00:00
00:00
  • عنوان جلسه: ‌نشست تخصصی تبیین و تبارشناسی اعجاز بیانی قرآن 00:00
توسط: حجت الاسلام و المسلمین مهدی رضایی (استاد سطوح عالی حوزه علمیه خراسان)

کلیات

مقدمه

مجری: بسم‌الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب‌العالمین و صلی‌الله علی‌محمد و آله الطاهرین. بسم‌الله الرحمن الرحیم. قل هو الله احد. الله الصمد. لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفوا احد. تقدیر و تشکر از محضر استاد بزرگوار، جناب استاد رضایی و تشکر از دوستان عزیز و بزرگوار که در این نشست علمی شرکت فرمودند.

یکی از موضوعات مهم در بحث نبوت، مسئلهٔ معجزه بودن قرآن هست که از وجوه متعدد و جهات متعدد معجزه است. یکی از وجوه اعجاز قرآن، اعجاز بیانی قرآن است. از جهتی، معمولاً در منابع کلامی، به دو نکته بسنده می‌کنند؛ یکی به اعتراف فصحاء و بلغاء عرب که مثلاً ولید، فلانی و فلانی اعتراف کردند که این کلامی است که از کلام بشر بالاتر است، در همین حد و در مواردی مقایساتی کردند، کسانی آمدند و سوره‌هایی را در مقام تحدی آوردند، مثل الفیل و ما الفیل، مقایسه کردند که این از نظر فصاحت و بلاغت کجا، قرآن کجا؟

یک موردی که معمولاً زیاد بررسی شده است، آیۀ فی القصاص حیاه با القتل انفی للقتل، مقایسه‌ای کردند که ده وجه یا به قول سیوطی از 20 جهت، این نسبت به القتل انفی للقتل فصیح‌تر هست. سؤالی که دوستان عزیز دارند، راجع به موارد و مصادیقی است که بیاید عیناً، چون یکی از ادعاهای مهم در این موضوع این است، وقتی ما می‌گوییم که این قرآن از نظر فصاحت و بلاغت در اوج هست، یعنی اگر شما انا اعطیناک الکوثر، کلمۀ کوثر را بردارید، هیچ کلمۀ جایگزینی ندارد که بتوانید یک کلمه‌ای بگذارید که هم از نظر لفظ و هم از نظر وزن و هم از نظر معنا، ازهرجهت جایگزین بشود، این ادعای کسانی است که قائل به معجزه بودن الفاظ قرآن هستند.

سؤال خاص رفقا بیشتر در این موضوع است که ما در چند مثال عینی، مشخص بشود که به‌هرحال در اوج فصاحت و بلاغتی است که از توان بشر خارج است و اشعار نابی که عرب گفته است، مقایسه‌ای صورت بگیرد و وجه اعجاز بیانی قرآن تبیین بشود. زحمت حضرت‌عالی، تشکر می‌کنیم از حضورتان. و السلام علیکم و رحمه‌الله.

استاد: بسم‌الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب‌العالمین و الصلاه و السلام علی سیدنا و نبینا محمد و آله الطاهرین. با عرض تقدیر و تشکر و خیرمقدم خدمت اساتید و دوستان و تشکر ویژه از جناب حاج‌آقای ساجدی نیا.

یک‌دقیقه‌ای من همیشه در جلسات می‌گویم، سه تا گفتگو باید در حوزه باشد، دوتایش هست و یکی‌اش نیست. یکی گفتگوی طلاب با هم دیگر که مباحثه هست. یکی گفتگوی استاد با شاگرد که همین کلاس‌های درس هست و یک گفتگوی سومی هم هست که در این جور جمع‌های اساتید با یکدیگر است یا از دو نگاه با یکدیگر [بحث کنند]، یکی از منظر کلام و یکی از منظر دانش بلاغت، یکی از منظر کلام جدید، با یکدیگر کم گفتگو صورت می‌گیرد و قطعاً به تعبیر حضرت امیرالمؤمنین: »اضربوا بعض رأی ببعض، یتولد منه الصواب».

من چند تا مسئله را خیلی مقدماتی عرض بکنم، چون پریروز هم شما فرمودید که بیش‌تر از مثال و… بحث شود، بحث را به آن سمت می‌برم.

تبارشناسی اعجاز

خود تبارشناسی، چون در عنوان هم تبارشناسی خورده بود، این در کتاب‌های روش تحقیق، نسل‌شناسی و نسب‌شناسی می‌گویند. همین سادات معظم، شجره‌نامهٔ مشخصی دارند، تبار تعریف شده‌ای دارند که به چه کسی برمی‌گردند. به یکی از ائمۀ معصومین یا به جدشان هاشم، تبار مشخص [دارند]؛ لذا در موضوعاتی که مسائل متعدد دارند، باید ابعاد و ریز موضوعات و ریز سؤالات را نگاه کنیم که به چه دانشی ربط دارد. به تعبیر آقای شمیسا، تعبیر قشنگی دارد، هر مسئله‌ای یک متولی دارد. تولیت این دانش به کیست؟ مثل رَقبات وقفی، الزام است که متولی را مشخص کنی. تولیت این دانش و این مسئله باید مشخص شود.

بحث اعجاز هم چون ذو جوانب است، متولی‌اش باید مشخص شود. اندازه‌ای که من اطلاع دارم، حداقل عجالتاً سه تا دانش متولی هستند؛ یکی کلام جدید، مثل آقای سعید روشن و… کسانی که در این قسمت کار می‌کنند. زبان قرآن کتابش است. آن‌ها از منظر کلام جدید به مسئلهٔ زبان قرآن به تمام ابعادش که اعجاز هست یا اعجاز نیست، هر نوع اعجاز است پرداختند که دیدگاه‌هایشان را مطرح می‌کنند. چهارتا دیدگاه در حقیقت دارند که می‌گویند زبان عرفی است، زبان عقلایی است، زبان ترکیبی است، زبان عرفی فراعرفی است و نه تا شاهد برای عرفی فراعرفی شاهد می‌آورد که تقریباً موردپسند ما از منظر ادبیات هست.

یک عده، همین تولیت بحث اعجاز را به کلام می‌سپارند. کلام قدیم و سنتی، چون پیامبر ادعای نبوت داشته و شاهد صدق بر ادعای پیامبر، کتابش بوده است که ما باید بدانیم که اعجاز است. اعجاز قرآن اگر ثابت شد، بالتبع مستلزم است که پیامبر در رسالت خودش صادق است. این هم دو تا که حاج‌آقا طرح بحث فرمودند.

سومی در کتاب‌های ادبی و به طور خاص بلاغت است. بلاغت هم می‌گویم، دانش بلاغت [است]؛ نه اینکه کتاب بلاغی، جواهر ما برداریم و ببینیم که هیچ‌چیز ندارد، پس بگوییم نه، دانش بلاغت متکفل این موضوع است. حالا این دانش بلاغت به طور خاص من می‌گویم جلد اول شرح مطول مدرس افغانی، به‌تفصیل بحث کرده است.

در خطبه کتاب مطول، قبل از اینکه وارد فصاحت و بلاغت بشود، می‌گوید که چرا شما وارد بلاغت شدی؟ فلسفۀ خواندن بلاغت چیست؟ بعد می‌گوید که: »لیعرف به کشف استار القرآن» [1]، پرده‌های اعجاز قرآن کنار برود و شما بدانی که اعجازش چیست. یعنی فلسفۀ وجودی دانش بلاغت کشف کنی. این یک نکته راجع به تبارشناسی بود که کتاب‌های روش تحقیق به این مسئله می‌پردازند.

ما از منظر خودمان می‌خواهیم وارد بشویم که دانش بلاغت [است].

مرحوم مدرس افغانی، یک ورودی در کتاب مطولش دارد که جالب است. می‌گوید تولیت این دانش یا مسئلهٔ اعجاز بلاغی، هم در کلام است و هم در بلاغت. چه کنیم؟ یک جواب اجمالی می‌دهد و یک جواب تفصیلی. جواب تفصیلی‌اش دو تا کلمه است. دوستان من خواهش می‌کنم که بعداً مراجعه بفرمایند: »بالبرهان الان و اللم»، تفاوت این است. یک بزرگوار از منظر دانش کلام وارد اعجاز می‌شود، انی فقط می‌داند که این محمول برای این موضوع ثابت شد، همین‌قدر. این محمول الف برای موضوع شمارۀ ب ثابت شد. لم چیست؟ علاوه بر اینکه محمول برای این موضوع اثبات شد، ما می‌توانیم اقناع‌سازی هم داشته باشیم. استدلال هم بورزیم. الان سند شش دنگ و ملکی داریم. پس منعی بر ورود نیست؛ ولی تفاوت در ان و لم است.

بعد می‌گوید: »کما بین فی محله و هذا الثانی، افید». این دومی که طریقۀ برهان لمی باشد، مفیدتر است »کما بین فی محله«؛ چون دو تا چیز با هم دارد، هم ثبوت است و هم اثبات است. هم می‌گوید که این محمول برای این موضوع اثبات شده است و هم می‌گوید چرا. این لب حرفی که مرحوم مدرس افغانی در کتاب شرح مطولش آورده است. یک بحثی هم تبرک و هم به‌عنوان شاهد مثال بحثمان، سورۀ نمل را بعداً دوستان خیلی این چند آیه را بادقت مطالعه کنید. اعوذبالله من الشیطان الرجیم »و ورث سلیمان داوود و قال یا ایها النسا علمنا منطق الطیر و اوتینا من کل شیء« آیه 16 نمل، بعد می‌آید و به 38 نمل می‌رسد »قال یاایها الملا ملا یعنی سران و کارگزاران نظام »ایکم یاتینی بعرش‌ها قبل ان یاتونی مسلمین»، خواسته‌ای جناب سلیمان دارد که چه کسی حاضر است که تخت‌سلیمان، قبل از اینکه آن‌ها به حالت تسلیم نزد من بیایند، تخت حاضر باشد؟

تا این خواسته را جناب سلیمان مطرح می‌کند، یک نفر دستش را بلند می‌کند: »قال عفریت من الجن انا آتیک به قبل ان تقوم بمقامک« هنوز از جایگاهت بلند نشدی، حاضرش می‌کنم «انی علیه لقوی امین«[2] دو تا صفت می‌گوید. هم می‌توانم و هم امانت‌دار هستم. در اسباب‌کشی خانه می‌بینی، این‌هایی که کارگر هستند، خیلی قوی هستند اما می‌بینی که یخچال و لباس‌شویی به درودیوار خورده است. این عفریت من الجن، دو تا ادعا دارد؛ هم قوی هستم و هم امانت‌دار هستم. یعنی این تخت، سالم سالم تحویل شما خواهم داد.

خواستۀ سلیمان چه بود؟ چه کسی تخت را می‌آورد؟ یک نفر دست بلند کرد، عفریت من الجن. بلافاصله، هنوز سلیمان جواب نداده است که مأموریت را به تو می‌سپارم یا نمی‌سپارم، یک نفر دیگر دست بلند کرد. چه کسی؟ »قال الذی عنده علم من الکتاب انا آتیک به قبل ان یرتد الیک طرفک». [3] این در ترجمه بعضی‌ها می‌گویند چشم برهم‌زدن، بعضی می‌گویند نه، جلوی پایت را نگاه کنی. آن کسی که علم کتاب را می‌دانست، گفت من این تخت را می‌آورم، قبل از اینکه چشم‌هایت را به هم بزنی یا نگاهت به جلوی پایت بیفتد. »فلما راه مستقرا عنده قال هذا من فضل ربی» [4]، به‌یک‌بار دیدند که حاضر است. دیگر مشورت و ببینیم چه می‌شود و… نیست. به‌یک‌بار تخت را حاضر دیدند.

تا دیدند تخت حاضر است و سلیمان به خواسته‌اش رسید »قال هذا من فضل ربی لیبلونی أ اشکر‌ ام اکفر». [5] این لطف خداست. این دانش، این امکاناتی که در اختیار من هست، لطف خداست. 16 چه بود؟ اوتینا من کل شیء، علمنا منطق الطیر، ادامۀ این دارد که »و حشر لسلیمان جنود من الجن و الانس و الطیر و هم یوضعون«[6]همه چیز در اختیار سلیمان بود، جن و انس و طیر. چه می‌خواهم بگویم؟

همین داستانی که سلیمان توانمند بود و متمکن بود و از تمام امکانات جن و انس و طیر بهره‌مند بود، همین را راجع به امکانات زبانی حضرت پیغمبر کپی کنید. حضرت رسول‌الله صلی‌الله علیه و آله و سلم، ما از منظر ادبیات فقط می‌خواهیم بگوییم، همان جوری که سلیمان همه چیز در اختیارش بود، حضرت پیغمبر با قرآن خودش و معجزۀ خودش که سردست خودش دارد، تمام امکانات زبانی را دارد. یک جایی آقای شمیسا[7] می‌گوید که هر کس امکانات زبانی بیشتری داشته باشد، سرمایه‌دارتر است. حضرت رسول‌الله در اوج خودش بود. امکانات زبانی همین بحث خودمان است.

امکانات و ظرفیت‌های زبانی

در هر قسمت، حاج‌آقا طرح مسئله داشتند، اعجاز می‌گویند علمی هست که به ما ربطی ندارد، تشریعی است، به ما ربطی ندارد، باز می‌گوید ادبی، ادبی باز خودش چند قسم [است]. گاهی دانشی می‌شود صرفی، گاهی نحوی، گاهی بلاغی، گاهی لغوی، هنوز دانشی است. باز در هر کدام می‌توانی برش بزنی. من می‌خواهم در صرفی فقط می‌خواهیم به تعبیری روی این مسئله که چرا مفرد آمده با اینکه در جای جمع بوده، این ریز مسئله شد و برش برش خورد. اعجاز، علمی، تشریعی، ادبی. ادبی، لغوی، صرفی، نحوی و… حتی انواع ادبی می‌شود که می‌گویند گاهی نظم است، گاهی نثر است، گاهی قصه است. قرآن اصلاً همه چیز است. تک‌تک ریز مسئله‌ها صلاحیت دارد.

من وارد بشوم. یک »ذلک« در نظر بگیرید. همه یاد دارند، کسانی که صرف ساده خواندند. سه تا ضلع دارد، ذا اشاره دارد به مشار الیه که مفرد مذکر است. کاف اشاره دارد به مخاطب که من دارم با شمای مرد صحبت می‌کنم. یک لامی دارید که به بعد دارد اشاره می‌کند، یعنی فاصله، دور بوده است. به همین شاخص، باید عوض بشود. اگر مشار الیه ما دو تا شد، باید بگوییم ذان، اگر فاصله نزدیک شد، باید بگوییم ذا، اگر متوسط بود بگوییم ذاک، اگر مخاطب عوض شد باید بگوییم ذلکما، اگر مخاطبمان جمع مؤنث بود، باید بگوییم ذلکن الذی لمتننی فیه. یعنی دقیقاً چند صورت است و جدولی دارد. ذا عوض می‌شود به مشار الیه، لام هم به فاصله عوض می‌شود، کاف به اعتبار مخاطب عوض می‌شود.

این در صرف و نحو خواندیم. در محضر قرآن می‌رویم و زانوی ادب می‌زنیم. آن یک زبان خاص به خودش را دارد و دارد هنرنمایی می‌کند. از تک تک امکانات زبانی، سلیمان‌وار دارد استفاده می‌کند و عرب‌ها نمی‌توانند مثلش استفاده کنند.

در کتاب المعجم المفهرس من گشتم، 35 مورد این طور ذلک دارد. سنتی است برای خودش و هیچ‌کس دیگر نمی‌تواند این طور انجام دهد. 35 مورد ذلک آمده است با اینکه مخاطب جمع است. اگر مخاطب، مفرد می‌بود که بحثی نبود. قبلش جمع، بعدش هم جمع، این وسط کاف مفرد می‌آید. یک مورد بود می‌گفتیم اختلاف قرائت است. دو مورد می‌بود… وقتی که 35 مورد در تمام قرائت‌ها آمده است، نکته دارد. ای زبان نه زبان بصره و نه کوفه و نه بغداد و نه مصر و نه اندلس است؛ زبان قرآن است و از جلوه‌های اعجاز خودش است.

حالا من یک مقداری ریزتر وارد بشوم. بحث‌های مختلفی دارد. یک جایی تعبیر دارد که هر ملتی که استقلال ادبی نداشت، استقلال فرهنگی ندارد. قرآن اول، استقلال ادبی خودش را حفظ کرد، بعد استقلال معارفی را. یعنی اگر بخواهیم این اعجاز را خوب بفهمیم، بازار عکاظ را باید بفهمیم که این بازار، قبل از اسلام چه بود؟ چه کسانی، نابغۀ زبانی مثلاً داور بوده است. مثل المپیک که تمام کشورها سرمایه‌گذاری می‌کنند که یک مدال المپیک بگیرند. همین آقای دبیر می‌گوید که 4 تا مدال مسابقات جهانی به یک مدال المپیک نمی‌ارزد.

آن‌ها المپیک ادبی‌شان بوده است که از جاهای مختلف می‌آمدند و بازار عکاظ، در مکه، شعرشان را می‌گفتند که بعد، برنده بشوند. در این جور فضای سنگینی که نقیضه داشتند، یعنی تا یک اشکالی از شخص می‌دیدند، آن را خراب می‌کردند، رسوا می‌کردند. همیشه با یکدیگر جنگ داشتند، در این جور فضایی که هیچ‌کس حرفش مطلق نبوده است، پیغمبر با قرآنش آمده است و آن‌ها دیگر سر تسلیم فرود آوردند و نتوانستند چیزی بگویند.

جالب است که آن مراحل تحدی هم، یک تکمله بر فرمایش شما، مراحل تحدی چهار مرحله دارد: اول هر کس می‌تواند مثل قرآن بیاورد، بعد هر کس می‌تواند ده سوره بیاورد، بعد پایین‌تر می‌آید و می‌گوید هر کس می‌تواند یک سوره بیاورد، هی تنزل و وقتی که نمی‌آید، می‌گوید »قل لان اجتمعت الجن و الانس علی ان یأتوا بمثله لا یأتون و لو کان بعضهم لبعضهم ظهیرا« دیگر تیر خلاص را می‌زند. همه‌تان هم با هم جمع بشوید، پشت‌درپشت، نمی‌توانید. قرآن خیلی تنزل نمی‌کند.

این مثال که شما فرمودید القتل انفی للقتل یا لکم فی القصاص حیاه، این نوع ورود را قبول ندارم، چون خود قرآن ورود نکرده است و هنوز ما نهج البلاغه را، با اینکه امام را معصوم می‌دانیم، اما کتاب ایشان را عدل قرآن نمی‌دانیم. نمی‌توانیم بگوییم نهج البلاغه اخ القرآن. نه، این ادعای تحدی شده و در نهج البلاغه ادعای تحدی نشده است.

در نهج البلاغه، امیرالمؤمنین، ضرب المثل عرب‌ها را استفاده می‌کند؛ اما در هیچ جای قرآن ضرب المثل از عرب استفاده نمی‌کند، هیچ جا. اگر یک جایی هست، خودش این‌قدر زیبا صحبت می‌کند که برای آیندگان ارسال المثل می‌شود؛ و الا که کپی‌برداری هیچ جای قرآن ندارد. یک جا حکایت هست، همان را این‌قدر ویرایش می‌کند و برش و دست‌کاری می‌کند، به قول امروزی‌ها فراوری در آن انجام می‌دهد که خودشان انگشت‌به‌دهان باقی می‌مانند. مثل ایران ما که خام‌فروشی انجام می‌دهیم، زعفران، بعد به اسپانیا می‌رود و یک ادکلنی می‌فروشند به ما به 2 میلیون تومان. پول هم می‌دهیم. این همان زعفران خودمان بود. این‌قدر رویش تکنولوژی و فراوری انجام داده بودند که مجبور بودیم پول بدهیم و افتخار هم بکنیم.

زبان، زبان عربی بود؛ ولی این‌قدر هنرنمایی [داشت] و امکانات زبانی را زیبا به کار گرفت که خدایا، این زبان ما بود؟ وقتی نازل شد، مردم گارد نگرفتند؛ چون عربی بود. به خلاقیت‌ها که نگاه کردند، دیدند نمی‌توانند مثلش بیاورند.

اعجاز قرآن و تحدی آن

لذا عرضم این است که دو مطلب را در اعجاز قرآن در نظر بگیریم که خلع سلاح نشویم. گزینه‌های روی میز متعدد است؛ اما دو مطلب: 1. کلمۀ بمثله که در قرآن آمده است »ان کنتم فی ریب مما نزلنا علی عبدنا فأتوا بصوره من مثله«[8] این من مثله را خیلی دقت داشته باشید که بعضی از تفاسیر هم گفتند. یعنی تحدی به قرآن هست؛ اما یک قرائت و یک روایت دیگر هست که من مثله، یعنی قرآن بیاورید، مثل‌آوردن پیغمبر که امی بود. ‌نگار من به مکتب نرفت و خط ننوشت، به غمزه مسئله‌آموز صد مدرس شد. امی بودنش خیلی مهم است؛ 2. یک بستۀ جامعی در نظر بگیرید. حالا بر فرض ادیبی پیدا شد و یک جمله‌ای مثل جملۀ قرآن درست کرد. این لکم فی القصاص حیاه، لو سلم، لو فرضیه، یک جمله پیدا کرد تقریباً عدل فلکم فی القصاص حیاه. این را بگویند چهارده تا، ما اصلاً بگوییم چهارده تا را کنار بگذار. اصلاً سربه‌سر، باز هم ما برنده هستیم.

وجه تحدی قرآن

باز هم ما برنده هستیم، به دو علت: 1. همین مدرسۀ نواب من بودم، یک زمانی یکی از طلبه‌ها کتابی آورد قرآن، مثلاً گفت 70 تا دکتر آمریکایی نوشتند و شما اگر نظری داری بگو. گفتم نخوانده رد است. گفت چطور؟ گفتم چند دکتر، با چند دانشکده با 1400 سال پشتوانه، آمدند و مثل آن آوردند. قرار این نبود! اصلاً نخوانده رد است. قرارمان این نبود. ‌نگار من که مکتب نرفت و خط ننوشت، به غمزه مسئله‌آموز صد مدرس شد. اصلاً نیازی نیست که وارد بشوید. تمام ظرفیت‌هایتان را به کار گرفتید، تجربۀ تاریخی را به کار گرفتید، از زبان‌شناس و ادیب و…، ادعا کردید و هنوز اثبات هم نشده است. مثل پیغمبر، لذا بعضی‌ها می‌گویند که این ضمیر را به پیغمبر برگردانید. »ان کنتم فی ریب مما نزلنا علی عبدنا فأتوا بصوره من مثله« هر چه می‌خواهی بیاوری، چه سوره، چه ده سوره و چه قرآن، مثل‌آوردن پیغمبر باشد. این یک شاخص؛

2. بستۀ جامع. این را آقای میرباقری خیلی محکم اصرار دارد. بستۀ جامع یعنی چه؟ یعنی ما نیاییم زوم کنیم فقط روی یک قسمتش. آن‌ها بالفرض از لحاظ ادبی بیاورند، لو سلم؛ مثل یک کارنامه است. مهم این است که اگر می‌خواهیم امسال قبول بشویم، باید تمام درس‌ها قبول بشویم. قرآن، ملاحم، پیش‌گویی دارد، معارفش تناقض ندارد، از گذشته خبر داده و از آینده خبر می‌دهد. همۀ جنبه‌ها، باز ندارد.

تعارض آیات

سؤال: یک سؤال نسبت به همین بحث که هنوز وارد مورد دیگر نشدید. اگر قرار باشد که ضمیرش را به پیغمبر بزنیم و بگوییم که منظور اوست، این با آیه‌ای که می‌گوید انس و جن و… با هم بتوانید مثل آن بیاورید، این، تعارض پیدا می‌کند.

پاسخ: این‌ها باید جمع بشوند. یعنی مجموع آیات تحدی که 4 دسته هستند، آنجا که دارد که »ان کنتم فی ریب مما نزلنا علی عبدنا فأتوا بسوره من مثله« اتفاقاً اگر این مثله را بخواهی به سوره بزنی، باید »‌ها« بگویی. »فاتوا بسوره من مثل‌ها« چون سوره مؤنث است و اتفاقاً قبلش آمده است. اگر بعد می‌آمد، یجوز فیه التذکیر و التأنیث بود، اما قبلش است، وجب. پس قرینه بر این است که این در خدمت سوره نیست. مثل‌آوردن پیغمبر. این یک وجه که در تفسیرها آمدند که این مثل‌آوردن حضرت پیغمبر.

ما پس دو شاخص گفتیم که برگ برنده داشته باشیم. یعنی اگر یک‌وقتی یک تیمی یک قرآنی آوردند، طبقۀ سوم بودیم همین چند سال پیش، من این جواب را دادم که دست شما درد نکند بااین‌همه زحمت! و بالفرض در یک قسمت اگر آوردند که قرآن یک بستۀ کامل است و این بسته را کسی نمی‌تواند بیاورد، از جمیع جهات.

اما از منظر خودمان…

سیر تحدی قرآن

سؤال: اعجاز و تحدی قرآن، اول گفتند کل قرآن و بعد کل به ده سوره و بعد گفته به یک سوره اما اگر در سیر نزول آیات نگاه کنیم، اول کل است، بعد یک سوره است و بعد ده سوره. برای حل این مشکل و با قاعده‌ای که در مورد تحدی گفتیم، اول کل قرآن و بعد یک سوره، توجیهات زیادی را آوردند. یکی از توجیهات این است که این که گفتند یک سوره، تحدی‌اش به این صورت است که اگر شما توانستید یک قرآن بیاورید که در همۀ لحاظ شبیه این قرآن باشد، یعنی کل قرآن یا یک سوره بیاورید که این سورۀ شما، تمام ابعاد این یک سورۀ قرآن را داشته باشد یا اینکه ده سوره بیاورید که ده سوره‌تان، شبیه یک سوره از قرآن باشد.

یعنی شما ده سوره بیاورید که این‌ها مجموعاً شبیه یکی از سوره‌های قرآن است. این نکته‌ای که شما فرمودید که یک گروهی بیایند و قرآنی بیاورند که در یک وجه شبیه قرآن باشد، با تحدی قرآن ناسازگار است. شما می‌گویید این ممکن است. این در واقع تحدی قرآن را جواب دادند. قرآن گفته در ابعاد مختلف، ده تا سوره بیاورید که شبیه یکی از سوره‌های قرآن باشد.

پاسخ: این ترتیبی که گفتم. کل، ده تا، بعد یک سوره. کاسۀ داغ از آش نشویم. خود قرآن، تحدی به یک آیه نداشته است. چرا تحدی تا اینجا بود و توقف پیدا کرد؟ سورۀ طور، آیۀ 34 دارد که »فاتوا بحدیث من مثله ان کانوا صادقین« سورۀ هود 13 »فاتوا بعشر سور مثله« سورۀ بقره »فاتوا بسوره من مثله« یک آیه پیدا کنید که هر کس شک دارد، یک جمله بگوید. یک کلمه بگوید. کلمات بوده در زبان عرب. در دانشنامۀ زبان عربی بوده است. تا می‌گفتند کلمه، زود می‌گفتند. تا می‌گفت اسلوب کوچک، بلافاصله می‌گفتند. تا می‌گفت جملۀ تام، باز هم می‌گفتند.

می‌خواهم بگویم این از زرنگی قرآن است که تا یک جایی آمده و بعد توقف کرده است. تحدی‌اش تا اینجاست چرا که صلاحیت آن بستۀ جامع را داشته باشد. سوره این‌طوری است که از لحاظ معارف، از لحاظ ادبی، از لحاظ علمی یعنی همۀ جنبه‌های اعجاز می‌تواند خودش را نشان دهد، اما کمتر از یک سوره نه.

سؤال: درست است اما در مورد تحدی قرآن، آنجا که گفته ده سوره بیاورید، منظور این است که ده سوره بیاورید که مجموعاً شبیه یک سوره باشد نه یک آیه. ده سوره که هر کدام یک وجه اعجاز داشته باشد. مثلاً ما سورۀ توحید را در نظر می‌گیریم، از لحاظ محتوا و صرف و بلاغتش و… اعجاز دارد. حالا اگر کسی یک سوره بیاورد که صرفاً از لحاظ بیانش، شبیه سورۀ توحید باشد، همان سه چهار آیه، انگار که تحدی قرآن را پاسخ داده است.

پاسخ: خیر. ما یک سورۀ کوثری داریم که با اینکه سوره است؛ ولی همهٔ شرایط را با هم داشته باشد.

سؤال: اگر چند تا بیاورد و هر کدام یک وجه داشته باشد، فی‌المجموع ده تا سوره، ده تا وجه را داشته باشد، مساوی می‌شود.

پاسخ: الان همین عرض که داشتم [می‌گفتم] که بلاغت می‌گوییم که و لکم فی القصاص حیاه چهارده وجهش را بارها درس دادیم. الان می‌گویم اصلاً ورود پیدا نکنیم. چرا وارد بشویم و 14 وجه بگوییم. مهم نیست که در یک جمله مثلش را بیاورد. البته گفتم در مورد مسئلهٔ اعجاز، تقریباً در آن 40 تا قول در آن مطرح شده است.

بررسی آیات سورهٔ یوسف

یکی، بسم‌الله الرحمن الرحیم، سورۀ یوسف آیۀ 85. یکی اصاله التعبیر، محورمان این است. بحث کلی، اعجاز بیانی با عنوان اصاله التعبیر است که تعابیر قرآنی دقیق است. هر کدام سر جای خودش است. البته کلمات و هم‌خانواده‌ها با محور هم‌نشین‌هایشان دیگر. یعنی یک جمله را در نظر بگیریم، این جمله، هر کدامش سر جای خودش آمده است، فی موضعه الائقه به. در موضع شایستۀ خودش. یک تعبیری راجع به خداوند باری‌تعالی می‌گویند، اگر نازی کند فروریزد قالب‌ها. حالا در حیطۀ ادبیات در قرآن، واقعاً این جوری است. تعابیر دقیق است. یک پرانتزی عرض کنم. کلاً در ادبیات سه‌شاخه داریم، نحوشناسی، معناشناسی، کاربردشناسی. قالب را همه یاد دارند. پیوست هر قالبی معناست. بعد از اینکه معنایش را فهمیدیم که هر قالبی چه معنایی دارد، کجا به کار برده است. این قرآن، سه‌تایش را با هم دارد. دقت کنید، نحوشناسی، معناشناسی و بعد کاربردشناسی.

نحو را که در کتاب سیوطی می‌خوانید. معنا را برخی کتاب‌ها با رویکرد قرآنی آمدند گفتند که هر ساخت و هر قالبی چه پیوست معنایی دارد و سه، این که دقیقاً به کار ببرد. همین چند روز پیش یک بزرگواری آمده بود مدرسه و بحث اغتشاشات را [مطرح می‌کرد]، ما تا نزدیک [ساعت] دو هم گوش دادیم. خوب هم بود. بعد جامعه الحسین، شب مراسم داشت و ما رفتیم. یکی از بسیجی‌ها دیدم که گفت، خیلی خوب بود؛ ولی سخنرانی جامعه الحسین و مدرسۀ نواب و استانداری، همه‌اش، یکی بود.

قرآن یک تنوعی دارد که هر جایی مختص به خودش دارد صحبت می‌کند که مصداق بارزش، باب هفت سعدی است که اعتراض می‌کند بر حضرت یعقوب که شما، بچه‌ات کنار روستای خودتان بود و نفهمیدید در چاه است، بعد او رفته به مصر و تازه پیراهنش را می‌آورند، شما فهمیدی که دارند می‌آورند. این جریان چیست؟

یکی پرسید از آن گم‌کرده فرزند که‌ ای روشن‌ضمیر، پیر خردمند؛ تو در چاه کنعانش ندیدی، ز مصرش بوی پیراهن شنیدی؛ بگفت احوال ما برق جهان است، گهی پیدا و دیگر دم نهان است؛ گهی بر طارم اعلی نشینی، گهی بر پشت پای خود نبینی.

حال‌هایمان عوض می‌شود و چون حال‌هایمان عوض می‌شود، شرایط عوض می‌شود. قرآن این حال‌های متعدد، قالب‌های متعدد. این‌ها را ما باید به دست بیاوریم. یعنی فضاهای متعدد و مقام‌های متعدد.

سؤال: هدف این نشست این است که وجه اعجاز قرآن برای ما ملموس شود…

پاسخ: ورود همین است که به تعبیری متناسب با آن فضا بهترین تعبیر را انتخاب کنیم. البته ما کشف می‌کنیم.

بررسی غریب بودن کلمات

بسم‌الله الرحمن الرحیم »تالله تفتؤ تذکر یوسف حتی تکون حرضا« سورۀ یوسف، آیۀ 85. از آسان به سخت می‌رویم. سه تا حرف قسم داریم. حرف جر که قسم هستند. یکی واو، یکی باء و یکی تاء. بین این سه حرفی که دال بر قسم هستند، یکی‌شان از همه مظلوم‌تر و غریب‌تر است که کتاب مغنی مهذب هم آورده است؛ تاء. می‌گوید تاء در مقایسۀ با آن دوی دیگر، کاربردش مال زمانی است که شما یک چیز عجیب‌وغریبی می‌خواهی بگویی. »تالله لاکیدن اصنامکم«[9] یک ادعای بزرگی باشد. ما فردا آمریکا را در هم می‌کوبیم. همین فردا؟ بله.

9تا آیه در قرآن این‌طور است که با تالله شروع می‌شود و همۀ جاهایی که با تالله شروع می‌شود، یک چیز عجیب‌وغریبی است. فی البداهه هم این‌طوری بوده است، نه این که با مشورت قبلی و مجمع لغت العربیه بمصر و جای دیگر تصویب کند. فی البداهه، پیغمبر 9 بار تالله به کار برده است، با اذن خدا که هر 9 بار، یک جای خاصی بوده است. یکی‌اش »تالله تفتؤ تذکر یوسف حتی تکون حرضا».

فرزندان یعقوب اعتراض دارند به حضرت یعقوب که چه خبر است؟ تالله، به خدا قسم. تفتؤ، تفتؤ چیست؟ تفتؤ، یک افعالی داریم به نام افعال ناقصه مثل کان، صار، اصبح، مادام، مانفک، تفتؤ از آن غریب‌هایی است که مایی هم که با درگیر هستیم، یادمان رفته است که این هم جزء افعال ناقصه و آن 13 تا بود؛ ولی تا بگویند افعال ناقصه، کان و صار را زود می‌گوییم. اصبح را می‌گوییم. پس جزء افعال ناقصه است؛ ولی جزء آخرین‌هایش که اگر می‌گویند 13 تاست و ما بگوییم این، شمارۀ 13 است، گزاف نگفتیم.

پس تالله چه بود؟ حروف قسم و قسم عجیب‌وغریب. تفتؤ، افعال ناقصه بود، در بین افعال ناقصه، کدام بود؟ آن آخری. تالله تفتؤ تذکر یوسف. تفتؤ باید چیزی داشته باشد. تالله تفتؤ ان تذکر، بازنیاورده است. یک فراهنجاری اصطلاحاً، بعد ادامه‌اش می‌آید که حتی تکون حرضا، حرضا به چه معناست؟ کلمۀ آسانی است ولی آمده است از غریب‌ها استفاده کرده است. حرضا یعنی بمیری، بخعا، قتلا، موتا. چه خبر است؟ پیوسته به یاد یوسف هستی و می‌خواهی دق کنی؟ می‌خواهی خودت را به کشتن بدهی؟ می‌توانسته بگوید بخعا، قتلا، موتا، تبا و کلمۀ آسان‌تری بیاورد.

آقای سیوطی می‌گوید: »جاء باغرب الالفاظ لاقرب المعانی». [10] اینجا آمد سه یا چهار تا اسلوب عجیب‌وغریب را به کار برد؛ چون واقعاً حرف عجیب‌وغریبی زدند. عوض اینکه بدهکار باشند به پدرشان، طلبکار شدند! عوض اینکه روحیۀ اعتذار و معذرت‌خواهی و خواهش می‌کنم ببخشید داشته باشند، تازه دارند مطالبه‌گری می‌کنند.

مثل الان می‌گویند بعضی چیزها عوض شده است. بله دیگر. بس است. تو دیگر گریه هم پیش ما نکن. هم التمهید آقای معرفت ج5 صفحه 66 و هم معترک الاقران آقای سیوطی، جلد یک، 389. متنش طولانی است اما می‌گوید: »اتی باغرب الالفاظ« عجیب‌ترین الفاظ را در این آیه به کار برد. از تاء گرفته، تفتؤ، حذف ان، حرضا گرفته »لائتلاف المعانی مع الالفاظ».

بررسی مورد مشابه و جایگاه فضاسازی

ادامۀ همین، یک زمانی در همین سالن، آقای دکتر فاضلی تشریف آوردند. ما در کتاب صمدیه وقتی به «ان هذان لساحران»[11] می‌رسیدیم، از تفسیر مراجعه می‌کردیم و می‌گفتیم در اینجا ان از عمل افتاده است. یک عده می‌گفتند، ان اصلاً عمل ندارد. یک عده‌ای می‌گفتند که هذان یک‌جوری است که بعضی موارد می‌شود هذین و بعضی موارد هم همین‌طور می‌ماند.

چهار یا پنج تا توجیه خشک بی‌روح مثلاً این بود که ان هذان لساحران را نگفت ان هذین، توجیهاتی که در تفاسیر هست. آقای دکتر فاضلی فرمود که اتفاقاً این از عجایب قرآن است و زبان قرآن است. فضا، سحر است. سحر یعنی خرق عادت. یک پهلویی با اعجاز می‌زند. اعجاز خرق عادت و به تعبیری چیزی است که کسی نمی‌تواند مثلش را بیاورد. از طرف خداست. سحر، یعنی خرق عادت.

من می‌خواهم این کوچه را فضاسازی کنم، با محتوا هماهنگ شود. اگر دهۀ فاطمیه باشد، مجلس می‌زنند، کل مدرسه را پرده می‌زنند که دهۀ فاطمیه است. خیابان‌ها را پردۀ بزرگ می‌زنند، چاپخانۀ فدک، سلام بر حضرت زهرا، می‌خواهند فضاسازی کنند که هر کس از یک کشور دیگر وارد ایران شد، بفهمد که دهۀ فاطمیه است. با اینکه هنوز تقویم نگاه نکردیم، اما از فضای کوچه و بازار می‌فهمم که خبری در راه است. این، فضاسازی است. عروسی باشد، گل و… می‌زند. یک نفر دم در می‌ایستد و خوش آمد گویی می‌کند.

اینجا قرآن آمده و عمداً یک حرکت به‌قول‌معروف، فراهنجاری نه اینکه ناهنجاری مرتکب شده است. ان هذان لساحران. عمداً آمدم خلاف عادت مرتکب شدم، شما این کار را نکنید؛ چون در این مقام نیستید! به شما می‌خندند. من که سوار بر این امکانات هستم، می‌توانم… وجهش چیست؟ می‌خواهد بگوید؛ چون فضا، فضای سحر و خرق عادت است، در لفظ هنوز نخوانده این را می‌فهمی. لفظ بامعنا هماهنگ شد. لفظ با غرض هماهنگ شد.

حالا شما ساحر را بگو اسم‌فاعل است. معنایش چیست. ترکیب کن. این‌ها همه‌اش ارزش‌افزوده ایجاد می‌کند.

توضیح معناشناسی تالله

سؤال: فرمودید که وقتی تالله را به کار بردند، وجه عجیب‌وغریب بودنش چه بود؟

پاسخ: استعمال است دیگر. این‌ها می‌گویند که سه حرف [برای قسم] داریم، واو و تاء و باء. معناشناسی که می‌خواهند انجام بدهند، همان سه تا که گفتم نحوشناسی، معناشناسی، کاربردشناسی؛ معناشناسی که کتاب مهذب مغنی یا الکافی انجام داده است، می‌گوید تاء در جاهای عجیب به کار می‌رود. یعنی مورد استعمالش، مثل بقیۀ جاها. مثلاً شما می‌گویی هل، بعد می‌گویی انی، بعد می‌گویی این. معناشناسی انجام می‌دهند می‌گویند انی را به کار می‌برند در جایی که استبعادی باشد. »انی لک هذا« از کجا غذا گیر آوردی؟ می‌توانست بگوید من این، خیلی عادی اما آن مطلق و خیلی سطحی بود؛ اما انی، یعنی من واقعاً در کتم نمی‌رود که توی خانم که اینجا هیچ دسترسی به امکانات نداری، زیر درخت از کجا این غذای گرم را آوردی؟ استبعاد است.

معناشناسی که گفتند و این جا هم به‌قول‌معروف باید متعبد باشیم، معناشناسی که برای تاء گفتند، تاء قسم است و مورد کاربرد و معناشناسی‌اش جاهایی است که عجیب است. به‌خاطر اینکه این، از استحسان بیرون بیاید، می‌گوییم شاید برای خودشان گفتند، کتاب المعجم المفهرس، آقای محمد فؤاد عبد الباقی را بر می‌داریم یا آن کتاب که تکمیل ترش را بگویم، معجم الادوات. همۀ موارد تالله در قرآن را نگاه می‌کنم که ببینم درست است یا نه. می‌بینم که صحه گذاشته است. تالله لاکیدن اصنامکم، یکی‌اش است، راجع به حضرت ابراهیم.

سؤال: یعنی اینجا که تالله آمده است، از حروف دیگر قسم هم می‌توانست استفاده بشود؛ اما بهترینش همین است که با تاء آمده است.

پاسخ: بله. با چه چیزی هماهنگ باشد؟ با آن فضایی که الان دارد.

سؤال: نکتۀ دیگری که گفتید راجع به تفتؤ و حرضا، گفتید که افعالی است که نامأنوس است. حالا این تفتؤ به‌عنوان افعال ناقصه، برای ما نامأنوس هست، یا دیگری و این دلیل نمی‌شود که در آن زمان هم برای آن‌ها نامأنوس بوده است یا در اشعاری که در عرب به کار می‌رفته است، چنین چیزهایی مطرح بوده است.

پاسخ: سؤالات یک مقداری کغ است.

استفاده از الفاظ نامأنوس، ضعف یا قوت

سؤال: حالا ادامه‌اش را بگویم. بر فرض هم که این‌طوری باشد که الان مثلاً همین حالت الان ما بوده باشد، این اتفاقاً ضعف قرآن را می‌رساند که از الفاظی استفاده کرده است که اصلاً واضح و بیان و شیوا نیست. الفاظی که بسیار نامأنوس است. مخاطب باید کلی فکر بکند که این چیست؟ معنایش می‌شود و چطور می‌شود که بعد بتواند پیدا کند.

پاسخ: این سؤال دوم، بد نیست از برای گوش‌دادن. به قول امام که می‌گفت قم بدکی نیست از برای تحصیل، نان سنگک و کباب ‌گر بگذارد.

آن قسمت اول ببینید، هم عرب‌ها خودشان هم این آشنابودن و آشنا نبودن، از استعمال است. شما همین کتاب معجم را نگاه کنید. کان، یکون، اکن، تکن، می‌بینی نزدیک 600 یا 700 مورد کاربرد دارد. وقتی زیاد کاربرد دارد، آشناست. تفتؤ چقدر کاربرد دارد؟ این به عرب و غیرعرب ندارد. از بس آمد و میزان تکرارش، آشنایی و عدم آشنایی به وجود می‌آید و فرقی بین عرب و غیرعرب ندارد. شما اگر از یک عرب‌زبان بپرسی تفتؤ، ممکن است نداند و خیلی دور است؛ اما این‌های دیگر دم دست است.

اما قسمت دوم، حالا نمی‌دانم جواب بدهم یا نه؛ ببینید قرآن، یک هنجاری دارد. هنجار یعنی عرف، یعنی نرم، یعنی قاعده. یک، فراهنجاری دارد. ما که از هنجار بیرون می‌آییم، خودبه‌خود ناهنجار می‌شویم؛ می‌گوییم ناهنجاری‌های اجتماعی. بی‌حجابی، چون هنجار با حجاب است و تا حجاب را بردارد، ناهنجاری می‌شود. قرآن وارد ناهنجاری نمی‌شود؛ چون با فلسفه هست و یک حکمتی دارد، از هنجار به فرهنگ تبدیل می‌شود. الانزیاح فی اللغه العربیه.

هنجار، ناهنجار و فراهنجار

سؤال: ملاک هنجار و ناهنجار را خودمان مشخص می‌کنیم…

پاسخ: یک پایان‌نامه همین بحث هنجار و فراهنجار را دفاع کنید که 4 شرط دارد، 8 مدل برای هنجاری، از آوایی و نوشتاری و ثبتی و معیار تشخیصش چیست؟ و قرآن هم پر از این‌هاست. یعنی به‌ظاهر، یک‌کلمه‌ای به لحاظ ما خراب است. از لحاظ ما شرایط را ندارد؛ اما وقتی در آن فضا قرار می‌گیرد، حضرت پیغمبر به معراج رفته و برگشته و می‌گوید، گزارش می‌دهد و می‌گوید: »رأیت نهرا ابیض من اللبن« یک رودی دیدم از شیر سفیدتر. مگر شما صرف ساده نخواندید؟ اسم تفضیل ابداً با عیب و حلیه ساخته نمی‌شود. چرا از بیاض، سفیدی ابیض ساختی؟ باید می‌گفتی اشدا بیاضا. یعنی پیامبر صرف ساده نخوانده است؟

اینجا هنجار نیست و ناهنجار هم نیست، پس چیست؟ فراهنجار است. قرآن پر است از واژه‌ها و اسلوب‌ها و تعابیری که فراهنجار است و همان تعبیر شما الانزیاح فی اللغه العربیه.

سؤال: این مصادره به مطلوب نیست؟ می‌گوییم فراهنجار هر جا که قرآن گفته است.

پاسخ: اصلاً ما نگفتیم.

سؤال: یک قاعده و ضابطه است که همه…

پاسخ: آقای سید بزرگوار، قربان جدتان بشوم، لیک دانشمند انگلیسی هشت مدل ناهنجاری را باز نوشت. حمید مصدق که ادیب دگراندیشی است می‌نویسد صدای پای آب، رود، [استاد روی تخته این جمله را می‌نویسد]. ای بی‌سواد؛ چرا رود را این‌طور می‌نویسی؟ اگر فارسی است، از راست به چپ، اگر انگلیسی است، از چپ به راست، چرا عمودی و مثل چینی‌ها می‌نویسی؟

او می‌گوید من فراهنجاری نوشتاری مرتکب شدم تا شما از نحوۀ نوشتن من، شرست آب را بفهمی. الان این‌ها شاعر هستند، این‌طور عمودی می‌نویسند. اصلاً ربطی به ما ندارد. این‌ها فرآورده‌های زبان‌شناسی جدید است. ما از آن‌ها کمک گرفتیم و در بلاغت ما مثل مطول، قشنگ مرحوم مدرس افغانی می‌آورد. اسباب اخلال به فصاحت 8 چیز است؛ ولی گاهی بر همین اسباب چیزی بار می‌شود که دیگر سبب اخلال نیست. تا دو دقیقه پیش، اگر من می‌گفتم، بد بود؛ ولی یک حکمت و سری بر آن بار شده است و فراهنجار شده است. این بحث جالب و خوبی است که اگر دوستان خواستند پیگیری کنند. چند شب پیش جلسه‌ای بودم، حاج‌آقای مروارید یک دعایی گفته بودند، گفته بودند حاج‌آقا، سند؟ عصبانی شده بودند. گفتند نگویید سند، بگویید قال المروارید.

الان دعای توسل هر چه ورود سندی داشته باشید که مشکلی… ولی علامۀ مجلسی می‌گوید که مجرب است و در طول تاریخ چه‌قدر از دعای توسل، شفا و حاجت گرفتند. حالا سندش چیست؟ دیگر خیلی اشکال [نگیرید].

این‌ها فراهنجار برای عده‌ای که در دانشی توانمند هستند، می‌باشد. یعنی هر کسی نمی‌تواند ورود به فراهنجار داشته باشد. چه کسی و با چه شرایطی و انواعی که یک بحث است که دو یا سه پایان‌نامه همین‌جا دفاع شده است. آقای سلحشور، پایان‌نامۀ دکترای آقای عباس‌زاده همین بود. الانزیاح فی اللغه العربیه و همین کتاب مطول، آدرس می‌دهد به الاتقان و چهل مدل فراهنجاری می‌آورد، یعنی چهل مدل شاهد مثال. از الاتقان سیوطی، چهل مدل که همان امکانات زبانی که گفتم که واقعاً شخص دیگری نمی‌تواند وارد این عرصه بشود.

بررسی آیات قتل ولد به‌خاطر فقر

مثال بعدی، «لاتقتلوا اولادکم من املاق نحن نرزقکم و ایاهم» سورۀ انعام، 151، بعدی‌اش «لا تقتلوا اولادکم خشیه املاق نحن نرزقهم و ایاکم» اسراء، 31. همۀ ما یاد داریم، چون چیز سختی ندارد. فرزندان خودتان را به‌خاطر فقر نکشید، ما همه‌تان را روزی می‌دهیم. این کلیتش [است]؛ ولی یک ظرایفی دارد که فقط باید آن را کشف کنی. اولی می‌گوید من املاق، پشت سرش دارد که نحن نرزقکم و ایاهم، ما شما را روزی می‌دهیم و آن‌ها را؛ دومی چه بود؟ نکشید فرزندانتان را از ترس املاق؛ هنوز املاقی نیست. نحن نرزقهم و ایاکم، اینجا هم مقدم شده است. چه سری دارد؟

یک عده هستند که همین‌الان گیر هستند، در کتاب لمعه دارد فقیر و مسکین، همین‌الان نان شبش را ندارد. من املاق یعنی خرج موجود، خرج سال پیش کش، ما امشب برای خانه‌مان غذا نداریم. این پس آیۀ اول خطاب به کسانی هستند که همین‌الان می‌گوییم که گرفتار هستند. نحن نرزقکم، خودتان مقدم هستید، هنوز آن‌ها نیامدند، هنوز تولید نشدند. نحن نرزقکم که همین‌الان شما خودتان بالفعل گیر هستید، شما را روزی خواهیم داد و ایاهم، آن‌هایی که نیامدند و خواهند آمد هم روزی خواهیم داد.

تفاوت املاق و خشیه املاق

خطاب به کیست؟ فضا چیست؟ فضا، جماعتی است که توانمند هستند برای بچه‌آوری اما در فقر هستند. دومی‌اش چیست که الان در جامعۀ ما زیاد است؟ لاتقتلوا اولادکم خشیه املاق، می‌گوییم حاج‌آقا چرا مکه نرفتی؟ می‌گوید هنوز بچه‌هایم را بیرون نکردم و عروس و داماد نکردم. این املاق ندارد. خشیه املاق دارد؛ والا برای ایران‌خودرو، هر ماه ثبت‌نام می‌کند. او برای 20 سال و 15 سال دیگر واهمه دارد. چه می‌گوید؟ لاتقتلوا اولادکم خشیه املاق نحن نرزقهم و ایاکم. خودتان را ولش کن، ما که الان حساب دارم، ماشینم خوب است، خانه هم داری، شما اصلاً مهم نیستی. یک جا به جای خاصی صورت بگیرد. کوچک شد ها!

همان بحثی که گفتیم عرفی فراعرفی. ارتباط قرآن با زبان عربی قطع نشده است؛ اما یک توانمندی‌هایی در آن ایجاد کرده است که خودشان ماندند و به مخیله‌شان خطور نمی‌کرد که چنین ورودی ندارد. پس کلمات، کم‌وزیاد نشد. لا تقتلوا اولادکم من املاق نحن نرزقکم و ایاهم، دومی‌اش خشیه املاق. 

بررسی آیات سورهٔ زمر و آیۀ 22 نجم

تبررسی آیات سورۀ زمر

مثال چهارم یا پنجم، اعوذبالله من الشیطان الرجیم، »و سیق الذین کفروا الی جهنم زمرا حتی اذا جاءوها فتحت ابوابها« 71 زمر. دوباره دارد »و سیق الذین اتقوا ربهم الی الجنه زمرا حتی اذا جاءوها و فتحت ابوابها« 73 زمر. در یک صفحه هست. داستان از این قرار است که وقتی جهنمی‌ها را به جهنم می‌برند؛ وقتی که بیایند درها باز است. اذا جاءوها فتحت ابوابها. بهشتی‌ها را وقتی به بهشت می‌برند، وسیق الذین اتقوا ربهم الی الجنه زمرا، دسته‌جمعی هم به بهشت ‌می‌روند؛ وقتی که می‌آیند، و فتحت ابوابها. آقای حسن‌زادۀ آملی را خدا بیامرزد، ایشان می‌گفت که کلمات ناقلا را دریابید.

نقش آفرینی حرف واو

اینجا فقط یک واو بیشتر دارد؛ ولی همین واو ناقلا است. جهنمی‌ها که دسته‌جمعی می‌آیند، می‌آیند و در باز می‌شود. بهشتی‌ها چطور است؟ می‌گوید یک مجموعی از تکریم و تشریف صورت می‌گیرد که یکی‌اش در باز شدن است. بقیه‌اش را نگفتم. سه یا چهار ملک ایستادند و دست‌به‌سینه که آقا خوش آمدید.

من گاهی به بعضی‌ها می‌گویم که سلام‌علیکم با والسلام علیکم چه فرقی دارد؟ سلام‌علیکم، علامت نقل‌قول و محکی را می‌گذاری، صفر و صدش بسته است، سلام‌علیکم. والسلام علیکم یعنی چه؟ ما نگفتیم سلام‌علیکم. گفتیم و تحیتی و تمنیاتی و ارادتی و محبتی و… و سلام‌علیکم. یک‌گوشه‌اش را تازه گفتم. یعنی مجموعه و سبدی از گل و ارزش‌ها و خوبی‌ها تقدیم به شما که یکی از آن‌ها سلام است. خوبان، متقین که به بهشت ‌می‌روند، اذا جاءوها و فتحت ابوابها، همین واو ناقلا، حالا شما بیا بحث مصداقی بکن که مفسر دیگر، چیز دیگری گفته است. مرحبا بناصرنا. من ورود را می‌خواهم بگویم. بعضی‌ها می‌گویند واو سماعی است و الکی. خب بگو. وقتی 8 تا در دارد، این واو ثمانیه است. یک وجهی آوردند؛ ولی این معطوف علیهش محذوف است.

یک دستگاهواره‌ای در قرآن هست که عاطف هست، معطوف هست، معطوف علیهش نیست. من خودم 29 تا پیدا کردم؛ ولی خیلی بیشتر است. معطوف علیهش نیست، مثلاً کتاب را آوردیم و لتبین، نگفته است لتبین. ما کتاب را نازل کردیم لعلل متعدده که یکی‌اش تبیین است. چیزهای دیگر هم پشت سرش هست.

بررسی آیهٔ 22 سورهٔ نجم

مثال بعدی، اعوذبالله من الشیطان الرجیم »تلک اذا قسمه ضیزی« سوره نجم آیۀ 22. عده‌ای که مشرک بودند و عقیدۀ ناشایستی داشتند، جالب بود که، تقسیمی می‌کردند و می‌گفتند که خدا بچه‌دار است. باز کاش وقتی برای‌خدا بچه را تقسیم می‌کردند، خوب‌ها را به عقیدۀ خودشان… پسرها که بهتر بود برای خودشان، دخترها که یک جنس فرودستی بودند برای‌خدا. باز در همان تقسیمشان هم، اصل تقسیم اشکال [داشت] و کیفیت تقسیم هم اشکال [داشت]. این اوج نامردی است.

توجیهات در مورد ضیزی

یکی می‌گویند این ضیزی، چون همه‌اش به فواصل الف ختم شده است، این هم آمده است. بعد می‌گوید که داستان راجع به بت‌ها بوده است که »انهم جعلوا الملائکه و الاصنام بناتا لله« ملائکه و بت‌ها را دختران خدا می‌دانستند. »مع وعدهم البنات« ولی خودشان، دختران را زنده‌به‌گور می‌کردند. جالب است که آن جنس پستی که خودتان زنده‌به‌گور می‌کنید، این را دختر خدا می‌دانید. فقال الله تعالی: »أ لکم الذکر و له الانثی». [12] چقدر نامردید!؟ آن جنس خوب را برای خودتان بر می‌دارید و این جنس بنجل را به خدا می‌دهید؟ أ لکم الذکر و له الانثی. خیلی ناجور است.

اصل تقسیم اشکال داشت، کیفیت تقسیم هم اشکال داشت. همین ناشایست بودن، اصل تقسیم بد، کیفیت تقسیم بد، تلک اذا، این کار در این صورت، قسمه »ضیزی« روی کلمۀ ضیزی بایستید. همین ناجور بودن و پلشت بودن و ناشایست بودن کارشان را با کلمۀ ضیزی نشان داده است. ضیزی، خود معنایش یعنی غیرعادلانه و ناعادلانه، این ماده‌اش است. وزنش، یک وزن قلمبه و عجیب‌وغریبی است.

آقا ما افعل فُعلی داریم. فاعل، مؤنثش می‌شود فاعله. اطیب، مؤنثش می‌شود طوبی. احسن می‌شود حُسنی. حسنی در قرآن داریم. حسنیین، »نحن نتربص بکم احدی الحسنین»، افضل چه می‌شود؟ فضلی. زیاد داریم. امثل، تفسیر آقای مکارم عربی شده است، التفسیر الامثل، یعنی تفسیر نمونه. مؤنثش می‌شود مثلی.

افعل، افعلان، افعلون، فُعلی؛ افضل، افضلان، افضلون، فُضلی. احسن، احسنان، احسنون، حُسنی. این ضیزی از کجا در آمد؟ ما چنین چیزی در صرف بلد نبودیم. فُعلی یاد داشتیم. فَعلاء یاد داشتیم مثل صحراء و زهراء ولی این را بلد نبودیم.

می‌گوید: »کانت غرابه اللفظ« یک کلمۀ قلمبه‌ای آوردند. »فکانت غرابه اللفظ اشد الاشیاء ملائمه لقرابه هذه القسمه التی انکرها علیهم« می‌خواست یک لفظی بیاورد که با آن معنا و فضا و موقعیت هماهنگ باشد. موقعیت چه بود؟ کار ناشایست. یک لفظی آوردیم مشکل‌دار که به آن فضا بگوییم تناسب داشته باشد. آرام‌تر بخوانم، »فکانت غرابه اللفظ« غرابت لفظ یعنی همین کلمۀ ضیزی، چون شما صرف کنید، اَفعل به فُعلی می‌رسی؛ اَفعل به فِعلی نمی‌رسی. این تازه اعلال هم می‌خواستند بکنند، باید می‌گفتند ضُیزی، اعلال هم می‌خواستند بکنند، باید می‌گفتند ضوزی، مثل امراه خوری. مثل طوبی‌لکم. پس »کانت غرابه اللفظ اشد الاشیاء ملائمه لقرابه هذه القسمه« این خیلی متناسب و هماهنگ است با تقسیمی که این‌ها متأسفانه انجام دادند که مذکر برای خودشان و مؤنث برای‌خدا [انتخاب کردند]. التمهید، جلد 5، صفحۀ 154.

 

بررسی آیۀ 72 نساء، 17 بقره

بررسی آیۀ 72 سورۀ نساء

از همین دست، بسم‌الله الرحمن الرحیم، »ان منکم لمن لیبطئن« نساء، 72. دیدید در همین شهر، گاهی سرعت‌کاه، قبلاً می‌خواندم سرعت گاه، اشتباه است. سرعت گاه که نیست. سرعت‌کاه است. اسم‌فاعل است. یعنی سرعت را می‌کاهد. دست‌اندازی درست می‌کنند که آقا یواش‌تر، چه خبر است؟ می‌گوید در بحث معناشناسی قرآن، یکی از ظرافت‌هایی که قرآن دارد که گاهی از جرس الالفاظ، همین کلیدواژه را در تفسیر سید قطب بزنید، زیاد آورده است. جرس الالفاظ، یعنی آهنگ و موسیقی که دارد. کار به وزنش نداریم. »ان منکم لمن لیبطئن« ما اصلاً بلد نیستیم. لغت را بلد نیستیم و بابش را هم بلد نیستیم، نمی‌توانیم ترجمه کنیم؛ ولی هر چه هست، سخت است، دست‌انداز زیاد دارد. از فتحه به کسره، تشدید، از فتحه به کسره و همین‌طور. »ان منکم لمن لیطبئنن». دو سه بار بگویید، به سختی‌اش پی می‌برید.

ترسیم کُندی در آیه

می‌خواهد بگویید خیلی مس مس می‌کنید. مس مس کردن، سنگین می‌شود. لفظ را به تصویر کشیده است. فتحه، کسره را بمب باران کرده است. دست‌انداز درست کرده است. و ان منکم لمن لیبطئن، ماده را نگاه می‌کنی، بطئ، یعنی چه؟ کندی. بطیء یعنی کُند. باب را که آورده است، لیبطئن، بعد این ساختاری که درست کرده است. سورۀ نساء آیۀ 72 بود، »ترتسم سوره التبطئه»، این تصویر و نقش تبطئه، تبطئه یعنی همین کند حرکت‌کردن را تجسم کرد یا ترسیم کرد که این »جرس العباره کلها« اصلاً نمی‌خواست شما به ماده نگاه کنید؛ چون [از] آهنگ این جمله خودبه‌خود پی می‌برید که سنگینی و مس مسی هست. جای دیگر هم دارد »اثاقلتم الی الارض«[13] از همان اول، دنده‌سنگین شروع کرده است. به زمین چسبیدید.

یک کلمه هم من قبلاً کار کرده بودم، سورۀ قلم آیۀ 13 بود. عُطُل به چه معناست؟ همین که نمی‌دانید غرض ماست. این مثل کلمه‌ای که پرسیدم حرض چیست، آن غریب بود؛ اما این علاوه بر غریب، کلمه‌اش یک‌طوری است. هم‌ وزنش، هم معنایش. می‌گوید می‌خواستند بگویند که این، بداخلاق است، یک کلمه می‌گفتند؛ این خشن است، یک کلمه می‌گفتند. یک کلمه‌ای که مجمع تمام بدی‌ها باشد، عطل است. هر چه فحش می‌دهی در آن هست. نقطۀ مقابلش که راجع به خداوند باری‌تعالی داریم، همین کتاب منطق تفتازانی که ما [به‌عنوان] حاشیه می‌خواندیم. خیلی بحث جالبی می‌کرد که »الله اسم مستجمع لجمیع صفات الکمالات« الله، هزار تا صفت در آن خوابیده است. بار، وافی، صادق و… هست. هم ملک و هم جن و هم الله را واژه‌شناسی [کرده است].

هر چه بگویم در آن هست. »هذه الکلمه تمثل الغلظه، الجافیه و الانحماق فی الشهوات« شهوترانی هست، »منازل الحیاه السفلی« پناهش اصلاً این دنیا هست. قبل از اینکه به کتاب لغت نگاه کنی که ببینی معنایش چیست، از تصویر و جرس و از آهنگش [مشخص می‌شود]. پر خور هست، بداخلاق هست، چسبیدۀ به دنیا هست، فرورفته در شهوات هست و هر چه‌قدر بگویی، مجمع الجزائر بدی‌هاست. یک مثالی هم در بحث فراتر از واژگان است.

سؤال: در مورد لا یبطئن که گفتید، آیا کلمۀ دیگری هست که جایگزین این کلمه بشود اما آن آهنگ را نداشته باشد؟

پاسخ: در کل اگر بخواهیم در نظر بگیریم، این ساختار پاسخگوی این مطلب هست، فی البداهه که مادۀ بطئ باشد و آن ترکیب باب تفعیل یبطئن باشد، دقت کنید، مادۀ بطئ باشد، باب تفعیل باشد و آن ساختار.

بررسی آیۀ 17 سورۀ بقره

»مثلهم کمثل الذی استوقد نارا فلما اضاءت ما حوله ذهب الله بنورهم و ترکهم فی ظلمات لا یبصرون»[14]، [پنج کلمۀ مهم] کمثل، استوقد نارا، اضاءت، ذهب الله بنورهم، ترکهم فی ظلمات لا یبصرون. مثلهم را زیرش منافق بنویسید. مرجع، منافق است. یک تشبیه و تصویرگرایی است. آقای فتوحی یک کتابی دارد، در اتاقم هم هست. بلاغت تصویر، دیگر روی کلمه، زوم نمی‌کنیم؛ روی تابلوی نقاشی داریم زوم می‌کنیم که چه تصویر زیبایی و قرآن ازاین‌دست پر است و یکی از جلوه‌های اعجاز ادبی همین است که می‌گویند تصویرگرایی زیبایی دارد.

توضیح تشبیه

منافق یک فرد است، منافق با رفتارش را به این چند صورت تصویر کردند. منافق، مثل کسی [است] که آتش می‌افروزد. یکی را در بیابان تصویر کنید. می‌خواهیم پنج رکن بگوییم. یک منافق داریم. منافق مثل کسی است که آتش می‌افروزد. یک آقایی هست، یک چوپانی هست، یک کسی هست در سرما که دارد این کار را انجام می‌دهد.

بعد دارد که آقای منافق، یک کارهایی می‌کند. کارهای منافق چیست؟ اعمال ظاهری. حج می‌رود، کربلا می‌رود، بسیجی هست. در تمام ادارات هم نفوذ دارد. اعمال ظاهری این آقای منافق، نماز و روزه و…، خود آتش افروختن است. خود آتش درست‌کردن است. اصل آتش درست‌کردن که بد نیست. گرما می‌خواهد درست کند، نور می‌خواهد درست کند.

گام سوم [دوم]، این آقای منافق، اعمال ظاهری که داشت، انتفاعی هم می‌برد. انتفاع موقت از این اعمال [می‌برد]. استخدام می‌شود. ارتقاء شغلی می‌گیرد. ساعات کاری‌اش کم‌تر است. می‌گوید چون سابقه دارید، نمی‌خواهد. انتفاع موقت منافق از این اعمال، بهره‌مندی از نور با گرما است. آن کسی که آتش می‌افروزد، هم گرم می‌شود و هم از نورش بهره‌مند می‌شود.

گام سوم، رسوا می‌شود. رسوایی منافق، یک روز، دو روز [مشکلی پیش نمی‌آید اما] بعد سی‌سال امکان دارد که خدا پشت سرت بزند و [بقیه] بفهمند که تو منافق هستی و تو مثل مسعود کشمیری رسوا می‌شود. سنت الهی بر این است که علی و اولاد علی ماندگار هستند، منافق، صدام، هیتلر، موسولینی کجا رفت؟ همۀ منافق‌صفت‌ها، این‌هایی که جبار هستند، ‌می‌روند.

این منافق هم یک زمانی رسوا می‌شود. این آتش، ذهب الله، خاموش می‌شود. تا جایی برد دارد. اینجا چه بود؟ مثلهم کمثل الذی استوقد نارا فلما اضاءت ما حوله، به‌محض اینکه اطرافش روشن شد، بهره‌مند شد، ذهب الله بنورهم. خدا بالای دست است و نور را می‌گیرد.

بعد چه می‌شود؟ بعد از رسوایی ول کن داستان نیستند و عقاب اخروی دارد. در وادی خاموشی مطلق رها می‌شوند.

یک‌بار دیگر با هم بخوانیم. »مثلهم« چرا منافق را می‌خواهد بگوید، چرا این طور تصویرگری می‌کند؟ این‌ها را در بلاغت اصطلاحاً تشبیه مرکب مفرق الاجزاء می‌گویند. دوستانی که علاقه‌مند هستند، بنویسند. مرکب‌ها دو جور هستند، گاهی می‌توانیم تجزیه کنیم و گاهی نمی‌توانیم تجزیه کنیم و نمی‌توانیم به دیوار بزنیم که ریز بشود. پس تشبیه، یا مفرد است یا مرکب، مرکب یا مفرق الاجزاء بود، امکان تفرقه بود.

این آیه را به هر کس بگویی، می‌گویم آقا شما تا حالا آتش روشن کردی؟ می‌گوید بله. می‌گویم این 5 گام را بیا این ترسیم کن. منافق این طوری است. »مثلهم کمثل الذی استوقد نارا« مثل کسی است که آتشی بر افروزد، »فلما اضاءت ما حوله»، به محض اینکه اطرافش نورانی بشود، هنوز روشن شده یا نشده، »ذهب الله بنورهم« خدا کل نور را می‌برد. خودش دست به کار می‌شود. خود خدا می‌برد. رها نمی‌کند! نه. »و ترکهم فی ظلمات لا یبصرون».

باز با آن دو مطلبی که آن اول گفتیم، پیامبر امی که شاگردی نکرده، کمک نداشته، کتابخانه نداشته است، فی البداهه می‌آید. به همین خاطر ما کتابی داریم به نام انواع ادبی آقای شمیسا دارد. تا 12 نوع ادبی گفتند. قرآن را می‌گوید که اصلاً نمی‌توانی بگویی چیست؟ بگویی نثر است، نه. بگویی نظم است، نه. بگویی دوبیتی است، نه. بالاتر از همۀ این‌هاست. شما تصویرگری‌اش را بخواهی حساب بکنی، بحث بعدی است.

اللهم صل علی‌محمد و آل محمد و عجل فرجهم.


[1]. عبارت مشابه «يكشف عن وجوه الاعجاز فى نظم القرآن استارها». منبع: تفاتازانی، سعدالدین، مطول، ج1، ص9.

[2]. نمل، آیۀ 39.

[3]. نمل، آیۀ 40.

[4]. همان.

[5]. همان.

[6]. نمل، آیۀ 17.

[7]. سیروس شَمیسا (زادهٔ ۲۹ فروردین ۱۳۲۷ در رشت) استاد ادبیّات فارسی و نویسندهٔ ایرانی است که تاکنون بیش از ۴۰ اثر خلق کرده‌است. وی تحصیلات عالی خود را در دانشگاه شیراز آغاز کرد و چند سالی پزشکی خواند، ولی پس از چندی تغییر رشته داد و در همان‌جا مدرک کارشناسی خود را در ادبیّات فارسی گرفت. پس از آن وارد دورهٔ دکترای ادبیات فارسی دانشگاه تهران شد و در سال ۱۳۵۷ از رسالهٔ خود به راهنمایی خانلری دفاع کرد. او در سال ۱۳۸۰ یکی از چهره‌های ماندگار ایران لقب گرفت. کتاب‌های او در بسیاری از دانشگاه‌های ایران تدریس می‌شود.

[8]. بقره، آیۀ 23.

[9]. انبیاء، آیۀ 57.

[10]. معترک الاقران، سیوطی، ج1، ص389.

[11]. طه، آیۀ 63.

[12]. نجم، آیۀ 21.

[13]. توبه، آیۀ 38.

[14]. بقره، آیۀ 17.

نشست تخصصی تبیین و تبارشناسی اعجاز بیانی قرآن
فهرست

فهرست