مقدمه
پس از سلام و احوالپرسی…
استاد رضایی:
مقصود از این مناظره:
1. تضعیف و تخریب هیچ یک از اساتید محترم نیست.
بلکه بهانه تعریف شده بهمنظور ایجاد یک گفتگوی علمی بین اساتید و استفاده طلاب گرامی از این گفتگو.
مطلوب است که سه نوع گفتگو باید در فضاهای علمی صورت گیرد.
2. اینکه باید محلی (انجمنی) باشد تا اساتید و طلاب در وقتی خاص با یکدیگر گفتوگوی علمی داشته باشند؛ لذا سیصد یا چهارصد موضوع که بیشتر با زحمت آقای مقدس نیان تدوین شده است؛ از جمله: ادبیات، ادبیاتی که در خدمت قرآن باشد، رویکرد قرآنی داشته باشد و پیوست معنایی داشته باشد فهرست شده و آماده هست. در راستا و در افق این مسائلی که ریز و تعریف شده آمادگی داریم و بنا داریم إن شاء الله به همت دوستان مدرسه و فضای الحمدلله علمی موجود در مدرسه گفتگوها صورت بگیرد و در ادامه میتوانیم از خواهران بزرگوار حوزه هم در مکان خاصی دعوت داشته و گفتگوهایی صورت گیرد. (مطلب اول)
طرح بحث
راجع به شکل بحث دوستانی که به صورت آنلاین در جلسه شرکت دارند و عزیزانی که به صورت آفلاین در خدمشان هستیم. کتاب مغنی تنبیهی دارد، جالب اینجاست که کتاب مغنی هم که آورده با کتاب المقتضب و مغنی الادیب از لحاظ ساختاری با هم فرق دارند در کتاب مغنی قبل از بجل در بحث حرف باء آورده است در کتاب مغی الادیب در حرف إلی آورده در تنبیه هم که بهانهای برای گفتوگوی امروز است که خلاصه مذهب بصریها و مذهب کوفیها که آیا حروف جر نیابتپذیرند یا نه؟ یک عده قائل بر این هستند که حروف جر نایب از هم نمیشوند و عدهای دیگر نه به عنوان قول شاذ بلکه به عنوان یک قول مشهور قائل بر این هستند که نیابت در این حروف راه دارد. حال در ادامه بدان میپردازم. 20 دقیقه ارائه بحث داریم.
استاد مقدس نیان:
ضمن عرض سلام و خسته نباشید خدمت همه دوستان و اساتید گرامی. خدا را شاکرم که توفیق حاصل شد تا در این جلسه به صورت آنلاین شرکت کرده تا در خدمت دوستان باشم، إن شاء الله استاد دیداری عزیز مطالبی را بیان بفرمایند تا بنده هم چندکلمهای رو عرض کنم. بنده در خدمت هستم.
بیان اشکالات توسط استاد دیداری
بسم الله الرحمن الرحیم.
قبل از هر چیز از حضرت استاد، نسبت به لطف و دعوتشان و برگزاری این جلسه سپاس گزارم و از دوستانی که منت گذاشته و تشریف آوردهاند کمال تشکر را دارم و از استاد معظم جناب آقای مقدس نیان که لطف کردند دعوت را پذیرفتند متشکرم.
اشکالات نیابت حروف جر از همدیگر
اما در رابطه با بحث؛
مغنیِ آقای ابن هشام را شاید بتوان از جهات مختلف مورد نقد قرار داد؛ اما آنچه که در حال حاضر مورد بحث ما هست، بحث نیابت حروف جر از همدیگر است؛ چنانکه استاد گرامی در ابتدا توضیح فرمودند. در بحث نیابت، همانطور که خود ابن هشام در کتابش (مغنی) اشاره کرد. این بحث اختلافی هست و یک بحث اتفاقی نیست تا بتوان از آن بهسادگی گذر کرد و در عین حال که در اینجا اختلاف هست و خود ابن هشام هم به این اختلاف اشاره کردهاند؛ اما در بین این دو مبنا که نیابت و عدم نیابت حروف جر از یکدیگر است. بیشتر عنوان نیابت را پذیرفتهاند به همین جهت هم هست که از شش معنا تا بیست و دو معنا برای حروف جر ایشان ذکر کردهاند ولی خب سؤال بنده این است که اگر حروف جر از همدیگر نیابت میکنند این نیابت از کجا سرچشمه میگیرد؟ در هر صورت از سه حالت نباید خارج باشد؛ یا اینکه:
1. از باب ترادف باید باشد،
2. یا از باب اشتراک لفظی
3. و یا از باب مجاز.
این را باید ابتدا مورد توجه قرار داد و این موضوع روشن شود تا به مرحله بعدی برویم… بنابراین نیابت حروف جر ا ز یکدیگر از باب ترادف که نیست چون ترادف اصلش مورد نقد هست و باید دید که آیا ما مورد ترادف داریم یا نه؟! بالفرض که در کلام عرب باشد که بسیاری با این نیز مخالفاند، آیا در قرآن هم داریم یا نه؟ اگر در قرآن هم باشد خب وجوه بلاغی قرآن آن را در بر میگیرد. از باب ترادف نمیتواند باشد چون ترادف استعمال چند لفظ با یک معناست خب این استعمال یک لفظ در چند معناست؛ گفتهاند که «فی» شش معنا دارد مثلاً، «مِن» چهارده معنا دارد، خب این از باب ترادف که نمیتواند باشد، بنابراین یا باید از باب اشتراک لفظی باشد یا از باب مجاز؛ هر دوی این ها اگر از این دو باب هم باشد، ظاهر کلمات بعضی از بزرگان این است که از باب مجاز میباشد خب مجاز و اشتراک لفظی نیاز به قرینه دارد، استعمال الفاظ مشترکه و مجاز بدون قرینه قبیح میباشد (لایصدر عن الحکیم یا الأکیز) این که آقای ابن هشام میگوید مثلاً (مِن) چهارده معنا دارد یا (لام) بیست و دو معنا دارد قرینهی بر این چیست؟ مثلاً این که میفرماید (إذا نودی لالصلاة مِن یوم الجمُعه) «مِن» به معنای «فی» هست قرینهشان چیست؟ و اینکه میگوید (الرَّحمن فَاسأَل بِه خبیراً) «باء» به معنای «عن» هست؛ قرینه چیست؟
و همچنین در (دَخَلَ المدینةَ علَی حین غفلةٍ مِن أهلها ) که می فرماید «عَلَی » به معنای « فی » می باشد، قرینه چیست؟ اگر بتوانند قرینة مسلّمه ارائه دهند ما تسلیم می شویم و می پذیریم و الا اصل این مبنا مخدوش است. این مطلب اول.( اگر در این باب استاد معظم فرمایشی دارند،گوش میکنیم.)
ـ نکته استاد رضایی:
شاید اصلاً در موضوع افتراقی وجود نداشته باشد و به جهت اینکه مقصود مسئله بیشتر روشن شود، جناب استاد دیداری توضیحات بیشتری ارائه بفرمایند.
ـ جلسه نقدی بود؛ استاد واسطی در حضور پرفسور شعبانی ملکی که از دانشگاه فردوسی آمده بودند، فرضیه بیان میشد و آقای شعبانی ابتدا همان فرضیه آقای واسطی را توضیح میدادند که مراد شما همین بوده است و آقای واسطی میگفتند بله همین بوده یعنی اینکه تقریر میکردند که آیا فهم من درست بوده، آقای واسطی میگفتند درست بوده، سپس اشکالات را به ترتیب آقای شعبانی میگرفتند. خب ابتدا ایشان اقرار میگرفت از خود و دیگران به اینکه آیا من درست متوجه شدم یا نه؟
بنابراین شاید ما در اصل صورت مسئله یک ابهامی داشته باشیم.
ادامه اشکالات استاد دیداری
خب عرض بنده این است که حروف جر نمیتوانند از یکدیگر نیابت کنند؛ چرا؟
دلیل اول را ذکر کردم که نیابت باید اینجا از باب ترادف باشد یا از باب اشتراک لفظی یا از باب مجاز که ظاهراً هیچ یک از این این موارد نیست این نکته اول.
مشکل دومی که آقای ابن هشام در این مبنا در پیش گرفتند، این است که ایشان ضابطهای برای این کار ندارند یعنی اینکه ایشان میگوید یک لفظی را یک حرفی را حمل میکنند بر حرفی دیگر، خب ضابطه آن چیست؟ این که صرفاً اگر (الرّحمن فَاسأَل بِهِ خبیراً) این مادۀ سؤال در آیات دیگر یسألون عن أنبائکم) اینکه صرفاً سؤال در آیه دیگری با (عن) آمده آیا دلیل بر این است که در آیه بعد هم باید به معنای عن باشد، این نوع ارائه بحثی که آقای ابن هشام دارند در حقیقت میشود یک نوع تفسیر آیه به آیه قرآن که خیلی هم سخیف هست متأسفانه و خب خیلی هم خطرناک، که باعث تحریف آیات میشود باعث تحریف معنوی میگیرد و آیه را از معنای خودش خارج میکند و خلاف ظاهر آیه از آن استفاده میشود گاهی ضد معنا از آن استفاده میشود یا اینکه ابن هشام بعضی مواقع؛ خب توجه کنید وقتی ما بخواهیم یک حرفی را به حرف دیگری حمل کنیم نهایت ضابطهای که میتوانیم اینجا فیالجمله آن را مورد توجه قرار دهیم این است که مثلاً یک فعلی استعمالش با یک حرف جر کثیر است حالا اگر این فعل با یک حرف جر غیر متعارف آمد، بر آن موارد کثیر حملش میکنیم، ولی خب به همین حرف خود هم پایبند نیستند؛ مثلاً در (دخل المدینة علی حین غفلة من أهلها) با اینکه استعمال دَخَلَ با عَلَی به مراتب بیشتر از استعمالش با (فی) است ایشان میگوید؛ عَلَی به معنای (فی) میباشد. در (یُحرِّفُونَ الکَلِمَ عن مواضعه و یحرفون الکَلِمَ من بعد مواضعه) میگوید؛ (عن) به معنای (بل) میباشد در حالی که در استعمال قرآنی چهار مرتبه بیشتر این کلمه استعمال نشده دو مرتبه (عن مواضعه) هست دو مرتبه دیگر نیز (من مواضعه) هست خب اینکه استعمال کاملاً مساوی میباشد، بر چه اساسی میگویید این به معنای آن است؛ میگویید (عن به معنای بل هست) و حال اینکه ممکن است مشکلات دیگر نیز به وجود آید که چطور حرف به معنای اسم است؟ که از این گذر میکنیم.
و گاهی اوقات کار بسیار عجیبی انجام میدهند مثلاً فرض کنید در (قد أحسنَ بی) ابن هشام میگوید (باء) به معنای (إلی) است در حالی که در قرآن کلمة (احسن) یک مرتبه با (لام) آمده و یک مرتبه با (إلی) آمده و پنج مرتبه به همراه (باء) آمده است خب این کلمة (أحسَنَ) که به همراه (إلی) آمده است، که پنج مرتبه هم به همراه (باء) آمده، چرا شما میگویید که (باء) به معنای (إلی) است؟ ضابطه شما در اینجا چیست؟ خب یک مرتبه هم با (لام) آمده چرا نمیگویید به معنای (لام) است؟ چرا قلیل را بر کثیر حمل میکنید و کثیر را بر قلیل؟ و این نظریه چه ضابطه ای میتواند داشته باشد؟ یا کلمه (یجری) «یجری لأجلٍ مسمّی» (یجری إلی أجلٍ مسمّی) این مورد هم پنج مرتبه استعمال شده؛ چهار مرتبه به همراه (لام) هست و یک مرتبه ی آن نیز با (إلی) همراه است، ولی ایشان میگویید (لام) به معنای (إلی) میباشد در صورتی که یک بار بیشتر با (إلی) نیامده است. لذا این بحث نیابت حروف جر را از اصل ما میبینیم که هیچ بابی ندارد نه داخل در بحث باب ترادف هست، نه مجاز و نه اشتراک لفظی؛ بالفرض ما این را بپذیریم، خب ضابطه ای نیست مبنا ندارند؛ چه طور شما دو حرف مساوی را به یکدیگر حمل میکنید؛ ما ملاک را بگذاریم تساوی و گاهی قلیل را بر کثیر حمل میکنید که بنا را بگذاریم حمل قلیل بر کثیر؛ و گاهی نیز بالعکس، در این صورت ما کدام یک را مبنا قرار دهیم؟ خب در اینجا ضابطه مضبوطی وجود ندارد. بنده که مشاهده نکردم.
علاوه بر اینکه جناب ابن هشام در کتاب مغنی و غیر ایشان. نکته ای را بنده فراموش کردم نیز تذکر بدهم: دوستان اگر ما در رابطه با مغنی و در رابطه با ابن هشام بحث میکنیم صرفاً بحث این کتاب و ابن هشام نیست این یک نوع تفکر هست این یک مکتب است که متأسفانه از مدتهای مدید در حوزه رایج شده همین مبنا رفته در تفسیر قرار گرفته در تفسیر علامه طباطبایی رحمة الله علیه در تفسیر آیت الله جوادی و در تفاسیر بسیاری از بزرگان که از این مبنا متأسفانه استفاده شده است، چه آنکه این مبنا به نظر بنده غلط است. اگر به نتیجه این نتیجه برسیم که این مبنا غلط هست؛ پس یک مبنا غلط وارد تفسیر شده و آیاتی بر اساس یک معنای غلط تفسیر شدندو باید این موارد اصلاح شونداین تفکر فقط تفکر ابن هشام نیست چرا که ابن هشام حرفهایی که میزند مبنایش از خودش نیست، مطالبی که او آورده بلآخره نوعاً عاریتی است یا از کتاب الارتشاف الضرب جناب ابوحیان یا از تفسیر ایشان است؛ جناب حاج خلیفه در کتاب (کشف الظنون) آورده اند که مصدر اصلی کتاب ابن هشام جهت دانی آقای مرادی میباشد. در صورتی که میبینید هیچگاه اسمی از ایشان نمیآورد. بعد از این آنچه که القای خطر ناکی که دارد عنوان این کتاب هست (مغنِی اللبیب عَن کُتُبِ الأعاریب) ظاهرش این است که اگر شما این کتاب را بخوانید از بقیه کتب بی نیازید؛ خب کدام کتب اعاریب؟ شما از کدام کتب اعاریب استفاده کرده اید؟ مگر یکی از آنها کتاب جناب فخر رازی نیست؟ مگر کتاب آقای زمخشری نیست مگر زجاج و امثال ایشان نیستند؟ خود حقیر مبنایی دارم نقطه مقابل دیدگاه آقای ابن هشام است. بدون نیاز به کتاب ایشان واز همان مصادری که ایشان استفاده کرده چند کتاب نوشته ام. به هیچ وجه مبنای کشاف این نیست، خود زمخشری در کشاف میگوید: (لا یطلب هذه الطریقة إلا بعیدة الطبع) مقصود از هذه الطریقة: بحث نیابت است.
استاد رضایی:
خیلی ممنون از ارائه بحث به نظر می سد که همین مقدار برای ادامه بحث کافی باشد تا بتوان به بیشتر بحث رسید و در مورد آن صحبت کرد، خب استاد مقدس نیان؛ لطف کنید اگر نکته ای دارید بفرمایید بیان کنید.
دفاع استاد مقدسنیان از
نیابت حروف جر از یکدیگر
مقدمه
با سلام مجدد خدمت اساتید و طلاب گرامی؛
بحثی که خدمت دوستان هستیم درباره نقد مبانی ابن هشام و اولین مورد از آن مجموعه موارد، تحت عنوان پذیرش یا عدم پذیرش مبنای نیابت در حروفِ معانی و به تعبیری خاصتر حروف جر هست، این که آیا این مبنا را میپذیریم یا نه؟! و اگر نپذیریم چه ثمراتی بر آن بار هست؟
گرچه عنوان حقیر در این جلسه، عنوان ناقد هست ولی لزوماً نقد به معنای رد مطالب طرف مقابل نیست چه که در عربی میگوید نَقَدَ الدَّرَاهِم أی مَیَّزَ بَینَ رَدِیئِهِ و غَیرِه یا نَقَدَ الشَّئ؛ نقد کردن یک شیئی یا یک امری لزوماً به معنای مقابله با آن نیست بلکه ما در این مقام به دنبال این هستیم که یک همفکری ایجاد بشود و إن شاءالله این تضارب آراء نتیجه اش این باشد که عزیزانی که این مباحث رو میشنوند اشراف بهتری نسبت به موضوع پیدا کنند، خصوصاً که موضوع، موضوعی است بسیار جدّی و اگر این دیدگاه را به عنوان اولین سرو سکندری ما بتوانیم تغییر بدهیم و در اذهان یک روشنی ایجاد کنیم بنده معتقدم بلکه نگاه به ادبیات هم و خصوصاً ادبیات قرآنی در همین حد مورد تغییر قرار خواهد گرفت و دیگر نگاههای سرسری و زودگذر نسبت به بحث ادبیات و ادبیات خوانی قطعاً و حتماً تحت تأثیر قرار خواهد گرفت.
پاسخ اشکال استاد دیداری
اما راجع به مطالبی که استاد دیداری بیان فرمودند، و اینکه حرفی معنای حرفِ دیگر را برساند ما قائل به ترادف هستیم یا قائل به اشتراک لفظی و یا قائل به مجاز؟؛ بنده لازم است که در این زمینه عرض کنم، اطّراد نیابت و مرادفات نیابت را وقتی در گستره علوم ادبی و علی الخصوص در گسترة کتبی که ادبا تألیف کردند در نظر میگیریم میبینیم که بیش از بیست واژه برای نیابت حرفی از حرف دیگر کاربرد پیدا کرده و این امری است متفق علیه و جای هیچ شک و تردیدی در آن نیست که یک واژه ای به معنای واژه ی دیگر استعمال میشود و با صرف نظر از اینکه بپذیریم ترادف هست که نیست، اشتراک لفظی هست که نیست، مجاز هست که نیست، بحث میکنیم، ولی این اسامی را بنده مایلم که یک بار خدمت عزیزان بخوانیم و این را به عنوان مقدمه بحث قرار دهم.
واژگان دال بر نیابت حروف جر از یکدیگر
واژه ابدال
اولین واژه از واژگانی که دلالت میکند بر بحث نیابت واژه «ابدال» است، گرچه ما در صرف ابدال را به گونه ای دیگر خواندیم اما اصطلاح بدل و ابدال را شخصی مثل جناب مبرّد به عنوان تنها کسی که واژه ابدال را به کار میبرد در ذیل آیه شریفه (لَأُصَلِّبَنَّکُم فِی جُذُوعِ النَّخل) از واژة ابدال استفاده میکند و معتقد است که (حروفُ الخَفضِ یَبدُلُ بَضُعها مِن بعضٍ) ـ حروف جر بعضی از بعضی دیگر بدل آورده میشود؛ این مورد اول.
واژه اتساع
مورد دوم: که اتفاقاً واژه پر کاربردی است، واژة اتساع است. جناب ابن سرّاج در کتاب خودشان معتقدند که (إعلم أنَّ العربَ قد تتسع فیها فتقیم بعضها مقام بعضٍ) عرب جماعت گاهی اوقات قائل به اتساع میشود و بعضی از واژگان به تعبیری حروف جر را به جای یکدیگر به کار میبرد البته یک شرطی را هم اینجا، شرط مانندی را اینجا ذکر میکند که (إذا تقارَبَتِ المعانی)، و در اینجا ما میتوانیم نتیجه بگیریم که شرط نیابت این است که حتماً مقاربت در معانی وجود داشته باشد. بله این واژه اتساع که گفتیم؛ و شرط اتساع و اقامه لفظی اش به جای لفظی دیگر را تقارب در معانی میداند. پس بنابراین میتوانیم نتیجه بگیریم که شرط نیابت این است که معانی دو واژه ای که یکی قرار است مقیم باشد و دیگری مُقام، با هم دیگر یک قرابت و نزدیکی داشته باشد.
تأکید بنده براین مطلب از آن جهت است که به خاطر اینکه معمولاً این گونه به ذهن میآید که کوفی جماعت قائل است به اینکه حروف جر هر یک این صلاحیت و استطاعت جایگزینی با هر لفظ دیگری را دارد، مثلاً اگر ابن هشام برای حرف (لام) بیست و دو معنا ذکر میکند این دیگر قابل أخذ و هضم نیست. یعنی هر جایی را هم خود ما احیاناً کمی در فهم آیات دچار مشکل شدیم خودمان هم شاید بتوانیم که یک معنای جدیدی و بدیعی را بدون مراجعه به تفاسیر در نظر بگیریم که بنده اتفاقاً این را در امتحانات شفاهی زیاد دیدیم که دوستان طلبه خودشان ممکن است مثلاً معنایی را برای لفظی در نظر بگیرند و حال آن که هرگز این گونه نیست یعنی این به نظر من شاید اتهامی باشد به کوفیان در مورد اینکه معتقدند درحقیقت بقاء حرف جر بر معنای اصلی خودش اصل نیست و اصل بر این است که هر حرفی به جای حرف دیگر بکار میرود در کتاب جهت دانی مرادی این را به صراحت بیان میکند (و ما تقدم من نیابة الباء) ذیل حرف باء ذکر میکند (من نیابة الباء عَن غیرها من حروف الجَر هوَ جارٍ عَلَی مذهب الکوفیون و مَن وافقهم فی أنّ حروفَ الجَرِ قد ینبُ) یعنی این بحث، بحث تقلیدی است (گاهی اوقات است) حالا این گاهی را اگر دیگران توسعه دادند و به جایی ختم نکردند، میخواهم بگویم اصل اصیل در نزد کوفی این نیست که هر جایی ما با مشکل مواجه شدیم در حقیقت در معنا دست ببریم گرچه که بله، این اتفاق در جاههایی افتاده؛ بنده منکر وقوعش نیستم اما میخواهم این را به عرض شما برسانم، کوفی جماعت را، چون مقاله ای را در همین موضوع میخواندم این موضوع را به صورت تاریخ مند کامل ذکر کرده بود، چه که اولین باری که این اصطلاح را به کار بردند دقیقاً چه کسی به کار برد و چه کسی آن را توسعه داد که این دیگر در جای خودش محل بحث و بررسی است.
واژههای دیگر
واژه سوم، واژه اختیار است؛ که این واژه را هم ما در بعضی از عبارات ادبا میبینیم.
واژه چهارم، واژه استعاره؛ واژه پنجم، واژه استعمال که این واژه (یرادُ بِه استعمالُ حرفُ جرٍ مکانَ حرفِ جَرٍ) این را هم جناب ابن جنی معتقد هست زیرا ابن جنی از افرادی است که نیابت را رد میکند ولی در نهایت با یک توجیهی که در ادامه عرض خواهم کرد بحث نیابت را به تعبیری میپذیرد. ولی واژگانی که ما با آنها مواجه هستیم، واژگانی هست که یکی دوتا یا پنج تا و ده تا نیست بلکه واژگانی است که همه و همه دلالت میکند برا ینکه یک حرفی به جای حرف دیگر در زبان و ادبیات عربی به کار میرود . واژه ششم، اقامه. هفتم، انجراد. واژه هشتم؛ تداخل.
این موارد تک به تک در حقیقت آقایان بحث کرده اند واژه بعدی واژة مرادفت یا ترادف هست که در فرمایشات برادر عزیز استاد دیداری هم بود که ابن هشام یک جاهایی به صراحت در مورد مثلاً کلمه (عَن) کلمه (علَی) کلمه (مِن) این را ذکر میکند و میگوید این واژه مرادف با واژه دیگر هست.
واژه بعدی که جناب دکتر احمد عبد الستار الجواری از آن اسم میبرد واژه (تجاهر) است به این معنا که (بحیثُ یجوزُ اللفظ معناهُ إلی معناً تجاهره و هو المجاز) یعنی عبد الستار الجواری معتقد است به اینکه ما در بحث نیابت با پدیده ای به نام مجاز مواجه هستیم به خاطر اینکه دو تا واژه به خاطر همان علایقی که ما در بحث مجاز داریم (فهناک علاقة وثیقةٌ بین المجاز و التجاهر) که حالا این خودش جای بحث دارد که در حقیقت ایشان در آن مقاله ای که دارد در ذیل باب تضمین چه معنایی برداشت می کند. از کلمه تضمین سخن به میان آمد همین کلمه تضمین نیز یکی از واژگانی هست که برای البته همه می دانیم که این کلمه تعریف خاص خود را ادبیات دارد حال که تضمین در نحو به چند معنا اطلاق می شود ولی تضمین در خصوص حروف جر .
ما یکی از مباحث مهمی که در اینجا داریم این است که این بحث را ما یک بار به عنوان تحریر محل نزاع درباره اش صحبت کنیم… همانطور که در فرمایش استاد هم بود…… فعلی به کار میرود که با این حرف جر همخوانی ندارد شیو و اطراد نداره به این خاطر بعضی معتقد میشوند که این حرف جر در جای خودش نیست و میخواهند زود حرف جر را تغییر دهند البته جناح مقابل یعنی بصری جماعت ممکن است قائل به تضمین شود و بگوید ما در معنای خود فعل تصرف میکنیم بعد معنای فعل را تغییر میدهیم تا یک فعلی در آن واحد بتواند دو معنا را برساند گویی در حقیقت همان یک تیر و دو نشان . ولی همین جا ذیل عنوان تضمین میخواهم بگوییم که در بحث تضمین مواجه هستیم با اینکه تضمین را در مورد خود حروف جر در نظر بگیریم یعنی بگوییم یا این بحث نیابت را یا اینکه در مورد فعلی ما قبلش به کار رفته اگر این چیزی بیشتر روی آن تأکید میکنیم.
استاد رضایی:
با تشکر از اینکه بحث مبنایی داریم. جناب استاد یک ملاحظه ای دارند که طرح بحثی که داشتند پیرامون آن بود و از آن صحبت شود.
استاد مقدس نیان:
بنده این مطالب رو عرض کنم به آن هم إن شاء الله خواهیم رسید. ببینید ما در بحث نیابت، بحث نیابت حرفی از حرف دیگر ما چرا عدول میکنیم و رجوع میکنیم از یک حرفی به یک حرف دیگر، به خاطر اینکه این حرف را به هر دلیلی به خاطر عدم همخوانی با فعل ما قبلش ما همخوان و همسان نمیدانیم در معنای مثلاً واژه (عَلَی) تصرف میکنیم آن را به حرف دیگری میگردانیم دقیقاً در همین میخواهم بگویم که ما شواهدی داریم. همان شاهد مثال معروف (لَأُصَلِّبَنَّکُم فی جُذُوعِ النَّخل) که این «فی» را خیلی سریع قائل بر این میشوند که از معنای خودش تغییر یافته و به معنای (علَی) بکار رفته. بنده این جا میخواهم یک نکته پر رنگ عرض کنم که این مبنا را راجع بهش صحبت کنیم این که آیا میتوانیم بپذیریم واژگان و حروف جر در عین این که معنای اصلی و اُمُّ الباب خودشان را دارند، در عین همان میتوانند تضمین داشته باشند (این تضمین یک موقع با آن اصطلاح معروف غلط نشود). در عین همان موقع میتوانند معانی دیگر را هم به استخدام خودشان در بیاورند.
الان ببینید (لَأُصَلِّبَنَّکُم فی جُذُوعِ النَّخل)، خب ما در کتاب هدایة میخوانیم که میگفت (فی) به منای کلمه (عَلَی) است ولی آقایانی معتقدند به عنوان مثال جناب مانقی میگوید (ألا تری أنَّ معنی «فی جُذُوعِ النّخلِ» عن وعاء و إن کانَ فیها عن عَلُو) یعنی در عین اینکه ما معنای ظرفیت را یعنی همان دقدقه حضرت استاد را جناب آقای دیداری را؛ که ما به معنای هر حرف جری مقید باشیم و بی جهت عدول و رجوع نکنیم به یک معنای دیگری و واژه ی دیگری و بحث نیابت را بخواهیم بپذیریم بنده میگویم ما در عین آن که همان معنای (فی) را داریم در درون معنای «فی» معنای استعلاء را هم در نظر بگیریم متن عبارت این است که (و هذا فی جُذُوعَ النّخلِ أفادت بالاضافة إلی معناه الأصلی الذی هو الظرفیة معنی الإستعلاء الذی تُعَدّیهِ عَلَی) یعنی جناب مانقی معتقد است که در همان موقعی که ما معنای ظرفیت را از کلمه فی قطع میکنیم، منافاتی ندارد قطع کردن معنای استعلائی که دقدقه ذهنی بعضی دیگر از افراد است. خب این برای من سوال شد که آیا بین آن دفعههای دیگر کسی هست که به چنین چیزی معتقد باشد که ما یک موقعی هست تک محور و تک معنا جلو میرویم و معنی أمُّ الباب هر واژه را در نظر میگیریم؛ اما از طرف دیگر ما رد عین حال که معنای یک واژه را میپذیریم بین معنای آن واژه با دیگر حروف جر با یکدیگر جمع میکنیم. دیدم که جناب شیخ عبدالقاهر جرجانی هم دقیقاً آن وقتی که دارد معنایابی میکند عبارت (رمیتُ عن القوس) را، ایشان معتقد است به اینکه «عَن» در عین اینکه معنای مجاوزت دارد در همان موقع ما برای «عَن» معنای ابتدای غایت یعنی معنای «مِن» را هم میتوانیم در نظر بگیریم و این خودش به تعبیری یک بحثی هست که حالا اگر بنده بخواهم عبارت را کمتر بخوانم (و «عَن» فیه معنی «مِن» و زیادةٌ ) یعنی «عَن» که همه می دانیم که معنای أمُّ البابش معنای مجاوزت هست در عین اینکه معنای مجاوزت را در نظر بگیریم معنای نشویة یا ( مِن نشویه ) را در این واژه در نظر داشته باشیم و ایشان معتقدند به اینکه وقتی عرب جماعت می گوید ( رَمَیتُ عَنِ القَوسِ) کانَ المعنا مَبتَدَئا رمی منها) معنای « رمیتُ عَن القَوس» این است که ما معنای ابتدائیت و معنای ( مِن) حرف جر را در نظر داشته باشیم.
اگر ما با این استظهار ادله و با این واژگانی که ما مواجه هستیم یا آن واژه بعدی که در نظر داریم واژه ی (تعاقب) هست البته بعضی واژه تعاقب را صرف همان جایگزینی میدانند، زمخشری در تفسیر خودش ذیل همین آیه شریفه که استاد خواندند (کلً یجری لأجَلٍ مُسَمَّی) یا (کُلٌ یجری إلی أجلٍ مسمی) یک نکته ای را مطرح میکند و میگوید (فإن قلت یجری لأجل مسمی و یجری إلی أجل مسمی) أ هو مِن تعاقبِ الحرفین یعنی واژه تعاقب را به کار میبرد نه چیز دیگری را. خب آیا این را از باب تعاقب بدانیم، چه تعاقب را به معنای خاصش بدانیم یا به معنای عامش که این مورد بحث هست خودش جواب میدهد و میگید (کَلَّا لا یطلب هذا الطریقه إلّا بعید الطبع و ضیق الاتن) این طریقه را طی نمیکند که بخواهد این واژگان را بخواهد یکی و یکسان بداند مگر کسی که به تعبیر عامیانه عقب مانده علمی باشد و اشرافی نداشته باشد.
بنابراین جمع بندی که میخواهم داشته باشم حالا اگر دوباره در خدمت بودم؛ این است که این مطلب را میپذیریم و این مطلب درست را درست میدانیم خب شما مستحضرید که ما در مدرسه علمیه عالی نواب در مورد آیات متشابه لفظی یک شبکه درست کردیم و هر واژه ای که با واژة دیگر در آیات شریفه قرآن از نظر لفظی مشابهت داشته باشد دقیقاً ما به دنبال این گشتیم و شاهد مثالهایش رابه صورت مکرر پیدا کردیم که تفاوت اینها با یکدیگر چیست؟ اگر آیه شریفه یک جا به کار میرود مثلاً ماده (صَنَعَ) با (عَلَی) در «و اصنع الفلکَ بأعیُنِنا) فرق ماده (صَنَعَ) با (صَنَعَ به همراه حرف عَلَی) با حرف باء با یکدیگر چیست؟ یا مثلاً یشرب ُ به یا یشربَ منه) اینها تفاوتش با هم چیست؟ ما عمیقاً معتقدیم به اینکه قطعاً اینها با هم فرق میکنند (أنزلنا علیک با أنزلنا إلیک) (تُب عَلَیَّ با نتُوبُ إلیکَ) (أنزلَ علی ابراهیم یا انزل إلی ابراهیم) (ءامنّا بالله و ما أنزل إلینا و آیه ی دیگر یکه دقیقاً متشابه لفظی است (ءامَنّا بالله و ما أنزل علینا) بین حرف عَلَی و حرف (فی) (عَلَی الأرض یا فِی الأرض) همه این موارد در مورد آیات متشابه است (عَن مواضعه یا مِن مواضعه) آیا میتوانیم جایی که (مِن) میآید یا جایی که (عَن) میآید به قرینه ی اینکه یک آیه دیگری مشابه این به کار رفته بگوییم به تعبیری این دو با یکسان است؟ و بلکه بنده بالاتر میگویم، حالا اگر مبنایی که استاد دیداری معتقد هستند کاملاً مورد پذیرش و این چیزی که میخواهم بگویم آیا ما در ترجه در تفسیر که در تدبّر آیات شریفة قرآن آقایانی که پیگیر هستند مباحث قرآنی را و مباحث علوم قرآنی را یا بحث ترجمه و تفسیر و… ریزه کاریهای آیات شریفه قرآن توجه میکنند؟ خب این پاسخ نا گفته پیداست …
استاد رضایی:
در مورد این مبنای نیابت و عدم نیابت جمع بندی خودتون را بفرمایید که شما نیابت حروف را قبول دارید یا نه؟
نظر نهایی استاد مقدس نیان:
بنده نیابت حروف را قبول دارم اما در گستره ادبیات عربی ویژه آیات شریفه قرآن نیابت به این معنا را قبول ندارم . (این حالت اقرار گونه) ولی ما اصل نیابت را نمیتوانیم زیر سوال ببریم. ما در مورد چون بالآخره ما در نزد شما شاگرد شما بوده و خواهیم بود) زبان و ادبیات قرآن برای خودش از اسلوب و قواعدی برخوردار است و ما با همان قواعد و ضوابطی که در زبان و ادبیات عربی صحبت میکنیم نمیتوانیم در زبان ادبیات قرآنی هم بر طبق همان مبنا صحبت کنیم.
ما معتقدیم هر گونه ذکر یا حرف، تقدیم یا تأخیر، تعریف یا تنکیر و هر گونه تغییری به صورت کلی در آیات شیفه قرآن قطعاً و قطعاً مفید معنا است و حتماً باید به این ظرائف توجه داشته باشیم ولی نکته ای که هست کنار گذاشتن همه صورت مسأله هم صحیح به نظر نمیرسد یعنی بالآخره ما با یک تراثی مواجه هستیم که رد کردن این مطلب آن تراث را با مشکل اساسی و جدّی مواجه میکند ما یک موقع در مقام تخاطب و تفاهم هستیم. شخص دارد با همین، کار خوش را به تعبیر ی راه میاندازد. و کارش را انجام میدهد.
حال بنده یک سری شواهد دیگری دیدم إن شاء الله اگر فرصت بود خدمت شما عرض خواهم کرد ولی مطلبی که میخواهم بگویم در خصوص زبان ادبیات قرآن ما قائل به عدم نیابت هستیم هر واژه ای برای خودش بار معنایی مستقل و خاص خودش را دارد و این مطلبی هست که روی آن تأکید میکنیم. البته در خصوص حروف جر و اینکه چرا حروف جر تعدد معانی دارند؟، همین مواردی که از جناب احمد عبد الستار الجواری عرض کردم ایشان سه دلیل را ذکر میکند در مورد اینکه عین خود عبارت دکتر الجواری این است (فإنَّ تعدد المعانی فی کُلِّ حرفٍ مِن حروفِ الجر أو فی أکثرها …….) بالآخره دلیلش را چند مورد ذکر میکند، مورد اول: (سعة التزاهل و کثرة الاستعمال) یعنی ما مواجه هستیم با یک انبوهی از واژگان و (کَونُ العربیةِ لُغَةً قدیمةً فیها میراثٌ عریضٌ مِنَ الکلام) مواجه هستیم این از حیث واژگان ، مورد دومش را که ایشان ذکر می کند : ( أنَّ المادةَ اللغویة قد جُمِعَت مِن لَهَجَاتِ قواعد عدیدة ) اینکه این ماده ی لغوی و این ریشه های واژگان را جمع آوری شده از قواعد مختلفی است که( واسعةً لیست بالمحدودة و لا الضَّیِّقة ) و به تعبیری مطلب را ایشان با هیم عبارات ادامه می دهد.
نکته ی سوم و الامرُ الثالث: چرا ما بحث نیابت را در زبان و ادبیات عربی با بیست و هفت واژه داریم؟ واژگانی که بنده جمع آوری کردم بیست و هفت واژه است که مفید این معنا است، ما نیابت در زبان و ادبیات عربی داریم. امر سوم در چرایی این بحث نیابت را ربطش میدهند که (هُوَ متصلٌ بالامرِ الاوّل، الاستعمالات المجازیة و هی طویل الاتصال اللغات و لا سیَّما فی لغةٍ کالعربیة ) که ( أصلها ثابتٌ و فَرعُهَا فی السّمَاء) . بنده در خدمت هستم .
استاد رضایی:
ممنون و متشکر خسته نباشید. حاج آقای مقدس نیان، تقدیر و تشکر .
اشکالات استاد دیداری
به استاد مقدسنیان
بسم الله الرحمن الرحیم.
حضرت استاد چند نکته بیان فرمودند البته بعضی مطالب برای بنده قابل جمع نبود. نکته ای که فرمودند؛ اینکه نیابت درسته اما نیابت را مشروط می گنیم با آن مقاریت معنایی، به طور کلی موضع اختلاف همین جا است در حقیقت مواضع اشتباه و شبهه هم اینجا است یعنی بعضی مواقع، بعضی کلمات ممکن است که مفتقارات المعنا باشند و مخاطب دچار اشتباه شود، لذا آقای زجاج میفرماید (الحرفان قد یتقاربان فی الفائدة فیظن الضعیف العلم باللغة أنَّ معناهما واهن و لیس بذالک) چون محل بحث اینجا است، هنر آن ادیب در اینجا روشن میشود که این تقارب دلالی و این تقارب معنایی او را به اشتباه نیاندازد. این مطلب اول.
مطلب دوم: فرمودند ما نیابت حروف را میپذیریم نه به صورت گسترده بلکه همان طور که آقای مرادی فرمودند (قد ینوب) میخواند یعنی از لفظ گاهی استفاده کرده است، ضابطه و ملاک این گاهی اوقات چیست؟ چه زمانی (مِن) به معنای عَلَی) میآید .. خب این (قد) (گاهی اوقات) ضابطه اش چیست؟ خب در نوبت اول به این پرداخته نشد.
نکته سومی که بیان فرمودند این بود که بعضیها قائل براین شدند که به گونه ای ما این نیاب را مطرح کنیم که جمع بین معنا شود مثلاً در (لَأُصَلِّبَنَّکُم فی جُذُوعِ النَّخل) هم معنا ی ظرفیت مراد باشد و هم معنای استعلا خب اینکه قابل پذیرش نیست خب (لَأُصَلِّبَنَّکُم فی جُذُوعِ النَّخل) اینکه اصلاً محال هست اینکه در معنای ظرفیت دارد این نکته یک. مشکل دیگر این است که آن استعمال لفظ در بیشتر از یک معنا است که که آن هم باید حل شود. نکته سوم این است که بر فرض هم بخواهیم آن بپذیریم در خیلی از موارد قابل صدق نیست فرض کنید در (إذا نودی للصّلاة من یوم الجمعه معنای ابتداء غایت با ظرفیت چه طور جمع میشود؟ اگر معنا ی ابتداء غایت در آیه را در نظر بگیریم یعنی اینکه از اول صبح برای نماز اذان میگویند. یا مثلاً در (فاسأل به خبیرا) که گفتند باء به معنای (عَن) است باء به معنای الصاق و اتصال است و (عَن) دلالت بر مجاوزت دارد، خب اتصال و مجاوزت چگونه قابل جمع است؟ یا خیلی عجیبتر از این ابن هشام میگوید؛ (لا یلغا إلَیَّ ابن احمرار) (إلی) به معنای (مِن) هست، که این دیگر از عجایب هست. چطوری معنای انتهای غایت با ابتدای غایت با هم جمع میشوند؟ این موارد را بنده متوجه نمیشوم..!؟
مطلب بعدی که فرموند از شخصی نقل کردند جناب استاد: که سه دلیل آوردند که سومی به اولی باز میگردد. مطلب اول کثرت استعمال است: خب اگر مرادشان این است حرف جری به معنای حرف جر دیگر زیاد بیاید این است.، خب هذا اولُ الکلام) خب ما قائلیم که چنین امری اتفاق نیافتاده است. بر اساس چه مستندی میگویند فلان حرف به معنای فلان حرف جر است؟ که این را گردن عرب میخواهند بیاندازند. مثلاً عرب خودش میگوید (مَن) به معنای (عَلَی) بگیرم در کجا و در چه زمانی؟ در کجای تاریخ نوشته شده است که عرب گفته فلان حرف را به معنای فلان حرف میآورم. او که استعمال خودش را میکند و در سیاق خودش مطلب مقصود خودش را اطلاق میکند و این ادبا بودنده اند که چون مقصود متکلم را متوجه نشدند این مطلب (فلان حرف به فلان حرف است) را گفته اند. خب این را عرب نگفته است این کثرت استعمال را ابتدا اثبات کنید. چون در عرب که چنین چیزی اتفاق نیافتاده است .
مطلب دوم فرمودند که: از قواعد مختلف استفاده شده خب بالآخره حروف جر از جمله موادردی هست که کثیر الاستعمال هستند و در همه حروف استعمال میشدند و معنایش نیز روشن بوده است حتی کسانی که قائل به ترادف اند. اصلاً ما ترادف نداریم حالا بالفرض سَلَّمنا ترداف در بحث حروف جر مطرح نبوده است فقط در بعضی اسناد و افراد هست ادّعائاً مطرح کردند. خب خیلی از افراد این را قبول ندارند خب اگر بخواهید مطالبشان را دار و بیان میکنم.
مطلب سوم ایشان استعمالات مجازی بوده خب شما میخواهید بگویید مجاز است خب قرینه در اینجا چیست؟ در (فاسأل به خبیرا) قرینه چیست که باء به معنای (مِن) گرفته شده است .؟ قرینه ای برای اینها ذکر نشده . و رای همین است که مرحوم جناب طبری که با بحث نیابت مخالفت میکند. میگوید اگر کسی بحث نیابت را مطرح میکند باید حجت مسلّمه داشته باشد. خب حجت مسلم و قرینه شما چیست؟ در واقع قرینه ای نیست که بیان شده است .
مطلب بعدی: اینکه خیلی از تراث این مبنا را کنار گذاشته اند لذا مبنا مشکل داشته است. این تراث که میفرمایند در واقع قائل به این مطلب شدند و متأسفانه به عنوان ادیب معرفی شدند به صورت تک بُعدی به مسأله پرداخته اند مثلاً ابن هشام اصلاً ذوق تفسیری نداشته و فقط یک نحوی بوده است جنا ابن مالک ذوق تفسیری نداشته و یک فرد نحوی بوده است ابن عصفور نیز همین گونه بوده است که اینها اشتباه داشته اند. اما کسانی که تراث هستند یعنی ادیب به تمام معنا هستند یعنی هم ادبیات میدانند و هم انس با قرآن دارند یا در بحث لغت ید طولانی دارند اینها همه غالباً مخالف هستند و جناب طبری در مورد (إلی) میفرمایند (غیر جار… معانیها فی أماکنها) در جایی که استعمال میشود شما حق اینکه آن را از معنای خودش خارج کنید را ندارید.
جناب زجاج چنانکه بیان کردم نیز به همین قائلند ایشان کسی هست اعراب القرآن بلد هست. جناب ابن درستویه نیز بر همین عدم نیابت قائلند و جناب ابن جنی را هم که خود استاد فرمودن مخالف اند. خب ابن جنی برای همه اینها مرجع هست طبق گفته خود این علماء ادبیات. ای بحث نیابت بد جا افتاده است و ذهنها را منحرف ساخته است. آیات را بدون چرایی تفسیر کرده اند و ذهن را از تفکر در مورد آن مسدود ساخته است. ولی اگر ذهنها بر این مسأله پایبند نبود چراییها بیان میشد و ذهنها سوال خیز بار میآمد اینگونه شد که فلان شخص گفت است (عن) به معنای (باء) باشد و هر حرفی به خاطر معنایش اقتضائی خاص دارد و در عین حال میگویند (لا یصدق هذه الطریقة إلّا بعیدة الطبع) خب بحث باید جمع بندی شود اگر این مبنا درست است یا نه؟ اگر مبنا صحیح است باب و معنایش بر چه اساسی صحیح است و اگر صحیح نیست باید این مبنا کنار گذاشته شود و آیاتی بر این مبنا تفسیر شده است غلط بوده است .
تقریر و توضیح بحث توسط استاد رضایی
ممنون و تشکر از شما.
ـ یکبار دیگر بنده به اصل بحث برگردم که سر خط بحث گُم نشود و مقداری از عبارت مغنی را نوشتم (مذهب البصریین أنَّ أحرف الجر لا ینوب بعضها عن بعض بقیاس) این اصل ادعا، بصریین اعتقاد دارند که حروف جر نیابت ندارند، (و ما أوهم ذالک) اگر برخورد کردیم در متن جایی که تصورش نیابت حروف جر هست چه عملی انجام دهیم؟؛
(فهُوَ عندهم:
یک؛ إمَّا مؤوَّلٌ تأویلاً یقبله اللفظ مثل همان: لَأُصَلِّبَنَّکُم فی جُذُوعِ النَّخل،
دوم: إمَّا علی تضمین الفعل معنا فعل یتعدَّی بذلک الحرف؛ یا باب تضمین را قائل شویم،
سوم: إمَّا علی شذوذ إنابةِ کلمةٍ عن أُخری) یا اینکه قائل می شویم به اینکه به صورت شاذ نیابت شده است .
(هذا الأخیر؛ توجیه سوم به تعبیری آوردگاه کوفیان هست./ مغنی ص 150 قبل از بَجَل).
بنابراین نظر بصریها این است که حروف جر نیابت پذیری ندارند اما کوفیها به این نیابت قائل شدند. سه تا توجیه کردند و کوفیها توجیه سوم را پذیرفتند، یعنی اینکه امکان دارد تصور شود ما بالفرض هم که ما این قول کوفیها را نپذیریم خب دو راه دیگر هست یعنی که دچار تکلّفی نمیشویم.
در حاشیه أمین میگوید: خب بصریها که گفته اند «لا ینوب بعضها عن بعض» در چی؟ أی فی معانی المشهورة) یک کلید واژه (أی فی معانی المشهورة لغیره فلا ینافی اشتراک الباء بین الإلصاق و السببییة و التعدیة مثلاً بخلاف المجاوزة. اینکه میگوید «لا ینوب بعضها عن بعض» ما مثلاً بصری شدیم و گفتیم نیابت را قبول نداریم؛ خب در ادامه توضیح میدهد که منافات ندارد که این (باء) به معنای إلصاق، سببیت و تعدیه باشد البته (بخلاف المجاوزة) گرفتن (باء) به معنای مجاوزه را منکر است حاشیة الأمین ص 103).
ـ نکته ای در رابطه با تضمین: این تضمینی که در ذیل این بحث مطرح میشود که نیابت هست یا نه؟ و سه توجیه نیز آورد که در جلد 3 کتاب معانی النحو صفحه 11 نظر (مجمع اللغات العربیه بمصر) را آورده؛ یعنی فرهنگستان زبان و ادب عربی در کشور مصر 0 مجمع اللغة العربیة یری أنَّهُ قیاسیٌ لا سماعیٌ بشروطٍ ثلاثة:
الأوَّل؛ تحقیقُ المناسبة بین الفعلین ـ بین دوفعل یک ربطی داشته باشد.
الثانی؛ وجودُ قرینةٍ تدلُّ علی ملاحظةِ فعل الآخر، همین فرمایش استاد، ما باید قرینه داشته باشیم .
الثالث: ملاقمة التضمین للذوق العربی، قبلاً بیان کردیم که یک زبان منطقی داریم و یک منطق زبانی. زبان منطق که همین منطق مرحوم مظفر؛ از جمله کلیات خمس و امثالهم … که آن زبان مرجع هست. اما منطق زبان ویژگیها و اقتضائات خاص خودش را دارد؛ میگوید: ملاقمة التضمین للذوق العربی و یوصی المجمع ألّا یَلجَأ إلَی التضمین إلّا لغرضٍ بلاغی) توصیه ای که مجع الللغة العربی مصر دارد، تضمین را میپذیرد ولی باید یک پیوست معنای پشت سرش داشته باشد البته اینکه نقل کرده از کتاب نحو الوافی جلد 2 صفحه 463 است.
توضیحات نهائی استاد مقدسنیان
چنانکه قبلاٌ گفتم ما در بخش عمده ای از این دغدغهها با هم مشترک هستیم یعنی اینکه ما از هر واژه ای معنای اصلی و حقیقی خودش را برداشت کنیم و آن کاری هم که مدرسه عالی نواب صورت گرفت تحت عنوان شبکه آیات متشابه لفظی در قرآن زیر بنا و فنداسیون اصلی اش این بود که ما هیچ واژه ای را مترادف با واژه ای دیگر نمیدانیم.
اما راجع به این بحث تقارب معانی که عبارتی را از جناب زجاج نقل فرمودند ببینید همان که در کتاب معانی النحو که حضرت استاد رضایی از روی آن خواندند، این تقارب گاهی تقارب صفر تا صدی هست خب در این نوع تقارب مطلبی که فرمودید صحیح است که مثلاً با الصاق با معنای مجاوزت قابل جمع نیست ولی گاهی اوقات آن شاهد مثالهایی که در کلام دارجه جناب دکتر فاضل صالح السامرایی می آورد را از همان اول جلد سه تا چند صفه ای این مطلب را ادامه میدهد. یا این شاهد مثالی که (همه آنچه میگویم هیچ ارتباط مستقیمی با نص آیات شریفه قرآن ندارد) ولی اینکه در کلام دارجه همچنان که عرض کردم عرب جماعت حروفی را جایگزین با همدیگر به کار میبرد و به آن حق اصلی معنا هم دقت نمیکند خب این به نظر بنده یک امر بدیهی است.
خب عرب خودش خوب متوجه میشود که بین این واژگان با یکدیگر فرق است اما همه عربها به آن حقیقت مطلب پی نمیبرند البته این محل بحث هست و مستحضر هستیم ولی وقتی این دو عبارت مثلاً (فلانٌ بمکة و فلانٌ فی مکة) را به کار میبرد که متن عبارت کتاب الاصول برای جناب ابن سراج هست و بین آن دو هم فرق قائل نمیشود کسی ذهنش لفظ محور هست و کسی که ذهنش بلاغی هست و بر مبنای الفاظ معانی را متفرع و مبتنی میکند، قطعاً بین (بمکة) و (فی مکة) تفاوت وجود دارد و کاری را که جناب فاضل صالح در معانی النحو انجام میدهد دقیقاً همین است یعنی پی گیری همین ماجرا که هر گونه تفاوت لفظ و الفاظ منجر به تفاوت در معانی میشود گه نقطه پُر آن جناب ابن جنی در کتاب خصائصش معتقد است که خشونت در حروف اصلی یک کلمه منجر به خشونت در معنا میشود که آقایانی از همین واژه آن بحث اعجاز آوایی قرآن را بیرون میآورند.
این یک امر بدیهی است که حتی از نظر آواشناسی اگر مثلاً ماده (زلزلة) که (زاء و لام) در کنار یکدیگر قرار بگیرد (إذا زُلزلت أرض زلزالها) کسی مقاله ای نوشته بود و میگفت من از کودکی هر گاه این آیه را میخواندم ناخودآگاه زلزله ای به وجودم میافتاد.
یعنی حتی در حروف اصلی کلمه که (زاء و لام) کنار هم تکرار شود و نه فقط در کلمه در جمله در عبارت در نص در متن کنار یکدیگر قرار بگیرد این قطعاً بار معنایی ایجاد میکند ولی آیا ما میتوانیم این را تسری دهیم به کلام عربی (کلام عربی که میگویم غیر از متون مقدس و متون دینوی مد نظرم هست) این را ما میتوانیم بگوییم در مقام تخاطب در مقامی که یک عربی در یک قبیله ای کلمه ای را به کار میبرد عین همان کلمه را یک عرب دیگر در قبیله ای دیگر به کار میبرد و معنای متفاوتی برداشت میکند.
آن کسانی هم که بحث ترادف را به تعبیری قبول میکنند که اینها همه زیر مجموعه بحث ترادف قرار میگیرد ولی عبارتی که خواندید (الحرفان یتقاربان قی الفائدة) تقارب دلالی، تقارب معنای این موارد کاملاً در مورد آیات شریفه قرآن (بنده خودم به این معتقدم) و همه جا از همین امر تبلیغ کردیم که ما در مورد بحث قرآن مواجه هستیم با یک علم جداگانه ای تحت عنوان زبان و ادبیات قرآنی یعنی حتی ما منابعی هم که در کانال سامانه پاسخ گویی و نشر تحقیقات عربی قرار میدهیم آن مواردی که زبان عمومی عربی را بررسی میکند یک چیز مستقلی میآورند و آن مواردی که مختص به آیات شریفه قرآن هست قواعد و ضوابط خاص خودش را دارد و این برای خود ما هم دقدقه بوده است.
شاهد مثالهای قرآنی را بیان فرمودید که بنده آنه را قبول دارم (فاسأل به خبیراً) بعد از مادة (سَأَلَ) باء قرار گرفته (عَن) قرار نگرفته کسی بخواهد بگوید باء قرار گرفته و (عن) قرار نگرفته کسی بخواهد بگوید باء به معنای (عَن) هست کاملاً بنده با شما هم رأی هستم و این چون در محضر استاد رضایی هستیم ایشان تفکرات بنده را میدانند بنده عرض کردم شبکه آیات متشابهات لفظی مبتنی بر همین دقدقه ذهنی شما شکل گرفته.
مبحثی دیگر را خدمت دوستان عزیز ذکر میکنم که شنونده یا بیننده ی این مباحث هستند. ما در بحث تضمین و در بحث نیابت حدود 130 منبع داریم اعم از مقاله، پایان نامه و کتاب؛ 130 منبع، مثلاً شخصی کتاب نوشته در دو جلد (التضمین النحوی فی القرآن الکریم) از جناب دکتر محمد ندیم فاضل. و بحث تضمین را تک به تک در مجموعه آیات قرآن نقد و بررسی کرده این موارد را إن شاء الله در سامانه پاسخ گویی و نشر تحقیقات عربی همین امشب قرار خواهیم داد.
دوستانی که میخواهند بحث تضمیین را به صورت تخصصی پیگیری کنند یا بحث نیابت را چیزی بالغ بر 130 منبع ولی در عین اینکه کسی که کتاب نوشته و بحث تضمین را مطرح میکند مقاله ای دارد جناب آقای دکترعبدالجبار ختبی زیدان) که در سال 2011 این مقاله را در کشور عراق منتشر کرده نتیجه گیری آن مقاله را بنده میخوانم:
اولین مورد از نتایج پنج گانه ای که میگیرد معتقد است به اینکه (إنَّ القول بالتضمین قولٌ مختلق و مصنوع) این اصلاً یک امر ساختگی است که هیچ اعتباری لفظ تضمین در مجموعه مباحث زبان ادبیات قرآنی ندارد.
مورد دوم: (إنَّه قولٌ لا معنا له)
مورد سوم: (تَبَیَن أنّ التضمین یعنی جعل اللفظ المزبور بمعنا لفظٍ آخرَ غیر مذکور بعد یقدَّرُ مِن أجلِ حلِّ مشکَلَةٍ ) یعنی چون ما با یک چالشی مواجه بودیم، چون یک حرف جری با یک فعلی که با او نامأنوس هست ناهمخوان هست و کنار همدیگر قرار گرفته این آقایان جعل و تصرف کردند و دست بردند در معنای آن حرف که مد نظر استاد بود یا آن فعلی که ما بعدش آمده. این موارد را هم در کانال قرار خواهیم داد.
جمع بندی استاد مقدس نیان :
اولاً: بحث نضمین و بحث نیابت حرف جر یک بحثی نیست که ذیل یک جلسه قابل جمع بندی باشد که حدود 130 منبع راجع به این مطلب چه موافقین، چه مخالفین و چه حتی کسانی که نظریه وسط را دارند بحث کردند عزیزان خودشان مراجعه میکنند، باب علم منسد نیست و إن شاءالله در پایان آرزو میکنم با تدبیر مسئول محترم قرارگاه زبان ادبیات این گونه نشستها علمی ذیل هر یک از موضوعات ادبی إن شاءالله راه گشا باشد و با تدبیر ایشان آغاز شود. بنده از وقت و فرصتی که استاد رضایی و استاد دیداری و دیگر عزیزان در اختیار بنده گذاشتند کمال تشکر را دارم و برایتان توفیقات روز افزون را خواستارم در پناه محمد و آل محمد صلی الله علیه و آله .
توضیحات نهائی استاد دیداری
استاد رضایی:
دوستان اگر مطلبی و سوال دارند بفرمایند.
یکی از طلاب:
با توجه به اینکه بحث معانی حروف جر و بحث معانی ابواب یک مشابهتی وجود دارد در اینکه معانیشان ترداف دارند یا مجاز است یا اشتراک لفظی در بحث معانی ابواب استاد عزیز چه نظری دارند؟
استاد دیداری: ابواب ثلاثی مزید منضور هست؟
طلبه: بل.
استاد دیداری:
اشکال ندارد که ما از باب اشتراک لفظی باشد و با توجه به قرائن از آن معنا استخراج شود اما این بحث در رابطه با حروف جر چنانکه گفته شد نیابت حروف جر از یکدیگر جایز نیست ولی یک حرف میتواند به نحو اشتراک لفظی چند تا معنا داشته باشد ولی هیچ یک از معانی اش در حروف دیگر نیست.
و اینکه میفرمایند باب علم مسدود نیست و باب تضمین را پیش روی ما گذاشتند؛ عرض کردم خدمت استاد قبلاً که تضمین سرابی بیش نیست یعنی کسانی که بحث نیابت را نتوانستند حل کنند به سراغ تضمین رفته اند ولی اگر ما معانی حروف جر را معنایش را خوب تشخیص دهیم به هیچ وجه نیاز به بحث نیابت و تضمین نداریم ببینید در همین آیه شریفه (فاسأل به خبیراً) بعضی گفته اند باء به معنای (عَن) هست که این روشن است که غلط هست و معضی گفته اند (سَأَلَ) متضمن معنای اعتنا است.
خب زمانی که معنای باء را شرح دهیم دیگر آیا نیازی به تضمین احساس میشود؟ ابداً. نیازی به بحث نیابت نیز احساس نمیشود. اشاره کردند به کتاب نحوی آقای ندیم، خب در همین (لاُصَلِبَنَّکُم فی جُذُوعِ النَّخل) ایشان در این رابطه خوب جستوجو کرد.
ببینید همان کسانی که تضمین را ارائه دادند که در همین کتاب مغنی هست که بصریها میگویند نیابت نمیشود و چیزهایی که توهم این بود که از باب نیابت هست تأویلش میبریم یعنی (لاُصَلِبَنَّکُم فی جُذُوعِ النَّخل) به مرحله تضمین نیاورده است بلکه به مرحله تأویل برده است. اصلاً به گونه است که کسانی که ادعای تضمین میکنند ادعای علم غیب میکنند. که این در آخر معنایش چیست؟ که آقای آلوسی این باب که مطرح شده دیده است این بحث بیان شده گفته است که در بعضی موارد این فعل متضمن این معناست و این فعل دیگر متضمن چیز دیگر است. خب اول واسطه قرار میدهد و هر یک را متضمن چیز دیگر قرار میدهد خب این موارد را از کجا متوجه شُدید؟ آیا علم غیب دارید؟ اینها را ما از کجا بفهمیم؟ خب اگر بحث نیابت حل شود دیگر نیازی به تضمین نیست .
نکته بعد که فرمودند: تضمین به خاطر غرض بلاغی است مثلاً (سَأَلَ) متضمن معنای اعتنا باشد چه نکته بلاغی دارد؟ خب اگر ما بپذیریم که این مبنا غلط هست این اول کار است، اگر نیابت را نپذیریم چه کاری باید انجام دهیم؟ ما میگوییم هر حرفی معنای خاص خودش را دارد و هیچ حرف جری به معنای حرف جر دیگری نمیآید.
حالا سوال: این معانی را چگونه تشخیص دهیم؟ بر اساس چه ملاکاتی تشخیص دهیم که فلان حرف فقط به این دو معنا میآید یا فقط به این یک معنا میآید آن ملاک را چگونه تشخیص دهیم؟ این بحث یک بحث مفصلی هست و برای اولین با انجام شده و اینها شاید دو ساعت وقت لازم دارد تا همه اینها را بنده توضیح دهم که بر اساس همین ضوابط و ملاکاتی که میگوییم.
اگر کسی این ضوابط را یاد بگیرد نگاهش به قرآن بر اساس این ضوابط باشد قطعاً یک حرکت عظیمی در تفسیر اتفاق خواهد افتاد بنده به این اعتقاد دارم و حاضرم در رابطه با آن بحث کنم و و عرض کردم تمام مفسرینی که هر آیه ای از آیات را بر اساس این مبنا تفسیر کردند غلط و اشتباه تفسیر کرده اند. آیا آیه ای هست که در آن حرف جر نباشد؟ شما تفسیر بحر المحیط را ببینید به کرّات حرف جری که در یک آیه هست چند معنا به آن میدهد.
خب اگر این گونه باشد همانطور که در اصول خوانده اید اگر اجال بیاید باید جمله را کنار گذاشت که اگر این طور باشد خیلی از آیات قرآن مجمل میشود. چون ضابطه نیست. شما وقتی لام در قرآن میآید بیست و دو معنا درآن هست. آیا این باعث اجمال نمیشود؟ که امکان این مبنا واقع نمیشود . و همچنین استعاره هم قرینه میخواهد؛ مثلاً در (رأیتُ أسَداً یرمی) همه مدانند که در معنای مجازی استعمال شده . ولی در همین مغنی در اکثر موارد در معانی حروف جر اختلاف نیست؟ اگر قرینه باشد که اختلاف نمیشود .
ملاک تشخیص معنای حروف جر
نکته: چندین ملاک هست برای تشخیص معنای حروف جر: اولین ملاک این است که ما بفهمیم هر حرفی یک معنای مطابقی دارد، معنای مابق (فی) چیست؟ ظرفیت. اما هر حرفی یک لازمه معنا هم دارد.
ببینید این چای را در این لیوان ریخته اند وقتی که مظروف را در لیوان ریخته اند آن ظرفیت محقق شد لازمه این تحقق ظرفیت استقرار است این چای در اینجا مستقر شده است. در اینجا (لاُصَلِبَنَّکُم فی جُذُوعِ النَّخل) «فی» ذکر شده لازم است که از آن معنا اراده شده که استقرار با تصوید باشد فرعون که میخواست آنها را به سلیب بکشد صرفاً به سلیب کشیدن آنها مرادش نبود بلکه مراد این بود که چنان آنها بر آنجا باقی بمانند که مایة عبرت دیگران شوند این ماندگاری در آنجا را از کلمه (عَلَی) عدول کرده به (فی) چون اگر کلمه (علی) بود فقط استعلا را بیان میکند اما استقرار از (عَلَی) فهمیده نمیشود و لذا گفت: لاُصَلِبَنَّکُم فی جُذُوعِ النَّخل. در کتاب گفت که تأویل میبرند. اما چطور تأویلی؛ به این صورت که میگویم شما این کسی را که به سلیب میکشند اگر تنه درخت را نگاه کنید از پشت سرش انگار که این تنه درخت به گونة ظرفی است که مظروف در آن قرار گرفته است که اینه معنای مطابقی اش را اراده کردند و میخواهند این طور توجیه کنند در حال که این طور نیست.
هشت ملاک وجود دارد که همه ملاکات مطابق تأویل نیست یعنی همه جا تأویل کارآیی ندارد چرا که ملاکش متفاوت است .
فهرست اصول تأویل:
1/ داشتن معنای مطابقی
2/ دانستن لازمه معنا .
3/ شناخت متکلم.
4/ شناخت متکلم عنه .
5/ شناخت مخاطب.
6/ شناخت ارکان کلام
7/ دقت به متعلق جار و مجرور
8/ تناسب سیاق با آن لفظی که استعمال شد.
این موارد نیاز به توضیحات گسترده دارد.
جمع بندی استاد رضایی
به عنوان ناظر علمی جلسه
اولین مطلب در رابطه با ابن هشام بود که به نظر بنده درست بود چراکه ضابطع ای برای این کار ندارد و اینکه ابن هشام کپی شده و قائل به تعدد معانی شده و نیابت را میپذیرد و بعد همین طور چندین معنا بیان میکند با چه شاخصی بیان نشده است که این در اصول، در بلاغت و در نحو نیز مطرح است که هیچ ملاکی وجود ندارد و برای یک حرف گاهی هجده معنا ذکر میشود که ضابطه ای بیان نشده است.
آقای علیدوست گریزی زده اند در کتاب سلسبیل تحت عنوان اصل 51 کتاب سلسبیل تحت عنوان (التفکیک بین الداعی و المعنا) میفرماید؛ شما که هجده معنا بیان کردید اینها هجده معنا نیست بلکه اینها داعی هستند چراکه معنا یکی بیشتر نبود این معنا را به چند انگیزه به کار بردید و ما نباید بگوییم چنین ارقامی را نسبت به تعداد معانی تعبیر کنیم و این اشکالی که بر ابن هشام میگیرند که میگوید همزه استفهام هشت معنا دارد. میگوییم این تعبیر اشتباه است و هشت معنا نیست اما هشت داعی و انگیزه میتواند داشته باشد.
ما 35 ملاک را باید مورد بررسی قرار دهیم در سه بخش: 1/ قبل از ورود به متن 2/ حین ورود به متن 3/ بعد از خروج از متن.
مثال: بنده به آقا میگویم: سیگار میکشید. سه برداشت از جمله میشود؛ اگر من در فضای دوستانه باشم تعارف است. اگر در فضای پزشکی باشیم دکتر در مطب بپرسد سیگار میکشید. استعلام است چون میخواهد نسخه بدهد. ولی اگر در فضای پدر و پسری باشد و پدر به پسرش بگوید این جمله را، توبیخ است.
چی و چه چیزی را و در چه شرایطی به چه کسی میگوید؟.
نکته: ما چه در اصول چه در نحو و چه در بلاغت یک بحث جدی مطرح کنیم که اصطلاحاً از آن به زبانشناسی شناختی تعبیر میکنند تحت عنوان منظور شناسی که ترجمه شده به کاربرد شناسی که بنده میگویم یک نحوشناسی هست یک معناشناسی و یک کاربردشناسی.
نحوشناسی بیست مورد مثلاً سیوطی شعرهایش را بدانیم. پیوست هر ساختار و هر قالب نحوی یک معنا هست خب حال که آن را یاد گرفتی برو داخل کاربرد ببین غرضش چه بوده است این قسمت دوم و سومش را حوزه عقب افتادگی دارد که به عنوان خروجی از این جلسه میتواند باشد .
و یک مطلب از ابوحیان نقل کردید:
بنده زمانی بیکارتر بودم همین مطلب را تحقیق کردم و (اباحیان، ابی حیان و ابوحیان) سی و چهار مورد آمد چنین کلمه ای آمده بود که در سی و دو مرتبه ابن هشام اصرار داشت که نظر ابوحیان را نقض کند چنانکه ابوحیان استاد ابن هشام است.
نکته: میتوان این نیابت را تضعیف کرد در مواردی خاص با شرایطی خاص با یک قرینه ای اگر مواردی نیابت شد میتوان آن را منکر شد. نه همه را اما مواردی را که دلیل داریم .
این بحث بعض از موضوعاتش خوب پیش رفت و برخی دیگر جای کار دارد و این هشت مورد اخیر جای بحثهای محکمتری دارد.
تقدیر و تشکر از همه بزرگوارانی که تشریف آوردند . و همچنین از استاد دیداری ان شاء الله جلسه بعدی در شیراز ادامه بحث و گفتگو را داشته باشیم.
صلوات.