل _ لِأجل}.به وسیله ی ألفاظی که در سیاق، دلالت بر تعلیل دارند:{أسماء إشارة و مشارإلیه و مشتقّات}.به وسیله ی جملات {إنّ و إسم و خبرش _ شرط و جزاء_  صله و موصول _ جمله حالیة}. “پایان نامه_تعلیل و أنواع آن در آیات قرآن کریم سوره های فاتحة و بقرة_محمد صدیقی”   برای اطّلاعات بیشتر در مورد أسالیب تعلیل، کی توان به کتاب [التعلیل فی اللغة العربیة__دکتر هادی نهر] مراجعة کرد.    
20تنوع صور جواب الشرط.   توضیح: زمانی که به صور جواب شرط در آیات قرآن می نگریم، به أسلوبی بر می خوریم که با وجود مفهومی بلند، از نظر ألفاظ، إیجازی خیره کننده و منحصر به فرد دارد؛ امّات با این وجود، لاأقلّ هیچ تذکّری در کتب نحوی، به آن داده نشده است چه برسد به اینکه با آن، قاعده ای را تأسیس کنند.  آیات:فاعل در جواب شرط:1)      «…فإن لم یُصِبها وابِلٌ فَطَلٌّ» “بقرة265”2)      «و لَئِن سَأَلتَهم…لَیقولُنَّ اللهُ» “لقمان25″و لَئِن سألتَهم…لَیقولُنَّ اللهُ» “عنکبوت63”   مفعول مطلق در جواب شرط:§       «فإذا لَقِیتم الذین…فَضَربَ الرِّقابِ» “محمد4”   حال در جواب شرط:§       «فإن خِفتم فَرِجالاً أو رُکباناً» “بقرة239”همان/قاعده21ص286-تأسیس-مقبول   مفعول به در جواب شرط:§        «فأن خِفتم ألّا تَعدِلوا فواحدةً» “نساء3”   مبتدا در جواب شرط:§        «و إن طَلَّقتموهنّ…فَنِصفُ ما فرضتم» “بقرة237″فَمَن کن مِنکم مریضاً…فعِدَّةٌ مِن أیّامٍ أُخَر» “بقرة184”   خبر در جواب شرط:1)        «..و إن مَسَّه الشَّرُّ فَیَئُوسٌ قَنوطٌ» “فصّلت49”2)        «…و إن تُخالِطوهم فإخوانُکم» “بقرة220”3)        «مَن عمل صالِحاً فَلِنَفسِه و مَن أساءَ فَعَلَیها» “فصّلت46”4)        «فَمَن أبصَرَ فَلِنَفسِه و مَن عَمَی فَعَلیها» “أنعام104″ما أصابَک مِن حَسَنَةٍ فَمِن الله و ما أصابَک…فَمِن نَفسِک» “نساء79”6)        « و ما أصابَکم یومَ التَقَی الجَمعان فَبإِذنِ الله» “آل عمران166”  
21الشرط و الجواب کلٌّ منهما شبه جملة و لا فعل معهما.   توضیح: ترکیبی بس خیره کننده در آیه ای از آیات قرآن وجود دارد که هم جمله ی شرطیة اش شبه جمله است و هم جواب شرط..!! امّا دریغ از إشاره ی کوتاهی در کتب نحوی به این ضرب از ضروب إیجاز..!!  آیه:«و ما بکم مِن نعمةٍ فَمِن الله» “نحل53”   نمونه تعصّبات: فحمله الفارسي على أنها موصولة؛ قياساً على مذهب سيبويه، حين زعم أن الظرف لا يبنى على كلمة الشرط.[15] “اعراب القرآن ج‏3ص921”  همان/قاعده22ص288-تأسیس-مقبول   نکته: برخی مفسِّرین و مَعرِبین، (ما) در آیه را موصولة فرض کرده اند که هرچند با قواعد نحوی سازگار است و (فاء)، در خبر موصول هم وارد می شود، امّا علاوه بر اینکه ظهور آیه، در شرطیة بودن (ما) است، به قرینه ی مقابلة هم (ما) شرطیة است. به آیه دقّت کنید: «وَ ما بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ ثُمَّ إِذا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فَإِلَيْهِ تَجْئَرُون‏».
22(إن) نافیةٌ للفعل.   توضیح: در کتب نحوی، نافیة بودن (إن) را منحصراً در کنار  و باب حروف مشبّهة به (لیس) ذکر می کنند که یعنی: عملِ (إن) نافیة، مثل (لیس) می باشد که یعنی: فقط بر سر جمله ی إسمیة می آید؛ اما باید گفت که در آیات قرآن، (إن) به معنای نفی آمده و اتّفاقاً بر سر جمله ی فعلیة وارد شده است نه فعلیة.  نکته: فرمایش مصنّف، بر خلاف کتاب مغتی اللبیب است؛ زیرا که ابن هشام در کتاب خود، (إن) نافیة را هم بر جملة إسمیة و هم بر فعلیة وارد می داند؛ مثل: «إِنْ أَرَدْنا إِلاَّ إِحْساناً وَ تَوْفِيقاً» “نساء62” “مغنی الأدیب ص62”همان/قاعده23ص289-تأسیس-مقبول آیات:«و إن أدری أقریبٌ أم بعیدٌ ما تُوعَدون» “أنبیاء109”2)      «و أن أدری لعلّه فتنةٌ لکم و متاعٌ إلی حین» “أنبیاء111”3)      «إن أدری دقریبٌ من تُوعَدون أم یجعَل له ربّی أَمَداً» “جن25”4)      ..و لَئِن زالَتا إن أمسَکَهما مِن أحدٍ مِن بعدٍه» “فاطر41″إن ترید إلّا أن تکون جبّاراً فی الأرض» “قصص19”
23(الباء) زائدة فی خبر (أنَّ).   توضیح: همانطور که (باء) زائده که متضمّن معنای تأکید است، بر سر خبر (لیس) و..می آید، بر سر خبر (أنّ) هم می آید و این، چیزی است که نحویان، به خاطر عدم حشر با آیات إلهی، از آن غافل مانده اند.   آیه:«أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ لَمْ يَعْيَ بِخَلْقِهِنَّ بِقادِرٍ عَلى‏ أَنْ يُحْيِيَ الْمَوْتى‏» “أحقاف33”    تعصّب نحوی: و قد زعم بعض النحويين أن القراءة بيقدر أولى؛ لأن الباء إنما تدخل في النفي و هذا إيجاب‏[16] “اعراب القرآن ج‏4ص115”  همان/قاعده24ص290-تأسیس-مقبول   نتیجه: قاعده ی به دست آمده از این آیات، این است که: دخول (باء) زائدة بر خبر أفعال ناسخی که در کلام منفی قرار بگیرند، جائز است. [(بقادر) فالباء زائدة و موضعه رفع بأنه خبر (أن) و دخول الباء في خبر (ان) جائز إذا كان أول الكلام نفياً نحو ما ظننت أن زيداً بقائم و لو قلت: إن زيداً بقائم لا يجوز، لأنه إثبات]‏[17] “التبيان في تفسير القرآن ج‏9ص286”  

[1] عكبرى، عبدالله بن حسين، التبيان في إعراب القرآن، 1جلد، بيت الأفكار الدولية – عربستان – رياض، چاپ: 1، 1419 ه.ق.

[2] زمخشرى، محمود بن عمر، الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل و عيون الأقاويل فى وجوه التأويل، 4جلد، دار الكتاب العربي – لبنان – بيروت، چاپ: 3، 1407 ه.ق.

[3] زمخشرى، محمود بن عمر، الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل و عيون الأقاويل فى وجوه التأويل، 4جلد، دار الكتاب العربي – لبنان – بيروت، چاپ: 3، 1407 ه.ق.

[4] عكبرى، عبدالله بن حسين، التبيان في إعراب القرآن، 1جلد، بيت الأفكار الدولية – عربستان – رياض، چاپ: 1، 1419 ه.ق.

[5] عكبرى، عبدالله بن حسين، التبيان في إعراب القرآن، 1جلد، بيت الأفكار الدولية – عربستان – رياض، چاپ: 1، 1419 ه.ق.

[6] عكبرى، عبدالله بن حسين، التبيان في إعراب القرآن، 1جلد، بيت الأفكار الدولية – عربستان – رياض، چاپ: 1، 1419 ه.ق.

[7] صادقى تهرانى، محمد، الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن و السنه، 30جلد، فرهنگ اسلامى – ايران – قم، چاپ: 2، 1406 ه.ق.

[8] ( 8) المغنى ص 335.

[9] ضيف، شوقى، المدارس النحوية، 1جلد، دار المعارف – قاهره – مصر، چاپ: 2.

[10] عكبرى، عبدالله بن حسين، التبيان في إعراب القرآن، 1جلد، بيت الأفكار الدولية – عربستان – رياض، چاپ: 1، 1419 ه.ق.

[11] ابن هشام، عبد الله بن يوسف، مغني اللبيب، 2جلد، كتابخانه حضرت آيت الله العظمي مرعشي نجفي(ره) – قم – ايران، چاپ: 4.

[12] حسينى طهرانى، هاشم، علوم العربية، 2جلد، مفيد – تهران – ايران، چاپ: 2، 1364 ه.ش.

[13] ابوحيان، محمد بن يوسف، البحر المحيط فى التفسير، 11جلد، دار الفكر – لبنان – بيروت، چاپ: 1، 1420 ه.ق.

[14] درويش، محى‏الدين، اعراب القرآن الكريم و بيانه، 10جلد، الارشاد – سوريه – حمص، چاپ: 4، 1415 ه.ق.

[15] زجاج، ابراهيم بن سرى، اعراب القرآن (زجاج)، 3جلد، دار التفسير – ايران – قم، چاپ: 3، 1416 ه.ق.

[16] نحاس، احمد بن محمد، اعراب القرآن (نحاس)، 5جلد، دار الكتب العلمية، منشورات محمد علي بيضون – لبنان – بيروت، چاپ: 1، 1421 ه.ق.

[17] طوسى، محمد بن حسن، التبيان في تفسير القرآن، 10جلد، دار إحياء التراث العربي – لبنان – بيروت، چاپ: 1.

همچنین بخوانید...