مقدمه
اعوذبالله من الشیطان الرجیم. بسمالله الرحمن الرحیم. از اساتید بزرگوار عذرخواهی میکنم. بنده شروع میکنم نکاتی را ابتدا خدمت دوستان عرض میکنم. نشستی که خدمت سروران عزیز هستیم با عنوان ابتکارات علمی و عملی حضرت علامه آیتالله مصباح یزدی (ره) در تولید علومانسانی اسلامی است. ایشان همانطور که دوستان مستحضر هستند، واقعاً در همان دو بعد علمی و عملی ابتکاراتی داشتند.
در بعد علمی، نارساییهای روشهای موجود در علومانسانی را نشان دادند و توضیحاتی دادند. بعضی مواقع با نقد مبانی علومانسانی رایج، نکاتی را در فضای ابتکار علمی نشان دادند و در پایان هم، چون نمیخواهم وارد بحث بشوم، در پایان هم ابتکارات عملی ایشان هم، حضور و در واقع عملیاتیکردن تمام کارهایی که لازم باشد برای اسلامیسازی علومانسانی، اعم از مؤسسهٔ در راه حق، بخش آموزش که ایشان بودند یا بنیاد باقرالعلوم و در پایان هم مؤسسهٔ آموزشی و پژوهشی امام خمینی که برای عملیاتیکردن این نکتهٔ مهم اقدام داشتند.
در خدمت اساتید بزرگوار هستیم، استاد محترم حجتالاسلاموالمسلمین، دکتر احمد حسین شریفی انشاءالله موضوع نشست را ارائه خواهند داد و ناقدین محترم، استاد محترم آقای دکتر شریفی، استاد بنده بودند و از ایشان واقعاً زمانی که خدمتشان بودم، استفاده بردم. از بقیهٔ سروران و اساتید متأسفانه محروم بودم. ایشان، فعلاً الان ریاست دانشگاه قم دستشان هست و قبلتر هم عضو هیئتعلمی مؤسسه امام خمینی در گروه فلسفه بودند. ناقد محترم، حجتالاسلاموالمسلمین، ایشان دکترای فلسفهٔ تحلیلی از دانشگاه تهران دارند و الان هم گروه علمی فلسفه و کلام در مرکز آخوند اسلامی، با راهنماییهای ایشان اداره میشود و آقای دکتر دعایی هم همچنین معرف دوستان هستند. ایشان عضو هیئت مؤسس مدرسهٔ نور الحکمه رضوی و مؤسسه مطالعات راهبردی اسلامی هستند و بهعنوان ناقد دوم، انشاءالله در این نشست در خدمتشان خواهیم بود.
بنده هم در جمعبندی نکاتی که اساتید میفرمایند در خدمت دوستان خواهم بود و اگر احیاناً، دوستان خواستند صحبتی در پایان جلسه داشته باشند و نکتهای داشته باشند، به بنده برسانند که انشاءالله دوستان هم حضور فعال داشته باشند.
در خدمت استاد محترم هستیم، آقای دکتر شریفی با ذکر صلواتی بر محمد و آل محمد.
ارائۀ دکتر شریفی و دعائی
دکتر شریفی
بسمالله الرحمن الرحیم و به نستعین و لاحول و لا قوه الا بالله العلی العظیم و صلیالله علی سیدنا و نبینا محمد و آله الطاهرین. عرض سلام و ادب و احترام محضر یکیک سروران عزیز، اساتید گرامی که در محضرشان هستیم و همهٔ دوستان ارجمند دارم و خدا را سپاس گزارم که به بندهٔ ناچیز توفیق عطا فرموده که در محضر شما باشیم با بحثی که عنوانش را اعلام کردند: ابتکارات علمی و عملی علامهٔ مصباح رضوانالله تعالی علیه در مقولهٔ علومانسانی اسلامی.
بدون ذکر هیچگونه نکتهٔ مقدماتی دیگری، اصل بحث را منتقل میکنم و انشاءالله از محضر اساتید گرامی بهره میگیریم. هم نکات تکمیلیشان را بیان خواهند کرد و نقدهایی را ذکر خواهند کرد و انشاءالله سرجمع این بحث به تقویت و غنیسازی این موضوع و اهتمام بیشتر به مقولهٔ علومانسانی اسلامی بینجامد.
مقدمه
یک نکتهٔ مقدماتی عرض میکنم و آن اینکه به اعتقاد بنده، همهٔ نکاتی که عرض میکنم، برداشت بنده از اندیشه و عمل علامهٔ مصباح است. ممکن است شخص دیگری، برداشتهای دیگری هم داشته باشد؛ البته برداشت مستند هست. من، دلائل خودم را هم ذکر خواهم کرد.
معتقدم که علامهٔ مصباح برای اسلامیسازی علومانسانی، انجام سه کار عمده را بهصورت همزمان و همراه با هم در دستور کار داشته است: یکی در سطح معرفتی و بینشی. در اینجا هم باز سه کار را میشود دستهبندی کرد که ایشان انجام میدادند.
یکی تبیین امکان تولید علم دینی در برابر روشنفکران و اندیشمندانی که میگفتند اساساً چیزی به نام علم دینی ناشدنی است. خود متناقض است، پارادوکسیکال است. علم دینی با هم ناسازگار هستند. ایشان یک بخشی از اندیشهها و مطالبشان ناظر به این است که شدنی است و وصف دینی هم یک وصف احترازی است.
علم به دودسته قابلتقسیم است، یکی دینی و یکی هم غیردینی. اگر مسائل آن یا موضوعات آن یا روش آن یا غایت آن، مبتنی بر اندیشهٔ دینی باشد یا متأثر از معارف دینی باشد، به همین میزان نمیتوانیم آن علم را متصف به »دینی« کنیم؛ چون برای نامگذاری، ادنی ملابست یا ادنی مناسبت کفایت میکند.
لذا اگر مسئلۀ روانشناسی، چند تا از مسائلش دینی بود، میتوانیم بگوییم که علم روانشناسی دینی هم داریم. اگر هدف و غایت دینی بود، مورد تأیید دین بود به همین معنا، میشود این عنوان را به کار گرفت.
پس ایشان، قید دینی را قید احترازی میدانستند؛ برخلاف شخصیتهایی مثل حضرت آیتالله جوادی آملی (حفظهالله) که قید دینی را قید توضیحی میدانند. میفرمایند علم، اگر علم است، دینی است. غیردینی اساساً نداریم و برخلاف اندیشمندان دیگری، روشنفکرانی که این عنوان را خود متناقض میدانستند. علم دینی را ترکیبی پارادوکسیکال میدانستند.
ضرورت
بعد از اینکه ممکن است، آیا ضروری است یا ضروری نیست، برای ضرورت تولید علم دینی، آیتالله مصباح بحثهای متعدد دارند و بعد چگونه این علم تولید بشود؟ روش یا مراحل تولید علم دینی [چیست؟]. این بخش عمدهای از فعالیتهای معرفتی و علمی ایشان است.
در سطح تربیتی هم اقدامات، ابتکارات خیلی خوبی ایشان داشتند، تقریباً بدونسابقه و معتقد بودند که ما اگر بخواهیم علم دینی تولید بشود و علومانسانی، اسلامی بشوند، حتماً نیاز داریم در سطح کنش گران علم، در حوزهٔ تربیت معرفتی و اخلاقی آنها برنامهریزی داشته باشیم.
کنش گران علم یعنی علمآموزان، دانشجویان یا طلاب و اساتید و فضاهای تولید علم، منشورات و کتابها و متون درسی و برنامههای آموزشی و امثال اینها و در سطح ساختاری و تحولات سختافزاری، باز هم همزمان با هم، این کار را هم داشتند و ایجاد تحول در ساختارها و نظامات و برنامههای رسمی آموزشی در حوزههای علومانسانی تأکید داشتند. هم در حوزههای علمیه، ساختار موجود را برای رسیدن به این هدف ناقص و نارسا میدانستند و هم در دانشگاهها [این مشکل را وارد میدانستند]. لذا اقدامی کردند و ابتکاری در این زمینه داشتند که عرض خواهم کرد.
من غیر از بحث امکان که اشاره به آن کردم و بیش از آن احساس نمیکنم که در این جلسه نیازی باشد که دربارهٔ امکان تولید علم دینی سخن بگوییم، به دیگر بحثها بهاختصار اشاره میکنم.
دیدگاه علامه
بحث ضرورت اسلامیسازی علومانسانی معتقد بودند که علومانسانی موجود نارسا هستند و گرفتار کاستیهای پرشمار هستند و برای هدفی که دنبال میشوند، ما را به آن هدف نمیرسانند؛ یعنی ما را به شناخت حقایق مربوط به انسان، علومانسانی هستند بههرحال و برای راهبری کنشهای انسانی ناتوان هستند.
اشکال روشی
اولاً روش حاکم بر اینها، روشی نارسا و ناکافی است. تعبیر دقیقتر به کار بگیرم، روش، روش ناکافی است؛ چون که روش حاکم بر علومانسانی موجود، روش تجربی است. البته فقط تجربهٔ کمی نیست. یک مدتی فقط تجربه کمی بود. مثل پوزیتیویستها، در تجربههای کمی تأکید داشتند؛ ولی بعداً توسعه دادند و روش تجربی کیفی را هم افزودند. اخیراً در میان روششناسان غربی، روش تجربی تلفیقی را هم افزودند. اینها، همه در دایرهٔ روش تجربی است. این، لازم است و حتماً در مطالعات انسانی به روش تجربی نیاز داریم؛ اما ناکافی است. برای شناخت ابعاد وجودی انسان و حقیقت کنشهای انسانی که علومانسانی به دنبال فهم آن است، کافی نیست. ادعای علومانسانی این است که ما میخواهیم کنشهای انسانی انسان را بشناسیم، تحلیل کنیم، تبیین کنیم، راهبری کنیم و هدایتگری کنیم و برای این هدف، با یک چشم (چشم تجربه) نمیشود به انسان نگاه کرد.
خدای متعال، چهارچشم در اختیار ما برای فهم حقایق قرار داده است: چشم تجربه، عقل، شهود و متون دینی و نقل و پیام پیامبران. لذا این روش ناکافی است. وجه ممیزهٔ تفکر ایشان با برخی دیگر از صاحبنظران در حوزهٔ علم دینی در همین بخش این است که ایشان علومانسانی موجود را بالکل کنار نمیزدند. [اینکه] بگوید در مسیر شیطان است و سیستم طاغوت اینها را تولید کرده است و اینها به هیچ دردی نمیخورد؛ ایشان این نگاه را نداشت. میفرمودند که نقاط قوت زیادی در علومانسانی موجود هست. اقتصاد فعلی، حتی اقتصاد مارکسیستی، نقاط قوت خوب داشت.
روانشناسی، جامعهشناسی، علوم سیاسی نقاط قوت خوبی دارد؛ اما کافی نیست. ما نباید خودمان را از آنها بیبهره کنیم؛ لذا تأکید داشتند که ما نباید خودمان را از آنها بیبهره کنیم و لذا تأکید داشتند که باید آنها را شناخت و به همین جهت هم آنها در مراکز آموزشی که در اختیار داشتند، علومانسانی موجود را همانطور که هست، آموزش میدادند و میفرمودند که طلبهها باید آشنا باشند. باید در مرز دانش موجود باشند که نقصها و ضعفهایش را باتکیهبر بنیان فکر اسلامی بتوانند برطرف و بهتر کنند.
اشکال مبنایی
ثانیاً مبانی و اصول متافیزیکی علومانسانی موجود را نقد جدی داشتند. بهعنوانمثال در یکی از اندیشههایی که میشود گفت واقعاً بنیان بسیاری از علومانسانی موجود هست، نگاه داروینیستی به انسان است. بههرحال، علومانسانی ناظر به انسان هستند. انسان چیست؟ چگونه است؟ چه ویژگیهایی دارد؟ از کجا آمده؟ چرا آمده؟ چطور زندگی دارد میکند و به کجا میرود؟ داروین، یک نگاهی به این مسئله داشت.
بنیانهای فکر داروین
نظریهٔ تکامل داروین که هنوز هم که هنوز است، شاید بشود گفت که اساسیترین مبنای علومانسانی موجود هست. از بنیانهای فکر داروین این بود که اعتقاد به اصل امکان تصادف و صدفه و اتفاق [بود]. میگفت آن موجود تکسلولی که در گلولای کف اقیانوسها بود، همینطوری و بدون هیچ برنامهٔ طراحی شده و برنامهٔ هوشمندی و هیچ طرح از قبل فکر شدهای، به دو سلول تقسیم شد و همینطور آمد و همینطور شامپانزه شد و همینطور دو تا بچه که یکیاش نسل انسان شد. این »همینطوری« به معنای واقعی کلمه از بنیانهای فکر داروین است.
آیتالله مصباح این مبانی را نقد میکرد و میگفت که باید مبانی علومانسانی موجود را بشناسیم و باتکیهبر بنیانهای الهیاتی خودمان نقد کنیم. با نگاه انسانشناختی اسلامی، با نگاه اسلامی به عالموآدم که معتقد هستیم که نگاه درستی هست، بر اساس آن نقد میکرد و مبانی اینها را نادرست میدانست.
باز هم تأکید میکنم که نه همهٔ مبانی، ایشان به علومانسانی موجود صفر و صدی نگاه نمیکرد. بعضی مبانی درست هم هستند؛ ولی یک سری مبانی نادرست هم دارند که بعضاً آن نادرستها کلیدیترین و اساسیترین هستند؛ لذا بخش اعظم اندیشهٔ ایشان روی نقد مبانی غربی و ارائهٔ مبانی درست اسلامی بود. بخش اعظم فعالیتهای علمیشان در این زمینه بود.
اشکال در توصیهها
و ثالثاً میفرمودند که علومانسانی موجود، در توصیهها هم با ارزشهای اسلامی ناهمگونیهای فراوانی دارد. این، یک توضیح اجمالی میخواهد. علومانسانی دوبعدی هستند یا به تعبیر دیگر کارکردهایی دارند که قابلدستهبندی و تقسیمبندی به دو بخش است: 1. بخش توصیف؛ 2. بخش توصیه.
بخش توصیف، میخواهد وضع موجود را بشناسد. کنشهای اقتصادی انسان را بشناسد، علل و عوامل پدیدههای اقتصادی را بداند و پیشبینی هم بکند و بگوید که مثلاً با این برنامهٔ 5 سالهٔ هفتم، وضعیت اقتصادی کشور چطور خواهد شد؟ یا با این برنامه و دست فرمانی که داریم با آن حرکت میکنیم، یک سال آینده و ده سال آینده چه خواهد شد؟ پیشبینیها هم متعدد است و باتوجهبه دادههایی که افراد و مراکز در اختیار دارند، زمانبندی پیشبینیها هم مختلف است.
بههرحال اصل پیشبینی هم از رسالتهای علومانسانی هست. این یک بخش است که همه در مقولهٔ توصیف، چون پیشبینی هم توصیف است، ولی توصیف وضعیت مشاهده نشده و وضعیت آینده. میگوییم آینده این گونه خواهد بود.
اما یک بخش مهم دیگری در علومانسانی هست که آن توصیه و ارائهٔ راهکار است. وقتی سراغ روانشناس میروی، رفتار شما را توصیف میکند و مثلاً میگوید که این رفتار، وسواس است. بالاخره اسمی گذاشته و ممنون هستیم. توصیف کرده است و میگوید این رفتار، بااحتیاط و مقولهٔ دیگری سازگار نیست و این از مصادیق وسواس است. میگوییم حالا چهکار کنیم؟ اگر بگوید به من ربطی ندارد که از او نمیپذیریم. میگوییم چهکار کنیم؟ این »چهکار کنیم؟« دستورالعملهایی است که در علومانسانی تحت عنوان بعد هنجاری و بعد توصیهای علومانسانی از آن یاد میشود.
در این بخش، بسیاری از توصیههای علومانسانی موجود، ناسازگار با ارزشهای اسلامی است. بهعنوانمثال در روانشناسی، در روانشناسی موجود، اگر کسی کمرو و خجالتی باشد، برای درمان این یک توصیههای هنجارشکنی ممکن است بدهند و میدهند که با ساختار فکر اسلامی ناسازگار است. این توصیههای واقعی هم صورتگرفته ولی من در جمع دوستان ضرورتی نمیبینم و فرصتی نداریم که مثال بزنیم.
پس این بخش ضرورت تولید علوم اسلامی، باتوجهبه این سه نکتهٔ کلی که عرض کردم، معلوم میشود که ما باید اقدام بکنیم و نکتههای بیشتری در بخش ضرورت است؛ اما من فقط گزارشهای کلی بیان میکنم. در بخش ضرورت، آیتالله مصباح خیلی بیش از این صحبت میکنند.
مرز مشترک علوم انسانی با اسلام
یکی دیگر از ظریفترهایش را بگویم که نکتهٔ خیلیخیلی مهمی است. میفرمایند: »ما چه بخواهیم و چه نخواهیم، اسلام مرز مشترک با علومانسانی دارد». این مرز مشترک هم خیلی زیاد است. یک کیلومتر و دو کیلومتر نیست. خیلی مرزهای مشترک دارد. یعنی پا در کفش یکدیگر میتوانند بگذارند. ما چه کنیم؟ یک عدهای مثل برخی روشنفکران و برخی حوزویان میگفتند که پیامبر، مرشد معنوی بود و علومانسانی اسلامی نداریم، حرف اساسی و بنمایهٔ فکریشان این است که اسلام از این مرزی که دارد، عقبنشینی کند. تئوری اقتصادی، اگر حرفی در اقتصاد زده، در جامعهشناسی زده، در تربیت زده، آیهٔ قرآن هست و روایت هست، دست برداریم. این استطرادی بوده است. این را پیامبر بماهو پیامبر نگفته است. پیامبر بماهو اینکه حاکم جامعه بود و عضوی از شهروندان مدینه بود و این حرفی زد. ما عقب بنشینیم.
آیتالله مصباح و خیلی از بزرگان این اعتقاد را ندارند و میگویند که این مرز مشترک باید تعیین تکلیف بشود و ما باید ورود کنیم. عقب بنشینیم یا عقب برانیم یا ایدهٔ درست را بگوییم. خیلی جاها نکته و حرف دارد؛ اما من اشارهای کردم.
گامهای اساسی معرفتی
تیترها را میگویم و در ضمن نقد و بررسی دوستان، اگر فرصتی پیش آمد، بیشتر توضیح میدهم. گامهای اساسی معرفتی که برای تولید علومانسانی اسلامی، آیتالله مصباح معتقد بود که باید برداشته بشود: یکی نقد علومانسانی موجود [است] و شرط لازم این، شناخت عمیق و دقیق علومانسانی موجود است. باید اینها را بشناسیم و بهدرستی هم باید بشناسیم. بدون شوخی گرفتن به این عرصه و یکدست گرفتن دستاوردهای علمی بشر.
برای نقد، مراحل پنجگانهای ایشان معتقد بود. این نقد، فقط در حوزهٔ علومانسانی نیست؛ بلکه یک روش نقدی است که از ویژگیهای آیتالله مصباح بود. این را هم از نوع ورود و خروج ایشان به بحثهای نقد اندیشههایی که داشتند، باید اصطیاد کرد.
مراحل نقد
به نظر من ایشان، 5 مرحله را در نقد دنبال میکرد و در نقد علومانسانی به شرح ایضاً. نقد دستاوردها. میفرمایند همین علومانسانی موجود، مثلاً اقتصاد فعلی غرب چه گلی به سر بشر غربی کاشته است. این را نقد کنیم. نقاط قوت و ضعفش را بگوییم. مستند به آمار و ارقام باتکیهبر همان روشهای خودشان، نقد نظریهها، یک مرحلهٔ دیگر است. علم مجموعهای از نظریههاست. سراغ یک نظریه، مثلاً رفتارگرایی در روانشناسی یا روانشناسی تکاملی و امثال اینها برویم.
نقد روش که بخش خیلی مهمی در نقد هست. نقد مبانی و نقد فلسفهٔ رایج در علم موردنظر چرا که علوم موجود، همهٔ علومانسانی و حتی علوم طبیعی بلا استثناء مبتنی بر یک فلسفه هستند. فلسفهٔ ریاضی داریم. فلسفهٔ فیزیک داریم. فلسفهٔ شیمی داریم. فلسفهٔ زیستشناسی داریم. فلسفهٔ جامعهشناسی، روانشناسی و همهٔ علوم، مبتنی بر یک فلسفه هستند که این فلسفه، یا قبل از اینها بوده یا بعد از تولید این علم، کسانی آمدند فلسفهٔ حاکم بر آن را اصطیاد و استخراج کردند. آن فلسفهٔ حاکم بر این علوم را هم باید نقد کرد. این مراحل پنجگانۀ نقد [است].
گام دوم
گام دوم، تبیین مبانی معقول علومانسانی است. مبانی پنجگانهای را ایشان اعتقاد داشت و کتابها نوشت و شاخصهٔ تفکر ایشان میشود گفت این بود که روی این مبانی دائماً اصرار داشت: 1. مبانی معرفتشناختی؛ 2. مبانی هستیشناختی؛ 3. مبانی انسانشناختی؛ 4. مبانی دین شناختی؛ 5. مبانی ارزش شناختی. در ضمن، یک مبنای دیگری در آخرین کتابهایی که حاصل فکر ایشان نوشته شد، مبانی روششناختی هم اضافه شد. آن هم جزء مبانی آمد که البته خود ایشان این را جدا نمیکردند؛ به این دلیل که میگفتند در همان معرفتشناسی، قابل گنجاندن هست. بحث صوری هست و مهم نیست.
میفرمودند که حالا که مبانی غرب را نقد کردیم، باید مبانی درست را برای علومانسانی ذکر کنیم. مبانی انسانشناختی صحیح چیست؟ مبانی هستیشناختی درست، ناظر به علومانسانی [چیست؟]. یعنی مثلاً میگوییم اصالت با وجود است، اگر میگوییم تشکیک در وجود است، ثم ماذا بعد هذا در علومانسانی؟ چه تأثیری در علومانسانی میتواند داشته باشد؟ مستقیم یا با ده واسطه، هر چه، اگر مبنای مقابلش را بپذیریم چه میشود؟ روی اینها تأکید داشتند و مخصوصاً مبانی انسانشناختی که نزدیکترین مبانی به علومانسانی هستند. این را هم به همین اندازه اکتفا میکنم.
گام سوم
گام سوم، تولید فلسفهٔ علم موردنظر [است]. یعنی بعد از اینکه مبانی را گفتیم، سراغ عین وضعیت موجود میآییم. یعنی جز این، ایشان میفرمودند که نشدنی است. درست هم میفرمایند. ساختار علم، اساساً این است. اینی که مشاهده میکنیم علم تولید شدهٔ بشر، مبتنی بر یک فلسفه است. ما نیاز به فلسفهٔ روانشناسی اسلامی داریم. فلسفههای کاربردی، فلسفههای امتدادی یا به تعبیر چندان ناخوشایند برای بنده ولی برخی به فلسفهٔ مضاف تعبیر میکنند. من، خیلی این تعبیر را دوست ندارم. دوست شخصی نیست، نقد دارم. فلسفههای کاربردی، فلسفههای امتدادی نه فلسفهٔ محض را باید ناظر به تک تک علومانسانی اسلامی و علومانسانی مطلوب باید تولید کرد. این سهگام را شرط لازم تولید نظریهٔ اسلامی و در نهایت علم اسلامی میدانستند.
اقدامات عملی
اقدامات علمی را هم در دو یا سه دقیقه اشاره کنم.
تحول در کنشگری
معتقد بودند که تحول باید در کنش گران علومانسانی ایجاد کرد. در اوایل بحثم اشاره کردم. معتقد بودند و بهدرستی این حرف را میزدند و فکر میکنم که همه هم قبول داشته باشیم که کنش گران بیاعتقاد و بیانگیزه، میتوانند بهترین نظریه و بهترین متن را از کارایی و کارآمدی بیندازند. معصومترین متنی را که بشر در اختیار دارد، قرآن است. همین قرآن به دست فرد ناباوری داده بشود، میتواند با آن به ته چاه برود. به تعبیر خود قرآن »یهدی به من یشاء یضل من یشاء»[1] به تعبیر مولوی: »زان که از قرآن بسی گمره شدند». از همین قرآن، بهترین متن، معصومترین متن عدهٔ زیادی با همین قرآن گمراه شدند. جملاتش پسوپیش شده است، ببخشید. زین رستن قومی درون چه شدند، زان که از قرآن بسی گمره شدند، مدرسم را نیست جرمی ای عنود، چون تو را سودای سربالا نبود.
قرآن ریسمان الهی و حبلالله است. اینکه جرمی ندارد. شما این ریسمان را میتوانی بگیری و به بالا بروی و میتوانی بگیری و به انتهای چاه بروی؛ لذا کنشگر مهم است؛ لذا طلبهها مهم هستند، اساتید مهم هستند، دانشجویان مهم هستند، اساتید دانشگاه مهم هستند و باید برایشان برنامه داشت. باید تفکر اسلامی را بهدرستی منتقل کرد. بخش زیادی از اقدامات عملی تبلیغی ایشان معطوف به همین بود که میخواست سودای سربالا برای اندیشمندان اسلامی ایجاد کند. ایمان و انگیزهٔ تحولخواهی را در کنش گران علومانسانی تقویت کند.
در بعد تحول در کنش گران، دو کار عمده ایشان داشتند: تحولات معرفتی، نمونهٔ بارزش همین آموزش طرح ولایت، عنوان کلی طرح ولایت، گام اول برای دانشجویان صورت گرفت، گام دوم برای معلمان، گام سوم برای استادان دانشگاه و گام چهارم برای استادان علوم پزشکی، اعضای هیئتعلمی وزارت بهداشت و درمان و گام پنجم سراغ دبیرستانیها و دبستانیها تدارک دیدند. ما آخرین جلسه و آخرین سفری که محضر علامه مصباح در سال 97 در مشهد مقدس داشتیم، [این بود] که سه روز در محضرشان بودیم و 4،5 نفر دوستان صبح تا شب و شب تا نیمههای شب تقریباً، ایشان فقط دو وعده به حرم میآمدند، بقیهاش هم با مدیریت خودشان بود، برای طراحی طرح ولایت برای دبستان و دبیرستان. همان موقع عرض میکردیم که امکان اینها الان نیست. آموزشوپرورش، دولت که به حرف شما گوش نمیدهد. هیچ زمینهای هم نیست. میفرمود ما وظیفهمان را انجام بدهیم، انشاءالله موقعیتش پیش میآید. گویا آخرین رسالت خودش احساس میکرد که این موضوع باید در این سطح هم آموزش داده شود.
تأکید بر اخلاق پژوهش و اخلاق علم
اخلاق پژوهش و اخلاق علم که چقدر در این موضوع تأکید داشتند و کتابی هم اساساً در همین موضوع پژوهش، از نگاه ایشان نوشته شده و از آثار ایشان [است] و زمان حیات خودشان چاپ شد که معتقد بودند برای ایجاد تحول در علومانسانی، نیاز به بردباری، همتهای بلند داریم. مثالهای متعدد در این مسئله میزدند. تهییج میکردند، تحریک میکردند، تشویق میکردند که باید وقت گذاشت، باحوصله و با صبوری و با نگاه واقعبینانه و قدرت و شهامت علمی.
طراحی ساختار آموزشی
آخرین بخش عرائضم، تحولات ساختاری که جناب استاد عزتی بهدرستی اشاره کردند. معتقدم جزء نخستین کسانی بودند که در تاریخ حوزههای علمیهٔ شیعه در چند سدهٔ اخیر دورههای مدون طولانیمدت آموزشی و پژوهشی در علومانسانی طراحی کرده است. غیر از ایشان کسی را سراغ ندارم که این مدلی کارکرده باشد، وقت بگذارد، عمر بگذارد، سرفصل طراحی کند، دورهٔ کارشناسی ارشد، دکترا تعریف کند. دورههای پژوهشی تعریف کند.
ما هنوز، بسیاری از بزرگان حوزهمان، بهدرستی تعریف فلسفهٔ اخلاق را نمیدانند. اگر بپرسی که فلسفهٔ اخلاق چیست؟ فکر میکنند راز اخلاق و حکمت اخلاق [چیست]. زیر نظر ایشان، با هدایت ایشان، با مدیریت ایشان، دائره المعارف فلسفهٔ اخلاق تدوین شد، دائره المعارف فلسفههای مضاف، فلسفهٔ سیاسی تدوین شد. دایره المعارف باتکیهبر متون و معارف اسلامی. در حوزهٔ عرفان، در حوزهٔ منطق، مشهور است که میگویند آیتالله مصباح میانهای با عرفان نداشت. اینطور میگویند؛ اما نمیدانم که این چه عدم میانهای بود که اولین دورهٔ رسمی آموزشی پژوهشی در سه مقطع با تأکید خود ایشان و با مدیریت شخص خودشان، بنده هم توفیق داشتم معاون آموزش ایشان بودم و پژوهش، سالیان سال، با مدیریت شخص خودشان دورهٔ آموزش عرفان اسلامی، عرفان ادبی، عرفان نظری، عرفان عملی آموزش داده شد و طلبههایی پرورش پیدا کردند و تربیت یافتند.
سراغ طراحی یک ساختارها و نظامهای آموزشی آمدند. تأکید هم داشتند که این در سیستم آموزش عالی شورایعالی انقلابفرهنگی به تصویب برسد. یعنی مراحل قانونیاش طی بشود. جلو بیاید و آنها قانع بشوند.
کار بسیار سختی هم بود که آیا تصویب یک سرفصل دو، سه سال طول میکشید که ما یک سرفصل را در نظام آموزشی عالی به تصویب برسانیم. مقاومت میکردند و از این طرف هم منطق قوی داشت و سعی میکردند که آنها را اقناع کنند.
سال 54، سه سال قبل از پیروزی انقلاب، در بخش آموزش مؤسسه در راه حق که فکر میکنم استاد دعایی همان سالها بودند، یعنی سومین دورهٔ قبل از انقلاب یا اوائل انقلاب بودند که این دوره را شرکت میکردند. سال 66 بنیاد باقرالعلوم، دورهٔ پیشرفته، مربوط به فارغالتحصیلان دورههای در راه حق تأسیس کردند و نهایتاً در سال 74 این دو مجمع در مؤسسهٔ آموزشی پژوهشی امام خمینی تجمیع شد. دارم فکر ساختاری ایشان را عرض میکنم. میخواست که یک ساختارهایی را تولید و تأسیس کند که این اهداف محقق بشود. از بنیانگذاران دفتر همکاری حوزه و دانشگاه بودند که الان بهعنوان پژوهشگاه حوزه و دانشگاه شناخته میشود.
ضرورت اقدام ساختاری
اقدامات ساختاری ایشان که چرا وارد این عرصه شدند و چرا به دنبال تأسیس ساختارهای جدید بودند؟ به نظرم مبتنی بر دو پیشفرض بود. یکی اینکه معتقد بودند که دانشگاه و دانشگاهیان فعلی، توانایی اسلامیسازی علومانسانی را ندارند. این توقع، از آنها یک توقع ناصوابی است. به نظرم این فکر، نه از روی بدبینی [بلکه] از روی عین واقعبینی بود. موقع استاد، یک رأس اینها که خیلی هم ادعا میکند و میگوید که حافظ نهجالبلاغه هستم و حافظ صحیفهٔ سجادیه هستم، جناب آقای دکتر سروش، موقعی که میآید تفسیر میکند، نه یکبار نه دو بار [بلکه] دو سه بار در دو سه جای آلمان و آمریکا و فلانجا که این شیعیان و علمای شیعه، چیزی حالیشان نیست و تعصب شیخ عباس قمی، تعصب به آن بنده خدا باعث شده است که دستورالعمل توهین به امیرالمؤمنین را حذف نکنند.
زیارت هفتم در مفاتیح هست، زیارت هفتم امام امیرالمؤمنین، آنجا میرویم میگوییم که السلام علیک ایها الانزع البطین، بعد این طور ترجمه میکند که سلام بر تو ای کچل شکمگنده و بقیه برایش کف میزنند. میگوید من هر چه به این آقایان گفتم، حتی یک جا اشاره میکند در یکی از سخنرانیهایش به آقای مصباح که من اوایل به این آقایان گفتم که این را بردارید! این توهین به حضرت علی است! انزع، یعنی کچل و بی مو، بطین هم یعنی بطن دار و شکمگنده. این را بردارید! توهین شیخ عباس قمی است. آورده است و اشتباه آورده است. چرا تعصب به آن بزرگ دارید و همین حرفها باعث شد که ایشان گفت، دیگر در قم این را راه ندهید. همین حرفها را که ما زدیم، آقای مصباح گفت دیگر این را به قم راه ندهید. اینطور حرفهایی، شنیدم آقای سیستانی، گلی به جمالشان، این تعبیر ایشان است، جدیداً دستور داده است که این را از مفاتیحها بردارید؛ من مفصل 37،38 دقیقه و نزدیک یک ساعتی در نقد این فرمایش ایشان [صحبت کردم].
اولاً شیخ عباس نگفته و پیامبر گفته است. ثانیاً فقط شیعیان نگفتند و اهلسنت هم گفتند. مستند و روایات و منابع تاریخیاش [هست] و ثالثاً اصلاً این از افتخارات امیرالمؤمنین بوده و از ویژگیهای منحصربهفرد امیرالمؤمنین بوده است. موقعی که میخواستند حضرت را بشناسند، مثل ابن عباس میگفت: »علیکم بالانزع البطین». سراغ ایشان بروید. رابعاً انزع، یعنی انزع من الشرک. خود پیامبر فرمود که ای علی، تو انزع من الشرکی و: »البطین من العلمی». شخصیت برترشان این طور متون را میفهمد. این یک نمونهاش [بود]. دهها نمونهٔ دیگر اینطور دارد.
ایشان که دیگر حافظ قرآن هم به قول خودش هست، من نمیدانم هست یا نه، حافظ نهجالبلاغه هم هست، حافظ صحیفه هم میگوید که بودم. حالا این با این وضعیت که ایشان عربی هم میداند، عربی جدید هم میداند؛ ولی اینطور متون را فهم میکند و بقیه هم معلوم است که تکلیفشان چیست.
کسی متون اسلامی را نداند، میخواهد علومانسانی اسلامی تولید کند. از آن طرف هم معتقد بودند که حوزهٔ سنتی هم نمیتوان از آن چنین توقعی داشته باشیم. این آقایان، قطعاً نمیتوانند، حوزهٔ سنتی ما با تمرکز بر فقه و اصولی که دارد و نهایتاً فلسفه و کلام و تفسیر متعارف، این را نمیتوانیم که علومانسانی اسلامی تولید کند. تا موقعی که آشنا با علومانسانی نباشد، تا موقعی که با جدیدترین نظریات در حوزهٔ روانشناسی آشنا نباشد، در حوزهٔ تعلیموتربیت آشنا نباشد، حتی با جدیدترین نظریات در حوزهٔ اخلاق آشنا نباشد، این نمیتواند نظریهٔ اخلاقی اسلامی تولید کند. روایت اخلاقی میخواند، توصیهٔ اخلاقی میکند، موعظهٔ اخلاقی میکند؛ آن علم اخلاق نیست. آن نظریهٔ اخلاق اسلامی نیست. نظریهٔ اخلاق اسلامی را در این اوضاع کنونی کسی میتواند در رقابت با نظریات اخلاقی موجود بیان کند که با اینها آشنا باشد و بداند.
اینها باعث شد که ایشان یک ساختاری را تعریف کند که طلبههایی حضور داشته باشند که هم با علوم عقلی اسلامی، هم با علوم نقلی اسلامی و هم با علومانسانی آشنایی کلی و بعد در یک علومانسانی خاص آشنایی دقیقتری داشته باشند.
ایجاد گفتمان
نکتهٔ پایانی این که ایشان روی ایجاد گفتمان تأکید ویژه داشتند. میفرمودند این همه اقدامات، اگر نتوانیم گفتمانسازی کنیم، فضاسازی کنیم، تبلیغ کنیم، نشست برگزار کنیم، همایش برگزار کنیم، با اصحاب فکر و اندیشه گفتگو کنیم، کار به جایی نمیرسد.
در مجموع، ایشان هم زمان به اسلامیسازی علومانسانی، اسلامیسازی کنش گران عرصهٔ علم، تحول در ساختارهای آموزشی پژوهشی و اسلامیسازی جامعه و فرهنگ عمومی هم همزمان توجه داشتند؛ لذا شاید از پر تبلیغترین شخصیتها در سطح خودشان در کشور بودند. بیش از 6000 سخنرانی در 15 سال آخر عمرشان در کشور داشتند. این برای یک پیرمرد خیلی است و آن هم انواع و اقسام مریضیها را ایشان داشتند. من شاهد بودم، حاجآقای دعایی هم حتماً دیدند؛ روزی من دیدم که 16،17 قرص دستشان بود. مرحله مرحله میخوردند. فرمود الحمدلله یک مقدار بهتر شدم؛ بیست و یکی بود، الان 16 تا شده است. با چنین وضعیتی میرفت و از این فعالیتها خسته نمیشد. به این خاطر که به اسلامیسازی جامعه و فرهنگ عمومی را اهتمام ویژه داشت. من خیلی پرحرفی کردم و عذرخواهم. در خدمت دوستان عزیز هستیم. و السلام علیکم و رحمهالله و برکاته.
جمعبندی دبیر
دبیر جلسه: خیلی تشکر میکنیم از استاد محترم جناب دکتر شریفی. من دیگر لازم نیست جمعبندی انجام بدهم؛ چون ایشان الحمدلله با بیانی شیوا تمام مباحثشان را فرمودند. ابتدا امکان و ضرورتی را در علومانسانی فرمودند. سپس گامهای اساسی: نقد علومانسانی رایج، تبیین مبانی معقول خصوصاً مباحث انسانشناسی و گام سوم هم تولید فلسفهٔ علم موردنظر در آن علومانسانی و اقدامات عملی ایشان هم فعالکردن نخبگان و فعالکردن ساختارهایی که بتواند نخبگان در این فضاها فعال باشند را ایشان در کارهای خودشان داشتند.
این خلاصه [بود] و من سریع گفتم؛ چون ایشان تقریباً 10 دقیقهای بیشتر شد؛ اما صرفهجویی در وقت میشود؛ چون ایشان تمام مقاصد خودشان را هرچند سریع فرمودند. انشاءالله در خدمت اساتید هستیم. ناقدین محترم، هر کدام از ناقدین صلاح میدانند، شروع بفرمایند.
دکتر دعائی
سلامعلیکم ورحمه الله. شاید خسته شده باشید، صلوات بلندی بفرستید. ثواب این صلوات را به روح قدسی استاد عظیمالشأن، حضرت علامهٔ مصباح در این ایام نورانی ماه شعبان هدیه میکنیم.
بسمالله الرحمن الرحیم. در تشرف به این محضر و بودن در این جمع نورانی احساس شعف داریم و خدای متعال را شکر میکنیم و ابتدا سلام و درود به رهبر فرزانهٔ انقلابمان میفرستیم که من در این نشستی که در مؤسسهٔ مطالعات هم بود، مجموعهٔ بیانات ایشان را راجع به حضرت استاد علامهٔ مصباح جمعآوری کردم و روی آن مداقه کردم؛ به تحقیق هم کمّ بیاناتی که حضرت آقا نسبت به حضرت آقای مصباح دارند و هم محتوا برای احدی در سطح فرزانهای مثل حضرت آقای مصباح از رهبر عزیزمان صادر نشده است.
فرمودند من چهل سال است که ایشان را میشناسم و از عمق قلب به ایشان ارادت دارم. آخرین بیانی که از ایشان نقل شد که باز بی مسیل هست، فرمودند من هر چه دقت میکنم، میبینم شخصیت حضرت آقای مصباح بینظیر هست. فردی در سطح رهبر انقلاب، همینطوری دهان مبارکشان را باز نمیکنند و صحبت کنند و بعد بینظیر بودن را ایشان تبیین کردند و بعد هم توصیهای کردند که من تشکر میکنم از مدیریت عالی حوزه و مجموعهٔ دغدغهمندانی که این همایش عظیمی که انشاءالله فردا برگزار میشود با نشستهای زنجیرهوار پیرامونیاش را مدیریت کردند که گوشهای از مجاهدات حضرت علامه، آقای مصباح برای ما حوزویان تبیین بشود و انشاءالله تشویق بشویم به سمت عمل به آرمانهای ایشان و مجاهدات ایشان گام برداریم. این را مقدمتاً عرض کردم.
این تعبیر ناقد هم که اینجا مصرف میکنند، ما چه را نقد کنیم؟ بیانات سرور گرانقدرمان حضرت آقای شریفی که برداشتهای فشرده و منسجم از تلاشهای بینظیر حضرت علامهٔ مصباح است که جای نقد ندارد. پس من از محضرتان و از محضر ایشان و سرورمان حضرت آقای طالقانی و مدیر محترم درخواست میکنم که به من اجازه بدهید که تکملههایی و خاطراتی برایتان بگویم که انشاءالله این حظ ادراکی و معرفتی و معنوی که در این جمع داریم، انشاءالله مقداری بهتر بشود.
دین و مدیریت جامعه
اولین مسئلهای که میخواهم عرض کنم این است که ببینید دوستان من، در شرایط فعلی با پیروزی انقلاب اسلامی، موضوع کارآمدی اسلام در مدیریت جامعهٔ اسلامی مطرح شده است. آیا دین میتواند یک جامعه را در سطوح مختلف مدیریت کند یا نمیتواند؟ انقلاب اسلامی چرا درست شد؟ چرا 300 هزار نفر شهید شدند؟ چرا آن مباحث پیش آمد؟ آن شکنجهها، آن زحمات، به فرمایش امام راحل (رضوانالله علیه) پای اعلام ما را در ساواک سوراخ کردند، مته گذاشتند؟ برای اینکه ما انقلاب بکنیم و بعد سیستم تصمیمسازی و مدل حکمرانی ما همان مدل طاغوت باشد یا برای این بود که ما بیاییم مدل حکمرانی اسلامی را در کشور فعال بکنیم؟ کدامش است؟ اگر میخواهیم مدل حکمرانی اسلامی را فعال بکنیم، نباید برایش تولید محتوا بشود؟ با شعار میشود حکمرانی کرد؟ در اینجا رقیب ما که هست؟ من میخواهم روی ضرورت و روی نگاه صائب حضرت آیتالله مصباح درنگ کنیم که چرا ایشان تمام عمرشان را روی این مسئله گذاشتند؟
به فرمایش حضرت آیتالله رشاد (حفظهالله) میفرمودند که علومانسانی، دین مدرن رقیب دین اسلام است. من الان نگاه کردم در اینترنت، دوستان میدانید بودجهای که امسال برای کشور ما قرار است تصویب بشود، چند هزار میلیارد است؟ 3600 هزار میلیارد تومان است. 1500 هزار میلیاردش مربوط به بودجهٔ عمومی است و 2200 هزار میلیاردش مال شرکتهای دولتی است.
من یک سؤال از شما میپرسم. منطق تنظیم این بودجه چیست؟ کدام تفکر است که نشسته و گفته این بودجه، چطور کسب شود و چطور خرج شود؟ فقه ما؟ اقتصاددانان اسلامی؟ بر اساس آیات و روایات این کار را کردند؟ این 44 سال اینطوری انجام شده است؟ چون ما در بنیاد باقرالعلوم، رشتهمان اقتصاد بود، حالا من خاطراتشان را میگویم، والله العلی العظیم در فرایند تولید لایحهٔ بودجهٔ کشور، فقه اسلام حضور ندارد. نظریههای نئوکلاسیک، نئولیبرالیسم حاکم است. خروجیاش چه میشود؟ همینی که در سطح جامعه میبیند. پای چه کسی مینویسند؟ رئیس دولت کیست؟ شورای نگهبان کیست؟ رهبر انقلاب کیست؟ حالا ضرورت علومانسانی اسلامی را میفهمیم یا نه؟
اگر مدل حکمرانی مبنای اسلامی نداشته باشد که داریم به خون شهدا و به این دغدغههای بلند و ملکوتی مردم مسلمان، جفا و خیانت میکنیم. این بود که حضرت استاد تشخیص دادند که ما در این زمینه باید ورود عالمانهٔ روشمند درستی داشته باشیم. حالا تفصیلاً، فشرده و دستهبندی شده، فرمودند که ایشان چهکار کردند.
حالا ما قصهٔ خودمان را بگوییم. ما اولینبار که محضر ایشان شرفیاب شدیم، کلاسهایی برای ما در مؤسسهٔ در راه حق گذاشته بودند، برای مارکسیسمشناسی، اول انقلاب، چون تشخیصشان این بود که الان مارکسیستها بهخاطر اینکه ادعای انقلابیگری دارند، فکر هم برایشان تولید شده، طاغوت هم رفته، نظام هم اوایل پیروزی و استقرارش است، اینها در دانشگاهها و جامعه فعال شدند، جریان نفاق هم که زیرساختش مارکسیستی بود، میدانید. دورههای فشردهای گذاشتند و مبلغینی را تربیت کردند، این بخش که تمام شد، تقویت دورههای مؤسسهٔ در راه حق را، گروه الف حضرت آیتالله فیاضی و آیتالله رجوی و آقای میرسپاه و اینها، گروه ب یک تیم دیگر و ما گروه جیم، اولین گروهی بودیم که بعد از انقلاب در آنجا پذیرش شدیم.
حضرت آیتالله مصباح با ما چهکار کردند؟ چون من میدانم که شماها الان در این جلسه دلتان میخواهد که راه یاد بگیرید. روش یاد بگیرید. میخواهیم وظیفهشناسی کنیم که ما باید نسبت به این مسئولیت عظیم چهکار کنیم؟ در آن دورهٔ 5 سالهٔ اولیه، عمیق، ما را با فلسفهٔ اسلامی آشنا کردند: بدایه الحکمه، نهایه الحکمه، برهان بوعلی. چرا؟ چون مگر میشود بدون اندیشهورزی فلسفی، به جنگ اندیشهورزی فلسفی الحاد رفت؟ خود این، یک پوشه است که دیدید در بیانات حضرت استاد شریفی که چگونه بهدقت مراحل تولید علم دینی و علومانسانی اسلامی تئوریزه شد؛ اما در کنار این یک دور کامل تفسیر موضوعی، حضرت استاد برای ما تدریس کردند.
لوازم نقد اندیشۀ غرب
در این دستهبندی دیدید که فرمودند ما باید اندیشههای غربی را نقد کنیم. با کدام دستمایه؟ بنده اگر دستم از عمق معرفت دینی و دینشناسی خالی باشد، وقتی در آن اقیانوس مواج 400 سالهٔ اندیشهٔ غربی قرار میگیرم که غرق میشوم. لذا یک هشدار عظیم، غفلت نشود که چه کسی باید آنها را نقد کند و چه کسی باید آن را فرابگیرد. آیا اگر ما بنمایههای اجتهادی و معرفت دینی و دینشناسیمان ضعیف باشد، مجاز هستیم که برویم و در سطح تخصص در علوم غربی وارد بشویم؟ ندیده من اینجا با همهٔ عدم لیاقتم امضا میکنم که ضربه میخوریم و ضربه میزنیم. چون علوم غربی هیمنه دارد. عقبهٔ چهارصد سال پژوهشی دارد. چه دم و دستگاهی، ما یک سفر محضر آقای مصباح برای یک همایش ملاصدراشناسی در نیویورک که حضرت آقا دستور داده بودند، خدمتشان رفتیم و دانشگاههای آمریکا را با حضور استاد بازدید کردیم. دانشگاه نیویورک، دانشگاه کلمبیا و چند دانشگاه دیگر، در چه سطحی دارند کار میکنند؟ چه امکاناتی دارند؟ چه عقبهای دارند؟ ما همینطوری ورود کنیم؟ فکر میکنیم میتوانیم نقد کنیم؟ میتوانیم تولید جدید داشته باشیم؟ الحذر، الحذر.
لذا در این سیر تکاملی ساختارهایی که حضرت استاد گذاشتند، موضوع اجتهاد را و عمق نگاه دینی تزریق شد و درس خارج را اصلاً در خود مؤسسه برگزار کردند. این هم حاشیهای بود که من لازم دانستم عرض کنم. دو روز دیگر هم یاد گرفتیم.
بعد فرمودند که حالا گرایش برای خودتان انتخاب کنید. بنیاد باقرالعلوم را ایجاد کردند، چون در راه حق ظرفیت نداشت. در بنیاد باقرالعلوم، یک گروه فلسفه و استمرارها و امتدادها باید رویش کار بشود. گزارش دادند که چه محصولات زیبایی تولید شد. در همان دوران هم خودشان آموزش فلسفه را نوشتند. یعنی ما فیشها را برای ایشان تهیه میکردیم و ایشان تابستان به دماوند میرفتند و دو اثر قیم در دماوند به جا گذاشتند: یکی آموزش عقاید و یکی آموزش فلسفه. ده درس اول آموزش فلسفه در هیچ کتاب فلسفی جاری نیست و ایشان اینها را برای کسی که میخواهد فلسفهٔ اسلامی بخواند، لازم میدانستند و فلسفه را بر اساس مسائل زمان بازتولید کردند. اینها وظایف ما حوزویها میشود.
گروه فلسفه، گروه تفسیر آقا تفسیر اصل درس حوزهٔ ماست و بعد رشتههای تخصصی، اقتصاد، روانشناسی که این آقای آقاتهرانی و آقای دکتر بیریا گروه روانشناسی بودند؛ خود علی آقای مصباح و بعد دورهٔ جامعهشناسی و دورهٔ علوم سیاسی، آقای دکتر نوروزی از گروه سیاسی بودند.
برنامههای این گروهها را حقیر چون معاون آموزشی بنیاد باقرالعلوم بودم، ما تولید میکردیم. اهتمام داشتند که اینها باید به تصویب وزارت علوم برسد که طلاب ما به علمیت علومانسانی به رسمیت شناخته بشوند و همانطور که اشاره کردند، این، اولین ورود رسمی علومانسانی در حوزهٔ علمیه بود. چه شجاعتی لازم داشت! چه جسارت روحی و شخصیتی لازم داشت! اساتید دانشگاه را با چه زحماتی میآوردیم و طلاب از این علوم استفاده میکردند؛ چون یک تجربهای کرده بودند که آن را خدمتتان توضیح میدهم و یک خاطرهٔ بسیار عجیبی است.
دیده بودند که فضلایی که با ادبیات مدرن آشنا نباشند، نمیتوانند در بحثهای تحقیقی با اساتید دانشگاه چلنج کنند. دستشان خالی است. به خروجی نمیرسد؛ فلذا مصر شدند که جامعیت رشتهٔ جامعهشناسی را فضلای برجستهٔ حوزه بلد بشوند. بفهمند که مدیریت راهبردی جامعه را چه کسانی عهدهدار هستند.
یادتان هست در اغتشاشات قبلی، وقتی لیدرشان دستگیر شد و برای اینکه آزاد بشود، شرط گذاشتند که در تلویزیون بیاید و بگوید که چرا رهبری اغتشاشات را این طور انجام دادی، بحثهای خودش است. مال ما که نیست؛ گفت من تمام تئوری براندازی نظام را از جامعهشناسی غربی گرفته بودم. اسم هم برد و کتابش را معرفی کرد، آقای حجاریان. الان جریان فکری کشور را چه کسی مدیریت میکند؟ رسانه را چه کسی مدیریت میکند؟ اقتصاد را چه کسی مدیریت میکند؟ نمیخواهم خدایی نکرده یک حالت سیاهنمایی و حاشیهای پیدا بشود، میخواهم آن اهمیت را ذکر کنم.
وجود مبارک حضرت آقا و نهادهای مستقر زیر مجموعهٔ ایشان، بالاخره زحماتشان را دارند میکشند؛ ولی جامعهٔ ما شیرینی حکومت اسلام را ادراک نمیکند. چه بود که حضرت آقای مصباح میسوختند؟ من قصهاش را برای شما میگویم.
انقلاب فرهنگی بعد انقلاب
وقتی انقلابفرهنگی شروع شد، میدانید چرا شروع شد؟ شماها که نبودید، ما بودیم. انقلاب پیروز شد، دانشگاهها مقر حکمرانی مارکسیستها، هم نظرا و هم اسلحتا و چریکیا شد. دانشگاهها سنگرهای براندازی نظام شد. نظام مجبور شد که دانشگاه را تعطیل کند. مگر میشود که دانشگاه تعطیل بشود؟
امام راحل ستاد انقلابفرهنگی را منصوب فرمودند، بهترینهایی که میشناختند. من از زبان خودشان میگویم، از زبان همین آقای سروش میگویم، چون آن زمان ایشان عضو آن شورای انقلابفرهنگی بود. ایشان میگفت ما اول فکر کردیم که خودمان میتوانیم تحول علومانسانی را برنامهریزی کنیم و کلاسها را شروع کنیم؛ ولی وقتی وارد شدیم گفتیم که مگر این کار شدنی است؟ رفتیم سراغ علوم دقیقه. حالا پزشکی و ریاضی و فیزیک و… شروع بشود تا ببینیم چه میشود. بعد که به این علوم رسیدیم، دیدیم کار ما نیست. سراغ امام رفتیم.
امام فرمودند: »دستتان را به حوزهها دراز کنید و از آنجا کمک بگیرید». همهٔ اینها به قم و جامعهٔ مدرسین رفتند. همچنین نیازی داریم. میخواهیم علومانسانی را بازگشایی کنیم، اما محتواهایش آلوده است. چه کنیم؟ جامعهٔ مدرسین، گشت و گشت و گشت، چه کسی را پیدا کرد؟ در کل قم، آن فضلای برجسته حضرت استاد علامهٔ مصباح. ایشان هم خودشان قبول کرده بودند.
به من میفرمودند که زمانی که مدرسهٔ دین و دانش را شهید بهشتی تأسیس کرد، ماها آنجا میرفتیم و اقتصاد و جامعهشناسی و علوم تربیتی میخواندیم. من و آقای استادی و آقای ریشهری و این تیپ فضلای آن زمان [میخواندیم]. آقای مصباح هم پذیرفتند و یک ساختاری گذاشتند. ساختارش این بود که باید شماها قویترین اساتید دانشگاه را به من معرفی کنند. من یک دور قرآن به ایشان درس بدهم. بعد به قم بیایند و با فضلایی که من تربیت کردم، پژوهش کنند. پژوهشهایشان را مقابل من عرضه کنند و خروجیاش کتابهای مادر تحول علومانسانی بشود و آنجا ما شاهد بودیم.
یک دانشگاه کامل، در دانشگاه الزهرا، ماها زبان میخواندیم و استاد با این اساتید کار میکردند. خدا شاهد است دوستان، من اینها را میگویم برای همان درسآموزیها، استاد تا چند سال روزی 18 ساعت کار علمی میکردند. ما چند ساعت کار علمی میکنیم؟ من با این چشمهایم دیدم و کور بشود اگر دروغ بگویم، این قدر سرشان داغ میشد، سرشان زیر آب سرد دستشویی میگرفتند که یک خورده خنک بشوند و به سرکار بر میگشتند.
یک دور تفسیر موضوعی را آموزش دادند و این اساتید به قم آمدند. گروهبندی شدند. در طول هفته با اساتید خودشان کار میکردند و بعد به مؤسسهٔ در راه حق میآمدند، هنوز هم ساختمانش در حال ساخت بود، ارائه میکردند. اینقدر این کلاسها پربار بود که از دانشگاه، دورهٔ دکتری پذیرش شدند و آخر کلاس مینشستند و ترمشان را میگذراندند. بعد، کتابها تایپ و آمادهسازی میشد و بعد علیه آقای مصباح توطئه شد.
برای ایشان سمینار گذاشتند، داخل و خارج کشور. اینقدر فشار آوردند، فشار آوردند که حضرت استاد مجبور به استعفا شد؛ ولی آن حسنهٔ باقیهی عمرشان ماندگار شد که پژوهشگاه عظیم حوزه و دانشگاه شده است.
بحث و وقت من تمام شد، فقط خواستم این را عرض کنم که حوزههای علمیه، اگر بخواهند مأموریت واگذار شده به ایشان را در این عصر بسط ید ولیفقیه به برکت شهدا را به عینیت نزدیک کنند، عمل کنند، باید حوزهها ستادهای تولید علومانسانی اسلامی بشود.
ما در چرایی و چیستی علومانسانی اسلامی باید فارغ بشویم. این یک وجوب است. بحث اصلی روی چگونگی است که ما در مؤسسهٔ مطالعات راهبردی، 15 سال است که داریم روی این چگونگی کار میکنیم. چگونه علم دینی تولید کنیم؟ چگونه از منابع وحیانی نظریاتی را استخراج کنیم که بتوانیم بر اساس نظر خدا مسائل کشور اسلام را حل کنیم. این باید پایاننامههای حوزه بشود. این باید درس و بحثهای ما بشود.
دو الزام دارد: یکی باور به این، یکی سوختن به این و یکی هم دست پر از تفقه روشمند و یکی هم آشنایی با آنچه که دیگران کردند که فرمودند که آنها را بشناسیم، نقد روشمند انجام بدهیم و بعد فلسفهٔ اصیل اسلامی را مبنای برای فلسفههای مضاف قرار بدهیم و از فلسفههای مضاف، علومانسانی اسلامی تحت عنوان علم دینی را انشاءالله خروجی بگیریم.
خدا را شکر میکنیم که رشتهٔ فقه نظام ساز در حوزه در حال تصویب است. فقهی که نظامهای اسلامی را بتواند خروجی بدهد. امیدوارم شما عزیزان هم در مطالعات و جهتگیریهای علمیتان این مباحث را پیگیری بفرمایید به برکت صلواتی بر محمد و آل محمد.
جمعبندی دبیر
دبیر جلسه: خیلی تشکر میکنیم از استاد محترم. استاد وقت را هم کامل رعایت فرمودند. نکاتی که فرمودند را در حد خلاصه و یک دقیقه میگویم و از حجتالاسلاموالمسلمین، آقای طالقانی استفاده خواهیم کرد. ایشان در ابتدا فرمودند که بنده، نقدی در واقع بهعنوان این که بخواهم اشکالی به ارائهٔ استاد شریفی داشته باشم، ندارم؛ بلکه در باب ضرورت این بحث، ایشان فرمودند که مدل تقسیم بودجهٔ کشور را ملاحظه کنید، ضرورت این بحثها دیده میشود. البته اگر میخواهیم این بحثها را داشته باشیم، در محور دوم سخنشان فرمودند که باید نقدها را حتماً با بنمایههای عقلی و اسلامی پیش ببریم و در پایان از تلاشهای عالمانه و کار و ابتکار آیتالله مصباح یزدی نکاتی را تذکر دادند.
این خاطرهای که ایشان فرمودند را من از آقازادهٔ آیتالله مصباح یزدی هم شنیده بودم که ایشان جلیقهٔ ضدگلوله را میپوشید و در تابستانی که مقارن با ماه رمضان بود، 18 ساعت فعالیت علمی داشتند و همینطور که فرمودند، شب که به خانه تشریف میآوردند و میخواستند که افطاری انجام بدهند، سرشان را زیر شیر آب میبردند؛ این قدر آب داغ بود، با همان آبی که روی سرشان میریختند، سرشان را خنک میکردند.
در آخر هم فرمودند خیلی به چیستی و چرایی علومانسانی نیاز نیست بپردازیم. ضرورتش واضح است و باید سراغ چگونگی برویم، چگونگی عملیاتیکردن علومانسانی [برویم]. لطف فرمودند. دست شما درد نکند.
در خدمت استاد محترم، دکتر طالقانی هستیم با ذکر صلواتی بر محمد و آل محمد.
نقد اول دکتر طالقانی
بسمالله الرحمن الرحیم. الحمدلله ربالعالمین و صل الله علیمحمد و آله الطاهرین. خدا را شاکریم که به ما توفیق داد در این جلسهٔ مبارک به بحث و گفتگو در باب یکی از مهمترین و واجبترین موضوعات بپردازیم. از برگزارکنندگان جلسه تشکر میکنم، مسئولان محترم مدرسه، استاد ارجمند آقای دکتر شریفی، استاد ارجمند جناب آقای دعایی، استفاده کردیم. نکات خیلی خوبی مطرح شد. نکات بسیار مهمی طرح شد. خاطرات بسیار شیرین و درسآموزی را جناب آقای دعایی فرمودند. بهره بردیم و جزاکم الله خیرا.
اگر اجازه بفرمایید، به صلب بحث بازگردم و فرمایشات آقای دکتر شریفی، ابتکارات علمی و عملی علامهٔ مصباح در تولید علومانسانی اسلامی. در ارادت تام و تمام ما به مرحوم استاد مصباح که هیچ جای تردیدی نیست و در نظر حقیر هم ایشان در دهههای اخیر، در این زمینهها، اگر یگانهٔ دوران نبود؛ از محدود دورههای ویژه بود.
من وارد این بحثها نمیشوم. فرصت خیلی اندک است و طبق قاعدهٔ جلسات نقد و ارزیابی، ناقد ده دقیقه وقت دارد. اگر به ما بیست دقیقه…
دبیر جلسه: بله، بله.
استاد: فرصت اندک است. من وارد موضوعات بشوم.
مشکل کشور
جناب آقای دعایی یک اشاره کردند و من از آنجا بحث را شروع بکنم. ایشان فرمودند که چیستی علومانسانی مفروغ عنه است، ضرورتش هم مفروغ عنه است و باید سراغ چگونگیاش برویم. من همینجا میخواهم یک انقلت جدی بکنم و با اجازهٔ ایشان، یک مخالفت قاطع و آن اینکه اتفاقاً ما هنوز مسئلهمان، چیستی علومانسانی اسلامی است. ضرورتش را بنده هیچ بحثی ندارم. ایشان هم از نقطهٔ بسیار خوبی شروع کردند، بحث بودجه که در این جهات، من با ایشان کاملاً هم عقیده هستم.
بهراستی در این چند دهه، اندیشههای اسلامی حکمرانی نکرده است و نکاتی که ایشان در باب مجاهدات مرحوم علامهٔ مصباح در مقابلهٔ با اندیشههای مارکسیستی بسیار بسیار حائز اهمیت بود. اگر مجاهدتهای ایشان و امثال ایشان نبود، معلوم نبود که الان وضعیت چگونه بود؛ اما یک اتفاقی افتاد و آن اینکه مارکسیسم حذف شد یا به حاشیه رفت و لیبرالیسم جایش را گرفت. الان مشکل ما لیبرالیسم است. چند دهه است که مارکسیست در کشور ما از مدار خارج شده است؛ اما جایش را به لیبرالیسم داده است و تمام مشکلات ما ناشی از این مسئله است و ما در برابر لیبرالیسم آن مجاهدتهایی که در مقابل مارکسیست میشد را در مقابل با لیبرالیسم انجام ندادیم. مشکل بنیادین به نظر من این است.
اشکال به مفروض بودن چیستی علوم انسانی
اما در باب چیستی علومانسانی، همچنان ابهام جدی وجود دارد. من روی فرمایشات جناب آقای شریفی تمرکز میکنم و پیش از جلسه هم یک یادداشتی را لطف کرده بودند و در اختیار قرار داده بودند که مسیر بحث ایشان روشن باشد، من بیشتر در همان مکتوب ایشان تمرکز میکنم که اینجا هم در واقع بهنوعی، اصول همان مکتوب ارائه شد.
به طور خلاصه میشود گفت، من فرض میگیرم که روایت و خوانش استاد شریفی از دیدگاههای مرحوم آقای مصباح صحیح است؛ لذا وارد این بحث نمیشوم که دیدگاههای آقای مصباح، این هست یا نیست. اصلاً میخواهم این طور وارد بحث بشوم، فارغ از اینکه قائل این مدعیات چه کسی است، این یک نظریه است؛ چه این دیدگاهها دقیقاً و کاملاً از آن مرحوم آقای مصباح باشد یا نباشد، بههرحال یک دیدگاه است و دیدگاه قابلاعتنایی است.
نظریه تلفیق و تکمیل در علومانسانی
به طور خلاصه، میتوان اسم این دیدگاه را نظریه تلفیق و تکمیل در علومانسانی اسلامی گذاشت. خلاصهٔ نظریه این است که همانطور که ایشان بهصراحت اشاره کردند، شاید در بیش از یک موضع و در مکتوبشان هم در صدرش آمده است، مرحوم آقای مصباح، عبارتشان در مکتوب این است جناب آقای دکتر شریفی، معتقد بود که غربیها تا حدودی حق روش تجربی را ادا کرده و تلاشهای گستردهای در بهرهگیری از این روش داشتند و در بیان امروزشان، ایشان این را تکمیل فرمودند. گفتند که از نظر آقای مصباح، تجربه کافی نیست.
علومانسانی مدرن، متکی به تجربه است؛ اما تجربه کافی نیست. ما منابع متعدد معرفتی داریم: در کنار تجربه، عقل داریم، شهود داریم و نقل داریم و وحی که الان از طریق نقل به دست ما رسیده است و باید اینها تجربه را تکمیل کند.
پس گویا در بحث روش که بنیاد یا حداقل یکی از مسائل اصلی ماست، در باب روش، تا حدودی حق روش تجربی را ادا کردند. ما در باب روش تجربی بحث نداریم. ما عرضمان این است که تجربه، ناتمام و ناکافی است. باید با عقل و شهود و نقل تکمیل شود. این را میشود اسمش را نظریهٔ تلفیق و تکمیل بگذاریم.
یعنی ما از آن حرفها استفاده میکنیم؛ نه اینکه فقط آنها را میآموزیم، چنانکه مارکسیسم را آموختیم برای اینکه با آن مقابله کنیم. نه برای اینکه در جهاد، شما باید کاملاً اشراف اطلاعاتی به جبههٔ دشمن، امکاناتش و نقاط قوت و ضعفش داشته باشیم؛ نه صرفاً ازاینجهت، بلکه ازاینجهت که از آن بهره ببریم. آنها چیزهای خوبی هم دارند که ما میتوانیم بیاموزیم و استفاده کنیم؛ ولی آنهایی که آنها دارند، ناتمام است و ما باید آن را تکمیل کنیم. من خلاصتا این را عرض میکنم، حالا استاد آقای شریفی هم در پایان داوری میکنند که تلقی بنده درست است یا نه.
نظریهٔ تلفیق و تکمیل و حتی ایشان در این جلسه اشاره کردند که از نظر مرحوم استاد، حتی اقتصاد مارکسیستی هم نکات خوبی داشت که میشد اخذ کنیم. یعنی حتی در مقابل اقتصاد مارکسیستی هم قرار نبود که ما جبهه مخالف بگیریم. یک جاهایی را میتوانستیم بگیریم و با یک جاهایی مخالفت کنیم.
پس بههرحال باب اخذ و اقتباس را مفتوح میدانستند و مخالف با اخذ و اقتباس نبودند؛ در حوزهٔ روانشناسی، در حوزهٔ جامعهشناسی و حوزههای دیگر هم کار کردند.
نقد نظریه
من به نظرم، این واقعاً یکی از چالشهای اساسی است. حقیر بشخصه با این رویکرد موافق نیست. من فکر میکنم نظریه تلفیق و تکمیل، نظریهٔ قابل دفاعی نیست. ما با یک نظام اندیشهای یکپارچه مواجه هستیم و به تعبیر برخی با یک هندسهٔ معرفتی مواجه هستیم که نمیتوانیم برخی را بگیریم و برخی را واگذاریم. ماجرا، ماجرای صفر و صد است؛ یا باید همه را بربگیریم یا هیچکدام و من طرفدار این هستم که هیچکدام.
خیلی حرف رادیکالی است، توجه دارم خیلی حرف رادیکالی است! البته بسیار هستند کسانی که طرفدار این نظریهٔ رادیکال هستند. هیچ را نباید بر بگیریم؛ اما نکته این است که درعینحال نمیتوانیم از آنها درس بگیریم؟ چرا. گمان میکنم که میتوانیم درس بگیریم. با این نکته موافق هستم.
در مصاف با دشمن، ما باید دشمنشناس باشیم و الا چطور میتوانیم به مصافش برویم. وقتی نقاط قوت و ضعفش را نمیشناسیم، چطوری چشم اسفندیار را میتوانیم تشخیص بدهیم و از آن ناحیه به آن ضربه بزنیم؟ لذا باید دشمنشناس باشیم. برای دشمنشناسی بهدرستی باید غرب مدرن را بشناسیم و یکی از کاستیهای بنیادین حوزههای علمیهٔ شیعه به نحو گسترده، نشناختن غرب مدرن است.
آن چیزی هم که بعضی میشناسند، به نظر میرسد که بسیار بسیار سطحی است. عمق غرب شناخته نشده است. بنیاد ایدئولوژیک، بنیاد فلسفهٔ مدرن، بنیاد علم مدرن و نهایتاً نتایج تکنولوژیک و صنعتی. ما بهراحتی از صنعت مدرن بهره میبریم، بدون اینکه توجه داشته باشیم که اینها، میوههای چه درختی است و این درخت ریشه در چه خاکی دارد؟
ما نمیتوانیم میوهها را وارد کنیم، بدون اینکه به ریشهها توجه داشته باشیم. ما متأثر میشویم و جملگی بشر معاصر، متأثر شده است. کل بشر معاصر، شرق و غرب عالم، دیندار و بیدین تحت هجوم فرهنگی غرب مدرن است که به گمان من هستهٔ مرکزیاش سکولاریسم است و سکولاریسم در تقابل تمامعیار با توحید است. هیچ کجایش با هم جمع نمیشود. اگر هم کسی برای جمعکردن تلاش بکند، فقط التقاط است.
اینها جمعشدنی نیستند. سکولاریسم و توحید را نمیشود جمع کرد. بنیاد اسلام را بر توحید است. تمامت اسلام و تشیع که تشیع است و تشیع امامی است که بهراستی اسلام راستین است، یعنی یگانه آیین توحیدی تمامعیار، سراسر توحید است. یعنی امامتش هم امتداد توحید است؛ این آیین هیچ نسبتی با سکولاریسم ندارد و در تقابل تمامعیار با تمام لایهها و سطوح سکولاریسم است.
سکولاریسم فلسفی، سکولاریسم اجتماعی، سکولاریسم سیاسی، تمام لایههای سکولاریسم، علم مدرن، مشکل ما بهزعم من، مشکل ما با علومانسانی مدرن، این بنیاد سکولاریستی است و این چیزی نیست که بخشی از آن را تشکیل بدهد. تمامت آن را تشکیل میدهد و ما با آن در چالش هستیم.
توضیحی بودن قید اسلامی برای علوم انسانی
لذا به نظرم، اتفاقاً همچنان مسئلۀ ما، مسئلۀ چیستی علومانسانی اسلامی است. ما قرار است در علومانسانی اسلامی که بهزعم حقیر هم این اسلامی، قید احترازی نیست، قید توضیحی است. اگر علمی است و این علم، بهراستی علم است و علم انسانی است، اسلامی است و نمیتواند غیراسلامی باشد. آن علم انسانی غیراسلامی، مسما به علم است. از حقیقت علم بیبهره است؛ چون از حقیقت بیبهره است.
اگر ما مدعی هستیم که اسلام، آینهٔ حقیقت است، هیچچیز نمیتواند با آن فاصله داشته باشد. آن، غیر حقیقت میشود؛ لذا این قید، قید توضیحی است و البته من گمان میکنم که چنین نیست که تنها راه دستیابی به حقیقت، نقل است. بله، راههای معرفت متکثر است؛ چنانکه گویا اجماع متفکران اندیشمندان مسلمان در شاخههای مختلف فکری و مخالف هم، در میان فیلسوفان، در میان متکلمان و غیر آنها، این اجماع وجود داشته است؛ برخلاف دنیای مدرن که یک نزاعی میان عقلگرایان و تجربهگرایان، بین راسیونالیستها و آمفریستها که یگانه منبع معرفت چیست؟
کسانی چون دکارت میگفتند که یگانه منبع معرفت عقل است؛ کسانی چون هیوم میگفتند که یگانه منبع معرفت، تجربه است؛ ما چنین دیدگاهی را در تاریخ اندیشهٔ اسلامی نداشتیم.
همه، در این جهت، تکثرگرا بودند. میگفتند که منابع معرفت متکثر است. عقل هست، نقل هست، عقل به معنای وسیع کلمه اگر در نظر بگیرید، شامل تجربه میشود: شامل تجارب به تعبیری دینی یا کشف و شهود میشود، شامل تجارب حسی هم میشود. اگر هم به معنای مضیق و بمعنی الاخص بگیرید، در کنارش تجربه و شهود را هم میتوانیم اضافه کنیم. بله. همهٔ این منابع معرفت هست؛ اما همانطور که در فقه، فقیه همهٔ آیات و روایات را میبیند، به هم عرضه میکند، عام و خاصش را میسنجد، مطلق و مقیدش را میسنجد که حکم را استنباط کند، در دانشهای دیگر هم که منابع معرفتی، گوناگون است، چنین اتفاقی میافتد. عالم به منابع مختلف مراجعه میکند، آنها را با هم میسنجد، مطلق و مقیدش و عام و خاصش را میسنجد، جمعبندی میکند و به نظر نهایی میرسد.
نمیشود فقط به یک باب مراجعه کرد والا ناتمام است. تجربه بهتنهایی نمیتواند جواب بدهد، عقل بالمعنی الاخص بهتنهایی نمیتواند جواب بدهد. نقل تنها نمیتواند جواب بدهد. اینها آینههایی هستند که هم دیگر را برای رسیدن به حقیقت کمک میکنند.
عدم امکان اقتباس از علوم مدرن
بله، منابع حقیقت متکثر است؛ اما بحث سر این است که ما با این رویکرد و با مبانی توحیدی که داریم، بههیچوجه نمیتوانیم از این علوم مدرن اقتباس کنیم؛ چون این علوم مدرن ریشه دارد؛ ریشههای ایدئولوژیک دارد؛ همانطور که مکرر در فرمایشات مکرر هر دو بزرگوار بود. علم ریشه در فلسفه دارد، این فلسفه ریشه در جهانبینی دارد، ریشه در ایدئولوژی دارد. ما نمیتوانیم دستاوردهای علمی بلکه مرحلهٔ بعد از آن، دستاوردهای صنعتی و تکنولوژیکش را بگیریم بدون اینکه از آن مبانی فلسفی و ایدوئولوژیکیش متأثر بشویم. این، لابد منه است و بنابراین اگر قرار است ما یک نظام، به تعبیر جناب آقای دعایی، نظام حکمرانی بهراستی اسلامی داشته باشیم، باید از بنیاد دانش حکمرانی را بسازیم. اینکه قرار باشد فلسفهٔ سیاسی غربی بخوانیم، علوم سیاسی غربی بخوانیم؛ یک بخشیاش را بگیریم، یا ذیلش چنانکه این یک سنت دیرینه در اسلام هم بوده است.
برویم یونان را بخوانیم و ذیلش آیه و حدیث بنویسیم. بحثانگیز است! حالا یونان غرب باستان بوده، الان غرب مدرن شده است. دوباره حرفهای غرب را بیاوریم و ذیلش، نمیخواهم اسم بیاورم، مثل فلان کتاب اخلاقی که اینجا یاد هم شد از آثار اخلاقی، همان اخلاق نیکوماخوس ارسطویی آمده است و ذیلش یک سری آیات و روایات سوار شده است. آیا بهراستی نظام اخلاقی اسلام، آیا بهراستی نظام اخلاقی اهلالبیت علیهمالسلام، نظام اخلاقی نیکوماخوس ارسطویی است یا یک نظام مستقل است؟
ما باید از بنیاد به اجتهاد بپردازیم. لذا این ماجرا، یک ماجرای امروزی هم نیست. یک ماجرای تاریخی است؛ اما امروزه نیازش بسیار بسیار جدی حس میشود. همه دارند با گوشت و پوستشان حس میکنند که ما نیاز داریم این دانشها را از بنیاد دینی استنباط کنیم و بسازیم. این کار باید بشود؛ اما بههرحال در بخشهای دیگر فرمایش استاد شریفی هم مطالبی بود که شاید نسبت به نظریهٔ تلفیق و تکمیل ابهام ایجاد میکند. من به همین مقدار بسنده میکنم. نکات زیاد بود. ایشان الحمدلله ابعاد مختلف موضوع را مطرح فرمودند و من فقط روی کانون بحث تمرکز کردم که این نظریهٔ تلفیق و تکمیل، تا چه حد قابلپذیرش هست و اشکالاتش را چگونه میشود دفع کرد؟ عذرخواهی میکنم از تصدیع. والسلام علیکم و رحمهالله.
جمعبندی دبیر
دبیر جلسه: خیلی تشکر میکنیم از استاد محترم، استاد طالقانی. ایشان در ابتدا فرمودند که بر فرض صحت قرائت استاد شریفی از افکار آیتالله مصباح و بلکه فارغ از اینکه آیتالله مصباح این نظریه را دارند، عنوان این نظریه، نظریهٔ تلفیق و تکمیل میشود و نسبت به همین نکته هم ایشان نقطهنظری دارند و میفرمایند که بنده تلفیق و تکمیل را قبول ندارم. اخذ و اقتباس راهش باز نیست. چرا؟ چون هندسهٔ معرفتی قبل، هندسهای است که از شالوده و ریشهٔ خودش باید نقد بشود و باید طبق مبانی خودمان باید بیاییم و علومانسانی را تولید کنیم. از آنجا هیچچیز قابل اخذ نیست».
خودشان هم البته فرمودند که این، نگاه رادیکال هست و این نظر را دارند؛ چون نظام غرب، نظامی است که پایه و اساسش سکولاریسم است و مقابل توحید است و هیچچیز از آن را نمیتوان پذیرفت. این قصه، یعنی داستان اخذ و اقتباس فقط مال الان، یعنی مال علامهٔ مصباح نیست. در صدر اسلام هم، در آن نهضت ترجمه و آن فضایی که علوم ترجمه وارد فضای اسلام شدند، آنجا هم همین نگاه تلفیق و تکمیل بود.
نکاتی بود که استاد محترم، حجتالاسلاموالمسلمین دکتر طالقانی فرمودند. در خدمت استاد شریفی هستیم که اگر جمعبندی نسبت به مطالب دارند، در خدمتشان هستیم. استاد دعایی فرمودند که چیستی و چرایی را رها میکنیم و به چگونگی بپردازیم. ناظر به صحبت استاد دعایی هم فرمودند که هر چند چگونگی مهم است؛ اما چیستی را نباید رها کرد و چیستی علومانسانی را هم باید دنبال کرد.
همین صحبتهایی هم که داشتند در مقام بیان چیستی بود. دوستان هم اگر نکتهای داشتند، الحمدلله جلسهٔ پرباری هست.
پاسخ دکتر شریفی و دعائی
استاد شریفی
بسمالله الرحمن الرحیم و به نستعین. با کسب اجازه از محضر اساتید عزیز، استفاده کردیم از نکات ظریف جناب استاد دعائی و خاطراتی که فرمودند و نکات کلیدی که در ضمن بیانشان بود و هم از دقت نظر استاد عزیز، آقای دکتر طالقانی و نقد شجاعانه و اینکه آن چه که معتقد بودند را فرمودند.
با کسب اجازه از محضرشان، چند تا نکته را عرض میکنم.
چیستی علومانسانی اسلامی
اول اینکه مسئلۀ ما در مورد چیستی علومانسانی اسلامی نیست و بعد هم نسبت به این هم ابهام هست و باید به چگونگی بپردازیم؛ ایشان فرمودند که من این را قبول ندارم. چیستی مسئلهام هست. من هم این را موافق هستم و فکر میکنم که استاد دعایی هم موافق باشند. یعنی منظور ایشان هم این نبود که اصلاً چیستی و ضرورت را نیاز نیست به آن بپردازیم. نکتهٔ ثقل که الان کجا هست، [این است] که چگونگی و نحوهٔ تولید و روش آن بپردازیم. شخصاً معتقدم همینگونه است. یعنی علیرغم اینکه چیستی مهم است و نقد هم میشود و باید به آن بپردازیم؛ مثل بحثهای فلسفه، بعضیها میگویند تا چه زمانی بحث اصالت وجود و اعتباریت ماهیت، تا چه زمانی بحث اثبات وجود خدا، نسبت به کلام هم همین است که تا چه زمانی اثبات نبوت و بالاخره… تا چه زمانی ندارد. تا ابد است. تا زمانی که ملحدی وجود دارد، بحث اثبات خدا هم هست.
هرچند ما الان توحید کاربردی را در این جامعه داریم. الان امامت و امتداد امامت یا امامت در عمل را و زیست شیعی معتقد امامت را بیشتر مسئلهمان هست که بپردازیم.
هر چند دکتر، نکتهای فرمودند و من احساس کردم که سبق لسانی شد. فرمودند که البته ضرورتش را مفروغ عنه میگیرم، ولی چیستیاش… من این را متوجه نمیشوم. اگر ندانیم چیستیاش چیست، ضرورت چه چیزی را مفروغ عنه میگیریم؟ منتها با توضیحات بعدی که فرمودند، معلوم شد که چیستی یعنی چه مدلی از علومانسانی اسلامی را معتقد هستیم، آن مهم است و باید آن را بحث کنیم. مثلاً مدل تلفیقی و تکمیلی هست یا تعبیری که فرمودند همه یا هیچ یا صفر و صد. تعبیر نظریهٔ خودشان را متوجه نشدم.
اسم نظریه
نکتهٔ دیگر، اسم نظریهٔ آیتالله مصباح را تلفیق و تکمیل بگذاریم، واقعاً نمیدانم که این نامگذاری، دقیق است یا نادقیق، خیلی هم تأمل کردم که نظریهٔ ایشان را چه اسمی میشود گذاشت. خودشان از این نامگذاریها ابا داشتند. در موارد مختلف ابا داشتند. حتی نسبت به دوستان مشهد که نظریهٔ تفکیک اینجا هست، یک موقع ایشان ناراحت شدند و فرمودند که اگر خود شما میگویید فلسفه و… هست، چه ادعایی دارید که اسم برایش بگذاریم؟! نظریهٔ تفکیک. شما که میگویید عقل را قبول داریم، فلسفه را قبول داریم، نه آن فلسفه.
این هم یک نظریهٔ فلسفی بگویید. نمیخواهم بگویم آن درست است یا نادرست، نمیخواهم این بحث، بابش باز بشود. منظورم این است که روی نامگذاریها و برچسبزنیها حساس بود، سعی میکرد این نام نباشد.
این نام که تلفیق میگذاریم، یعنی نصفی از این بگیریم و نصفی از این بگیریم؛ التقاط. این به ذهن میآید. ایشان هم که از سردمداران مبارزهٔ با تفکر التقاطی بود، نمیشود این را بگوییم. تکمیل هم یک نقص [دارد].
شاید اگر بنا به نامگذاری باشد، بگوییم نظریهٔ عقلانیت واقعبینانۀ اسلامی. شاید این، گویاتر باشد. عقلانیت واقعبینانه، نه متصلبانه و متعصبانه. واقعبینانه متکی بر اندیشهٔ اسلامی. شاید این خوب باشد. باز هم این نظر خودشان نبوده است که نامی بر نظریهشان بگذارند. از این ابا داشتند.
بررسی نگاه دکتر طالقانی
اصل بحث آقای دکتر این بود که این علومانسانی غربی، ما باید نگاه صفر و صدی به آن داشته باشیم. همه یا هیچ و ما معتقدیم که هیچ. یعنی هیچچیز از دستاوردها و تولیدات علمی غربی، هیچ. هیچ به معنای واقعی یعنی صفر، ارزشی ندارد؛ به این دلیل که نظام غرب مبتنی بر سکولاریسم است. این روح فرمایشی که فرمودند و من فهمیدم.
من به نظرم یکی از ویژگیهای آموزنده آیتالله مصباح که من سعی کردم این را خودم بیاموز؛ همین حوزهٔ تخصصی آقای دکتر طالقانی بود؛ یعنی فلسفهٔ تحلیلی. ایشان واقعاً عمل میکرد. فیلسوفان تحلیلی یک ویژگی خوبی در روش دارند: این است که میگویند مفاهیم را اول تعریف کنید، خیلی از مسائل حل میشود. مفاهیم حل بشود.
ابهام مفهوم غرب و اندیشۀ غرب
غرب یعنی چه؟ اندیشهٔ غرب، اندیشه غرب، غرب یعنی چه، یعنی چه کسی؟ صدها نظریه ضدونقیض در غرب هست. هزاران نظریهٔ ضدونقیض در غرب هست. ما غرب را قبول نداریم. در بحثهای علمی این طور نمیشود گفت. هیچچیز از تولیدات غرب به درد نمیخورد. مثلاً در همین نظریهٔ حوزهٔ تخصصی آقای دکتر مثال بزنم که تز دکترای بنده هم بود؛ در تئوریهای صدق، در معرفتشناسی، اینکه چه تئوریهایی وجود دارد.
یک تئوری در عالم اسلام، فیلسوفان مسلمان غالباً قبول دارند که تئوری مطابقت است. برداشت این است که غربیها، افراد نادری این حرف را زده باشند، از غربیهای مدرن، برداشتمان زمانی که تز را مینوشتیم اینطوری بود. در تحقیقی که انجام شد، بنده 400 نظریه فقط در تعریف صدق در بین غربیها پیدا کردم؛ آن هم ناظر به تئوری مطابقت.
حالا میگوییم غرب باطل است. غرب، چه چیزیاش باطل است؟ تئوری مطابقتش هم باطل است؟ هیچچیزش را قبول نداریم! مارکسیست، حالا فرمودند که عجیب هم این بوده که حضرت آیتالله مصباح را ایشان میگوید که میگفته است که مارکسیست هم چیز مفیدی دارد. این کتاب سرمایهٔ مارکس است. آیتالله مصباح، اینها را میخواند و مطالعه میکرد. کتاب سرمایهٔ مارکس، صدها نکتهٔ مفید خوب و درست دارد! بگوییم این هم غلط است؟
میگوید که الان کودکان کار در انگلستان اینطوری است. آمار کودکان کار در لندن را مطالعه کرده است. الان در یک اتاق 12 متری، 24 بچه رویهم دیگر میخوابند. وضعیت موجود، راه نجات چیست؟ راه نجاتش غلط است. این شیوهٔ توصیفی که میکند را بگوییم نه، من این را هم قبول ندارم.
اینکه میگویی عدالت باشد، من قبول ندارم. بله تفسیرت از عدالت را بحث کنیم. روی عدالت مانور میداد. این تفسیری که از عدالت دارید را نقد دارم؛ ولی اصل حرکت به سمت عدالت را که نمیتوانی بگویی این هم غلط است. اصلاً غلط آمدی و هیچچیزش را من به سمت عدالت آمدنت را قبول ندارم.
نه، این خوب است. حالا یک مبنای برداشت غلطی داشته است. یک فهم نادقیقی از عدالت داشته است؛ آن را کاملش کنیم. همین مبارزهٔ در بخش این تئوریهای سیاسی مارکس، نسبت به این بخشها یا در حوزهٔ لیبرالیسم یا مسائل دیگر، آیتالله مصباح سبکش این بود که منظورمان را بگوییم. وقتی میگوییم غرب را قبول نداریم، یعنی چهاش را قبول نداریم؟ غرب یعنی چه؟ چه اندیشهای؟ فلسفهٔ غرب را قبول ندارم. فلسفهٔ غرب که یک کلمه [نیست]. فقط در یک بخش کوچک که عرض کردم تئوری مطابقت، آن هم در معنای صدق، آن هم یک بندهٔ ناچیز و ناتوانی مثل بنده 400 نظریه پیدا کردم؛ حالا من غرب را قبول ندارم…
توضیحی دانستن قید دینی
نکتهٔ دیگری که فرمودند و من بیش از این تصدیع نکنم، فرمودند قید دینی را توضیحی میدانند، مثل آیتالله جوادی، این نظریهٔ آیتالله جوادی آملی است. علم دینی، دینی واژهٔ توضیحی برای علم است. میفرمایند علم، اگر علم باشد، تصریح هم فرمودند ایشان، دینی است و غیردینی نمیتواند باشد.
من میگویم این »اگر« را باید بلندتر گفت. یواش نگوییم. علم، »اگر« علم باشد و این طور علمی هم خدا خود نیافرید. همچنین چیزی وجود ندارد، در علومانسانی و طبیعی، هیچ مدافعی ندارد. یک تئوری را شما بگویید که بگویند این دیگر تمام است. این ته تئوریهاست. نه اصلاً تئوری، میگویند که ویژگیاش این باشد که بشود نقدش کرد، بشود رد کرد. علم، ساختارش این است. پیشرفت علم، وابستهٔ به اینهاست.
این معنای از علم، اگر باشد؛ حتماً… مبنای آیتالله جوادی، یک مبنای دیگری دارد. ویژگی آیتالله مصباح آموزنده است، خیلی آموزنده است. کتابی دارد به نام رابطهٔ علم و دین آیتالله مصباح. حدود 20 تعریف برای علم بر میشمارند.
میگوید حالا ما میخواهیم بگوییم علم دینی داریم یا نداریم، اصلاً آن کتاب تمام ناظر به همین فرمایش آقای دکتر است که امکان علم دینی و چیستی علم دینی [باشد]. ما میخواهیم در این مورد، موضعگیری کنیم؛ 200،300 صفحه است که آیا علم دینی ممکن هست یا ممکن نیست؟
میگویند برای اینکه بتوانیم این سؤال را جواب بدهیم، اول منظورمان از علم چیست؟ 20 تعریف داریم. 20 تعریف را ذکر میکنیم. منظورمان از علم چیست؟ کفر هم دین است. »لکم دینکم ولی دین»[2]. لکم دینکم، طبق یک تعریف، کفر هم دین است.
فرمودند علومانسانی مدرن، دین مدرن است. این هم یک معناست. منظور ما از دین چیست؟ آن را هم معنا کنیم. فراوان [معناست]. اگر دین را آن طوری که آیتالله جوادی آملی میفرمایند، بپذیریم؛ خب معلوم است که علم، فقط دینی است. علم به معنای اینکه عین واقع است. میفرمایند، دین هم تکوین و هم تشریع دین هستند.
برداشت من از تکوین، یعنی آسمان و زمین و همین خلقت و… این هم دین است؛ چون فعل خداست. قرآن هم دین است؛ چون قول خداست. این معنا را از دین بگیریم، همهٔ مردم متدین هستند و همه در دین خدا غرق هستند. این را اشکالی ندارد که این معنا را بگیریم؛ اما ما با این دعوا و اختلاف داریم که کسی که میگوید علومانسانی اسلامی نداریم، یا فیزیک دینی نداریم، فیزیک اسلامی نداریم؛ یعنی کره و کرات آسمان و زمین و… را خدا خلق نکرده است؟ منظورش آن است؟
اگر معنا نکردیم، نگفتیم [از] غرب، منظورمان چیست، دین، منظورمان چیست، علم منظورمان چیست؛ تا ابد این دیوار تا ثریا کج میرود و به نتیجه نمیرسیم. آقای مصباح این کار را کرده است و میگوید منظورمان از دین و علم این است. طبق این، معنای یکم با معنای دهم دین، علم دینی در این سطح داریم. معنای دوم، علم دینی داریم در یک سطح گستردهتر و یک جدول گسترده [را در نظر میگیریم]. این شیوهٔ آقای مصباح [بود].
سبک اخلاقی جدید علامه
من نمیدانم منظور آقای دکتر چه بود؟ چون من اشارهای به نظریات اخلاق آیتالله مصباح کردم، خب قطعاً میدانم که آیتالله مصباح بااخلاق نیکوماخوس و اخلاق یونانی اشکال داشت و اصلاً سیستم آن اخلاق را قرآنی نمیدانست و سبک جدیدی [داشت]. البته این سبک اخلاقی ایشان را من ادعا نمیکنم که ابتکار خودشان بوده است؛ اما در ایران ابتکار ایشان بود، اولینبار ایشان گفتند. بعد آیتالله مکارم، آن مدل را در تفسیر آیات اخلاقی جلو آمدند و بعد هم حضرت آیتالله جوادی آملی در این کتاب مفاتیح الحیاتشان این کتاب را اجرا کردند.
در کتابهای قبلی مثل مراحل اخلاق در قرآن، همان اخلاق ناصری و آن مدل را جلو میروند. این مدل ایشان، ابتکار در ایران بود؛ اما در عالم اسلام، شاید اولینبار عبدالله دَرّاز در کتاب دُستور الاخلاق فی القرآن که آستان قدس هم همینجا ترجمهاش را چاپ کرده است؛ ترجمهٔ خیلی جالبی هم نیست، ناگویا است. اولینبار ایشان آمد و گفت که اخلاق قرآنی را ما باید این مدلی بیان کنیم و آیتالله مصباح هم این مدل را [پیش گرفت]. لذا اخلاق نیکوماخوس را نقد میکند.
این فرمایشی که فرمودند، کاملاً درست است که اگر حرفهای دیگران را بیاوریم؛ ذیلش چند آیه و قرآن بیاوریم و بگوییم اسلامی شد. اسلامی مالی کنیم. این، صددرصد قابلنقد است و آیتالله مصباح این مدل فکر نمیکرد مطلقاً.
سکولاریسم، درست یا نادرست
آقای دکتر یک نکتهٔ دیگر هم فرمودند که شاید نیاز به بحث مستقلی داشته باشد؛ فرمودند همهٔ لایههای سکولاریسم غلط است. این هم باز، به نظرم دچار مغالطهٔ اشتراک در لفظ نباید بشویم. منظورمان از سکولاریسم را بگوییم چیست؟ سکولاریسم مولود اومانیسم را میگوییم، یعنی سکولاریسمی که پایهاش اومانیسم است؛ اگر توحید را میفرمایند، توحید در مقابل سکولاریسم نیست. توحید یا تئوئیسم، در مقابل اومانیسم است، هیومنیسم. اومانیسم است که پایهٔ همه این تفکراتی که در تقابل با فکر اسلامی داریم. سکولاریسم، محصول اومانیسم، آن معنا را میگویید، بله.
اما سکولاریسم که اساساً اگر سکولاریسم روشی نداشته باشیم که قرآن را هم نمیتوانیم بفهمیم، پیامبر را نمیتوانیم قبول کنیم! ما چرا پیامبر را قبول میکنیم؟ چون خودش گفته قبولم کنید؟ چون عقل ما میگوید. عقل دینی ما میگوید یا عقل منهای دین؟ چرا خدا را قبول میکنیم؟ باید استدلال عقلی بیاوری. عقل سکولار. سکولار یعنی نه این که شما بگویی خدا گفته است که من هستم، پس من خدا را قبول دارم. این که دور میشود. عقلی که، نه عقل دینی، یعنی آنی که قرآن تأیید میکند. پس این یک معنا از سکولاریسم است. پس باز هم اگر اشتراک لفظی را به آن توجه نکنیم، نمیشود به این نظریات درست توجه کنیم که همه لایههای سکولاریسم را به چه معنا قبول نداریم؟ سکولاریسم رویشی هم قبول نداریم، سکولاریسم فلسفی را هم قبول نداریم. اگر سکولاریسم فلسفی را قبول نداشته باشیم، یعنی فلسفه را قبول نداریم.
فلسفه، اساساً سکولار است. یعنی عقل پایه است. عقل منهای دین [است]. فلسفه این است. نه عقلی که قرآن گفته است و تو با این عقل بیا و بگو اصالت با وجود است یا…؟ عقل منهای دین. باز هم تأکید میکنم، این را خود آقای دکتر فرمودند که این، خیلی رادیکال است که دارم حرف میزنم، این مدلی من هم الان دارم میگویم سکولاریسم، فلسفه سکولار است؛ این رادیکال است؛ اگر به معنایش دقت نشود. عین واقعیت است؛ اگر به معنا دقت بشود.
سکولار به معنای این که عقلی که منهای دین دارد فکر میکند؛ نه ضد دین. با دین کار ندارد. این فلسفه، اساساً این است. اگر کسی سکولاریسم فلسفی را به این معنا قبول نداشته باشد، یعنی اساساً فلسفه را قبول ندارد. ضد فلسفه است و معنایش این میشود. خیلی استفاده کردیم و خیلی ممنون هستیم.
من یک تشکری هم بکنم. من واقعاً تشکر میکنم از آقای دکتر طالقانی، استاد دعائی که همیشه از ایشان استفاده کردیم، جلسهٔ بسیار بسیار مغتنم و عالی بود و هم از مسئولین مدرسهٔ مبارک که این افتخار را نصیب من کردند و از حاجآقای اسکندری، از حاجآقای موسوی که خیلی زحمت کشید که این جلسه برگزار شود، کراراً با در تماس بود و ما هم گرفتاریهای متعددی داشتیم و این جلسه هم الحمدلله تشکیل شد و امیدوارم که آغازی برای ادامهٔ درس و بهرهگیری بیشتر از نقدها و نکات باشد.
ما اگر منهای آیتالله مصباح باشد، خودمان حرف میزدیم، خیلی راحتتر با آقای استاد طالقانی گفتگو میکردیم و استاد دعائی هم راحتتر ضربهاش را میزد و پرورش شاگردی را بیشتر ادامه میدادند. چون نام علامهٔ مصباح بود و ایشان هم از قدمای خصیصین… توفیقی باشد خدمتتان هستیم.
دبیر جلسه: در خدمت استاد دعایی هستیم و ضمناً از حضور مدیریت محترم مدرسه، حاجآقای اسفندیاری هم تشکر میکنیم که تشریففرما شدند. خیلی ممنون. آقای دعائی نسبت به آن نکته، اگر بتوانند 5 دقیقه که اگر آقای طالقانی هم اگر خواستند نسبت به نکات آقای شریفی، آن هم 5 جلسه باشد، دیگر ختم جلسه باشد.
دکتر دعائی
دوستان خسته که انشاءالله نشدند؛ ولی این طولانیشدن، ممکن است یک مقدار عزیزان را ملول کند. ببینید این تضارب و این گفتگوها چقدر میتواند نافع باشد. بنده هم به سهم خودم از مدیریت عالی مدرسه و تیمشان که چنین فضایی را فراهم کردند برای اینکه موضوعات موردبحث قرار بگیرد، از عمق دل تشکر میکنم و آرزوی تداومش را داریم انشاءالله.
تالی فاسد موضع رادیکالی
منتها ببینید حضرت استاد آقای طالقانی، اینجا که نه خبرنگاری است و نه بحثها رسانهای این تیپی میشود، اگر ما بهعنوان حوزویها بیاییم در فضای علمی کشور و فضای فرهنگی کشور که در دهکدهٔ جهانی، تماس با دنیای بینالملل هم قاعدتاً داریم، بیاییم این طور ادعا کنیم که تمام دستاوردهای غرب مدرن باطل است و امت اسلام از همهٔ آنها باید خودش را بیبهره کند. به نظر شما یک چنین حرف رادیکالانه چه بازخوردی در جامعه ایجاد میکند؟ ما حوزویان را به چه چیزی متهم میکنند؟
ببینید آقا، این واقعبینانه که حضرت استاد شریفی به آن اشاره کردند، نه اینکه ما از اعلان نظرمان امتناع یا خوف داشته باشیم؛ نه. آنجا که قرآن میفرماید لکم دینکم ولی دین، در مبانی اندیشهورزی است؛ اما واقعاً، واقعاً در یک کیس مطالعاتی وقتی من توصیههای روانشناسی مدرن را در بحث وسواس، در عینیت تجربی، 20 تا توصیه میکند؛ ده تایش را بنده که مبتلا به وسواس هستم و مسلمان هم هستم، اینها را عمل میکنم و وسواسم خوب میشود و هیچ ضربهای به دیانتم و توحیدم نمیخورد. حالا بگویم چه؟
بگویم همین که یک روانشناس الحادی سکولاریسم غربی گفته است، من باید گارد بگیرم. و لذا، اولاً که ساحت قدسی حضرت آقای مصباح از تلفیق و تکمیل بهشدت منزه است. حضرت آقای مصباح، قهرمان مبارزهٔ با التقاط بوده است.
خدا شاهد است که جلساتی ایشان مینشستند و حرفهای شریعتی را نقد میکردند و قبل از انقلاب در اصفهان، تهدید به ترور شدند و حالا من آنجا نبودم. ما در قم بودیم. از منزلشان، دستهایشان در عبا میانداختند و تکوتنها از محل سکونتشان برای نقد افکار التقاطی شریعتی، آنجایی که باید سخنرانی میکردند، میآمدند. همان گروههایی که در اصفهان میدانید چهکارها کردند و چه شد، تهدید کردند که شما را میکشیم! میگفتند، عیبی ندارد.
نظر آیت الله مصباح دربارۀ اسلامی سازی علوم انسانی
ایشان قائل به، حضرت استاد مصباح قائل به اسلامیزیشن نیستند عزیزان من که ما 4 تا روایت ذیل یک نظریهٔ غربی بگذاریم و روانشناسی اسلامی بشود. اگر خدایی نکرده عرایض حقیر یا افاضات استاد، یک چنین القائی کرده است؛ باید تصحیح ذهنیت بشود. حضرت استاد و آن روش صحیح، حالا استاد که استاد ما هستند، ما بهعنوان طلاب حوزه صاحب منطق هستیم.
ما میگوییم »ان هذا القرآن یهدی للتی هی اقوم»[3] ما میگوییم وحی راهبر ما به سمت کمال مطلق است. ما باید راهبردهای کلان سبک زندگی و حکمرانی کلام را و خرد را از دین اخذ کنیم؛ اما آیا سیرهٔ معصوم که برای ما حجیت دارد، در مراوداتش با فرهنگ میراثی جهان غیردینی، این گارد 100 در صدی ابطال بوده است؟ این محل بحث است. یک پوشهٔ تحقیقی نشست؛ ولی بنده شهادت میدهد که حضرت آیتالله مصباح بهشدت با التقاط مخالف بودند و شاگردان هم به همین ترتیب هستند و ما قائل به این نیستیم که باید حرفهای غربیها را تکمیل کنیم. نه، ما باید تولید علم دینی کنیم. این نکتهٔ اول.
تفکیک میان فلسفۀ الحادی غرب و دستاوردها
نکتهٔ دوم اینکه ایشان میفرمایند که صنعت غرب، روی علومانسانی، روی فلسفهٔ الحادی سوار شده است. سؤال حضرت استاد: یکی از صنعت غرب، یخچال است، یکی از صنعت غرب، هواپیما است، یکی از صنعت غرب، این تکنولوژی پیشرفتهٔ فوق مدرنی است که ما در موشکسازی و… داریم. الان من با غرب مخالف هستم، سوار هواپیما نشوم؟
میدانید یک سری افرادی هستند در طالقان، حاجآقا رفتند؛ ولی من توصیفات مفصلش را شنیدم، اینها در یک قلعه هستند، نه از برق استفاده میکنند، برق مال کیست؟ نه از گاز استفاده میکنند، نه از اینترنت استفاده میکنند و نه از این کتابهای موجود، اینها همینطور مینشینند و یکی از کتابهای علامهٔ مجلسی را به بچههایشان درس میدهند و کشاورزی هم که میکنند، با پولهای ما ظاهراً معامله نمیکنند.
آیا ما برگردیم به آن، این تمدن نوین اسلامی میشود؟ یا تمدن نوین اسلامی ظرفیتی دارد که دستاوردهای مثبت تمدن غربی را ممیزی میکند با منطق خودش و در دل خودش هضم میکند و بعد حرفی که میشود گفت که این حرف خدا و عقل ناب است را ارائه میکند و یکی از پوشههایی که باید رویش بیشتر تأمل کنیم [این است که] آیا هر چه که غربیها به آن رسیدند، مال الحادشان است؟ آنها فطرت ندارند؟ عقل خداداد ندارند؟ آنها دو دو تا چهارتاهای حساب شده در زندگیشان ندارند؟ یعنی هر چه هست و از دانشگاه غرب بیرون میآید، سیاهی است؟
اگر ما سلسلهاش را نگاه کنیم، راهبردهایش را نگاه کنیم، بله، میخواهند انسان را غرق در شهوت و طغیان و نفسپرستی بکنند. بله، حرفی نیست؛ ولی بحث این است که آیا ممیزی نمیتوانیم بکنیم، راهکاری، توصیهای، کشف حقیقتی کردند؛ استفاده کنیم؟ این محل بحث و کلام است و امیدواریم که این بحثها تداوم پیدا کند.
دبیر جلسه: خیلی ممنون. دست شما درد نکند استاد. در خدمت استاد طالقانی هستیم. در حد 5 دقیقه که آخرین نفر برای جمعبندی باشند.
نقد دوم دکتر طالقانی
خواهش میکنم. ممنون. نکات مختلفی مطرح شد. من اولاً یک توضیحی بدهم. بنده در مورد غرب حرف نزدم، بنده در مورد مدرنیته حرف زدم. مکرر هم اگر در تعبیرم بوده است، غرب مدرن بوده یا مدرنیته بوده، تجدد بوده است؛ و البته غرب یونانی هم ریشههای غرب مدرن هست. خود غربشناسان جدید هم به این اذعان دارند. به نظرم خیلی بحثهای خوبی دارد در میگیرد و این هم شاید از برکات همین ریشهگرایی یا رادیکالیسمی باشد که من اینجا شروع کردم و حالا دارد مشخص میشود که دیدگاههای دوستان چیست.
نقد سکولاریسم روشی
اینکه فلسفه از اساس سکولار است و اگر سکولار را در جمیع ساحاتش رد کنیم، پس فلسفه را رد کردیم. اگر چنین است، من بهشدت با این موافق هستم. اگر فلسفه از اساس سکولار است و ما قرار است با تمامت سکولاریسم مخالف باشیم، پس باید با فلسفه مخالف باشیم، من هیچ ابایی از پذیرشش ندارم و حاضرم در این باب بحث کنم.
اینکه روش در اساس سکولار است و ما چارهای جز پیروی از روش نداریم و بنابراین در ساحت روش سکولار هستیم، به نظرم اینها عقبنشینیهای بزرگی است. خیلی عقبنشینیهای بزرگی است. اسم بعضی از کسانی که بهزعم من، اصلاً توصیفشان نکنم، باز آن، شاید ماجرایی باشد؛ هم در فرمایشات استاد شریفی آمد به اسم و نام از او یاد کردند و هم استاد دعائی از او به نام یاد کردند و من از جزء کسانی هستم که بهشدت پرهیز دارم که حتی به او اشاره کنم؛ چون او را اساساً شایستهٔ تخاطب نمیدانم. آثار او را بهشدت نازل میدانم. اصلاً ارزش ندارد که در مورد او آن هم در چنین مجلسی صحبت بکنیم؛ ولی در یک جاهایی حس میشود که، بگذارید ریشهای حرف بزنم، یک جاهایی حس میشود که با همان جناب، یک سری اشتراکات فکری داریم.
من حداقل در خودآگاهی خودم، در ناخودآگاهم نمیدانم؛ ولی در خودآگاهی خودم، خودم را چنان میبینم که با او هیچ وجه اشتراکی ندارم. یعنی اینقدر رادیکال حرف بزنم تا بعد مشخص بشود، این دیگ را هم بزنم تا معلوم بشود که چه میشود.
لذا من به نظرم نه، فلسفهای که ما داریم، حکمت است. ما حکمت داریم و حکمت، وحیانی و قرآنی است. حکمت بههیچوجه سکولار نیست و اگر سکولار باشد، ما با آن، نسبتی نداریم. من مسلمان موحد با فلسفهٔ سکولار از هر جنسی باشد، نسبتی ندارم. از هر جنسی باشد، ولو اینکه پسوند اسلامی داشته باشد. پسوند اسلامی داشتن، باعث نمیشود که آن فلسفه در بنیاد خودش اسلامی بشود.
نقد تالی فاسد موضع رادیکالی
این هم از آن بحثهایی که باید بهتفصیل دربارهاش گفتگو کرد. اگر حضرت آقای اسفندیاری مایل باشند، میشود که باب گفتگو را باز کرد؛ اما من خیلی تعجب کردم از استاد دعائی که یک رویکرد مصلحتاندیشانه در مواجههٔ با دعاوی ریشهٔ من پیشه کردند و آن اینکه گفتند اگر مای حوزوی، الان این حرف را بزنیم، دنیا چه میگوید؟ مردم ما چه میگویند؟ مگر اساس گفتمان انقلاب اسلامی چه بوده است؟ ما قرار بوده است که حرف دیگر بزنیم و راه دیگر بپیماییم.
خود ایشان همان ابتدای فرمایشاتشان از همینجا شروع کردند که آقا، بودجهٔ امسال چقدر است و چگونه بسته شده است! اینکه آقای فلانی در رأس دولت هست و ایشان هم پیشنهاد میدهد و لایحه را تقدیم مجلس میکند؛ این دلیل نمیشود که این بر مبانی فقه ما بودجهنویسی شده است و ما باید چنین بکنیم و اتفاقاً بنده عرض کردم که کاملاً با ایشان موافق هستم، کاملاً؛ اما بحث سر این است که چگونه؟ خود ایشان هم تأکید کردند که چگونه؟
اینکه ما بگوییم آقا، الان در برابر ما گارد میگیرند، مقابله میکنند، ما باید اول تکلیفمان را با خودمان شروع کنیم. صاحبان اندیشه اول باید تکلیفشان را با خودشان روشن بکنند که چه راهی را میخواهند بروند؟
ما در مقام اندیشه، کار خودمان را بکنیم، بعداً مرحلهٔ بعدی این است که چگونه جامعه را باید آماده بکنیم؟ چگونه باید بیان کنیم و تبیین کنیم؟ جهاد تبیین، منطقش چیست؟ ولی وقتی ما موضعمان هنوز روشن نیست. یعنی اصلاً معلوم نیست که مرز ما با دشمن کجاست! قاتیپاتی شده است. او اینطرف است و ما آن طرف هستیم. الان قرار است ما با چه کسی چالش بکنیم؟ به نظرم این خیلی نکتهٔ اساسی است.
بنابراین من همچنان روی آن تأکید میکنم و برایم خیلی عجیب بود. مثال روانشناسی جدید زدند و گفتند که راه کارهایی برای وسواس بوده است و ما عمل میکنیم و نتایج خوب میبینیم. از کسی که منظر فلسفی دارد، انتظار ندارد که چنین داوری بکند؛ به این خاطر که ممکن است در ظاهر به نظر برسد که شما یک سری نتایج خوبی را دارید اخذ میکنید؛ اما چهبسا دارید بنیادهایی را تخریب میکنید. آسیبهای فراوانی به بخشهای دیگر دارید وارد میکنید. ما میخواستیم دور حرم را خوب بکنیم؛ زدیم همهٔ چیزهای خوبش را از بین بردیم. این که اصلاح نشد.
این برنامه را در همهٔ سطوح داریم. در معماریمان داریم، در معماری خانگیمان داریم، در معماری شهریمان داریم، در کل نظام مدیریتیمان داریم، در روانشناسی هم همینطور است. این همان نکته است که من میگویم که بخشی از آن اخذ میکنم و یک بخشیاش را اخذ نمیکنم؛ بعد یک نظام سلامت دارم، ناسازگار. در یک بخش آن، طبایع اربعه است و در بخش دیگرش چیزهای دیگر است.
همه را دارم میگیرم. مثلاینکه رویکرد ما پراگماتیستی و عملگرایانه شده است. هر چه که فعلاً جواب میدهد و کارمان را راه میاندازد، اخذ کنیم. به نظرم این واقعاً محل چالش است و نیاز به گفتگوهای بیشتری دارد.
بسیار بسیار خوشنود شدم که حضرت آقای دعایی فرمودند که بههیچوجه رویکرد مرحوم آیتالله مصباح، اسلامیزیشن نبود. کاملاً با ایشان موافق هستم. اصلاً مرحوم آقای مصباح با اسلامیزیشن هیچ نسبتی نداشتند. یا به تعبیری که استاد شریفی به کار بردند و گفتند اسلامی مالی؛ اصلاً اینطور نیست. ایشان میخواستند از بنیاد، اجتهاد بکنند و استنباط بکنند و این بهراستی راه صحیح است. همین، راه مستقیم است. اصلاً بحث اسلامیزیشن نیست؛ اما در بیانات بعض الاعزه مرتب، این تعبیر بود. تعبیر اسلامیسازی. اسلامیسازی، ترجمهٔ اسلامیزیشن است.
اگر ما بحثمان، من این را هم یادداشت کرده بودم؛ اگر بحثمان در این حوزه در واقع به تعبیری بنیانگذاری علومانسانی اسلامی است، این متفاوت است با اسلامیسازی علومانسانی که گویا مراد، علومانسانی مدرن سکولار [است].
تعریف سکولاریسم
یک نکتهٔ دیگر هم در مورد سکولاریسم، من بهتفصیل در مباحثاتی که با دوستان داشتیم، در باب سکولاریسم هم مباحثه کردیم و خیلی خلاصه، من سکولاریسم را اینطور تعریف میکنم: غیب شدن سپهر غیبی. معیار سکولاریته این است. غیب شدن سپهر غیبی. در هر ساحتی که سپهر غیبی، یعنی غیب، »الذین یؤمنون بالغیب«[4]غائب میشود، آن سپهر، سکولار میشود. اگر این، در فلسفه رخ بدهد، فلسفه سکولار میشود. اگر در علم رخ بدهد، علم سکولار شده است. در جامعه رخ بدهد، جامعه سکولار شده است. در سیاست رخ بدهد، سیاست سکولار شده است.
معیار این است. مناط، ایمان به غیب است. انسان مدرن سکولار، فکر میکند که عالم، سراسر شهادت است و لذا حتی الان در بحثهای فلسفهٔ دین و کلام جدید سراغ هیدنست رفتند یا استدلال اختفاء یا غیبوبت الهی که گویا این، قرینهای بر این است که خداوند نیست؛ درحالی که این، خودش قرینه است بر اینکه خداوند هست. الذین یؤمنون بالغیب. من اینطور میفهمم. بر این بنیاد هم آن داوریها را کردم. از تصدیع عذرخواهی میکنم.
جمعبندی
دبیر جلسه: خیلی تشکر میکنم از همهٔ استادان عزیز. واقعاً جلسه، کشش این را دارد که انشاءالله یک موقع دیگر، اساتید عزیز تشریف بیاورند و همان بحثهایی که در واقع باقیمانده است. آیا فلسفه، واقعاً سکولاریسم است.
استاد شریفی: به این معنا که الان، آخر معلوم شد که منظورشان آقای دکتر از سکولار چیست. به این معنا من، لذا عرض کردم، نقد من این بود که بگوییم منظورمان از سکولاریسم چیست. صدها، دهها، خود ایشان هم فرمودند که این کار را کردند. سکولار ده تا تعریف دارد. در واژهٔ غرب مدرن منظورم است که این واژه از یونان بوده است. در غرب مدرن فقط نیست. غرب مدرن، یک معنای دیگر است. به این معنا که فرمودند، درست است. ما هم ضدش هستیم و حتماً با آن مبارزه میکنیم؛ اما به این معنا که عقل مستقل از تعبد، این اگر نباشد که خدا را نمیتوانیم بپذیریم. خدا گفته است که من هستم، پس هست.
استاد طالقانی: من با اجازهتان مخالفت میکنم.
دبیر جلسه: ایشان ظاهراً همین را هم قبول ندارند.
استاد طالقانی: این همان عقل خودبنیاد کانتی است. من بهشدت با عقل خودبنیاد کانتی مشکل دارم.
استاد شریفی: عقل خودبنیاد کانت، اصلاً یک دریای دیگری است. یک وادی دیگری است. غیر از عقل سکولار است. غیر از این عقل سکولار است. اگر عقل سکولار به معنایی که مدنظر بنده است، نه این معنایی که ایشان میفرمایند، نپذیرند؛ باید ضد فلسفه باشند که ظاهراً هستند! [خندهٔ حضار].
استاد طالقانی: فلسفهٔ یونانی الحادی بله، ضد فلسفه هستم.
استاد شریفی: فلسفه، یونانی و الحادی ندارد. فلسفه، فلسفه است و بالاخره… دبیر جلسه: خیلی خوب است که چنین نشستی برگزار بشود. خیلی ممنون. از همهٔ اساتید تشکر میکنم. پایان این جلسه را مزین میکنیم به این دعایی که در ماه شعبان وارد شده است. من این دعا را چند تا فراز دارد و این دعا را میخوانم و جلسه را پایان میدهیم: بسمالله الرحمن الرحیم. اللهم اقسم لنا من خشیتک ما یحول بیننا و بین معصیتک و من طاعتک ما تبلغنا به رضوانک و من الیقین مایهون علینا به مصیبات الدنیا. اللهم امتعنا باسماعنا و ابصارنا و قوتنا ما احییتنا و اجعله ماء الوارث منا و اجعل ثارنا علی من ظلمنا و انصرنا علی من عادانا و لا تجعل مصیبتنا فی دیننا و لا تجعل الدنیا اکبر همنا و لا مبلغ علمنا و لا تسلط علینا من لا یرحمنا. برحمتک یا ارحم الراحمین. صلواتی ختم کنید.
[1]. اشاره به آیۀ یُضِلُّ مَنْ یَشَاءُ وَ یَهْدِى مَنْ یَشَاءُ. نحل، آیۀ 93.
[2]. کافرون، آیۀ 6.
[3]. اسراء، آیۀ 9.
[4]. بقره، آیۀ 3.